جوان آنلاین: لشکر ۱۰سیدالشهدا (ع) تنها لشکری در دفاع مقدس بود که عمده رزمندگانش توانستند در یک روز به دیدار امام خمینی (ره) بروند. بعد از عملیات کربلای۵ حاجعلی فضلی در دیداری مقدماتی با حضرت امام به ایشان گفته بود: «بچههای لشکر سید الشهدا (ع) بقیهالشهدا هستند.» باقیمانده از صدها شهید و جانباز این لشکر که در طول ۷۰ روز عملیات سخت و نفسگیر کربلای۵، گردانهایش ۶۰ بار به خط دشمن زده و دژ اصلی عراق در شلمچه را فتح کرده بودند. علی امیدی که در آن مقطع جانشین تبلیغات لشکر ۱۰ بود، در دیدار تاریخی رزمندگان لشکر با حضرت امام حاضر بود و در آن مراسم نوحهسرایی کرد. او که مسیر جبهه و جهاد را از قرائت قرآن و مداحی یافته بود، چند بار دیگر نیز تجربه دیدار با امام و قرائت قرآن در محضر ایشان را تجربه کرده است. در گفتگو با امیدی، مروری بر خاطراتش از روزهای حضور در جبهه، عملیات کربلای۵ و دیدار رزمندگان لشکر۱۰ با امام داشتیم که ماحصلش را پیش رو دارید.
زمان جنگ چند سال داشتید و چطور پایتان به جبههها باز شد؟
۱۴سال، متولد سال ۱۳۴۵ در جنوب تهران، محله نازیآباد و خزانه هستم. اما به واسطه دامادمان مرحوم الهوردی محسنی که از بچههای گردان۲ پادگان ولیعصر (عج) بود، از همان سال ۵۸ با بچههای سپاه تهران مرتبط شدم. چون پدرم مداح بود از نوجوانی قاری قرآن بودم و مداحی میکردم و به همین واسطه بین بچههای سپاه که همهشان از من سن و سال بالاتری داشتند، محبوبیت پیدا کرده بودم. یادم است زمانی که سفارت امریکا تسخیر شد و قبل از ماجرای حمله نظامی امریکا به طبس، محافظت از لانه جاسوسی به گردان دوم سپرده شده بود، من هم همراه بچههای گردان به آنجا رفت و آمد میکردم. یکبار همراه بچههای سپاه تهران در فیضیه قم به دیدار با امام رفتم. گروه سرودی داشتیم که بین آن بچهها، دکلمه شعر با من بود. بار دیگر در مراسم تنفیذ بنیصدر، در حضور حضرت امام، قرآن مراسم را قرائت کردم. اینها را عرض کردم که بدانید از ماههای قبل از شروع جنگ به واسطه ارتباط با بچههای سپاه پادگان ولیعصر (عج) و خصوصاً گردان دومیها، با چنین فضاهایی آشنایی داشتم؛ لذا سال ۵۹ که جنگ شروع شد و رزمندههای گردان دوم عمدتاً به دو جبهه آبادان و سوسنگرد رفتند، من هم حضور این بچهها در منطقه و خصوصاً رفتن دامادمان آقای محسنی به جبهه را بهانه کردم و برای اولین بار در اولین روزهای شروع جنگ، خودم را به آبادان و خرمشهر رساندم.
آن زمان هنوز وارد یگان خاصی نشده بودید؟
نه، در آن مقطع به اتفاق چند نفر از بچههای هم سن و سال خودم در مدرسه تصمیم گرفته بودیم به جبهه برویم. چون من مدتی در قم درس طلبگی میخواندم، همراه دوستانم به قم و مدرسه آیتالله گلپایگانی رفتیم. آنجا به ما گفتند در چنین زمان خطرناکی چرا میخواهید به اهواز بروید؟ گفتم دامادمان در جبهه است و از او بیخبریم و برای اطلاع از وضعیت ایشان به منطقه میرویم. به ما کمی پول دادند که با آن پول توانستیم خودمان را به اراک و بعد بروجرد برسانیم. در بروجرد در یک مسجد مداحی کردم و مردم محلی کمک کردند تا باقی مسیر را طی کنیم و بعد به خرمآباد، اندیمشک و نهایتاً اهواز رفتیم. پادگان گلف امریکایی (پایگاه منتظران شهادت) محل استقرار بچههای سپاه بود. البته تا به گلف برسیم، همه بچهها یک به یک از جمع ما جدا شدند و به تهران برگشتند. در اهواز فقط علی نمازی مانده بود که او هم از همانجا به تهران برگشت و من خودم به آبادان رفتم. خرمشهر در روزهای آخر مقاومت قرار داشت و آبادان محاصره شده بود. حدود یک ماه و نیم در آبادان ماندم. اما بچههایی که آنجا بودند، گفتند جنگ است ممکن است در زیر حجم این آتش خمپارهها و خمسه خمسهها و... شهید شوی بهتر است برگردی به تهران و جایی نامت را ثبت کنی، بعد به صورت قانونی به جبهه بیایی. قضیه جبهه رفتنهای بعدیام هم خیلی مفصل است.
تصاویری از شما همراه شهید همت وجود دارد، در لشکر ۲۷ با ایشان همراه شدید؟
بعد از اولین اعزامی که به آبادان داشتم، در تهران با مراجعه به واحد پذیرش سپاه منطقه۶، واقع در خیابان پارک نازیآباد که با کمیته انقلاب اسلامی در یک جا استقرار داشتند و بعدها به چهارراه خانیآباد منتقل شد و به نام پایگاه ابوذر تغییر نام داد به صورت قانونی به عنوان بسیجی ویژه شدم و اوایل سال ۶۰ با دستکاری شناسنامهام پس از گذراندن آموزش نظامی در پادگان امامحسین (ع) به غرب کشور اعزام شدم. در سپاه مریوان، نیروی حاج احمد متوسلیان بودیم. شهید همت هم فرمانده سپاه پاوه بود. این دو بزرگوار یک عملیاتی به نام محمدرسولالله (ص) را طراحی کرده بودند که به صورت مشترک بین سپاه مریوان و سپاه پاوه در محور نوسود _ مریوان اجرا شد. سنگ بنای تشکیل تیپ ۲۷ محمدرسولالله (ص) از همان زمان زده شد. چراکه کمی بعد حاج احمد، حاج همت و شهید محمود شهبازی به جبهه جنوب رفتند و تیپ۲۷ را تشکیل دادند. من از بدو تشکیل این تیپ نیروی آن شدم. زمان فرماندهی حاج احمد با توصیه بچههای گردان۲ پادگان ولیعصر (عج) که در تیپ مسئولیت داشتند، مثل شهید سارباننژاد و شهید مجید شامقلی به حاج احمد با اینکه از نظر سنی پایینتر بودم بالاخره پاسدار رسمی شدم و در عملیات الی بیتالمقدس یا همان فتح خرمشهر، مجروحیت پیدا کردم. در دوران نقاهت بودم که تیپ۲۷ به سوریه رفت و ماجرای ربایش حاج احمد پیش آمد. بعد از بازگشت تیپ به ایران و آغاز فرماندهی حاج همت بر تیپ۲۷، در عملیاتهای رمضان، مسلم بنعقیل، والفجر مقدماتی والفجریک و نهایتاً خیبر در لشکر۲۷ بودم. حاج همت در خیبر به شهادت رسید و من هم بعد از خیبر از لشکر بیرون آمدم و به قرارگاه ثارالله رفتم. عملیات بدر را در قرارگاه ثارالله بودم و نهایتاً به لشکر۱۰ سیدالشهدا (ع) رفتم و عملیاتهایی مثل کربلای ۱، ۲، ۴ و ۵ را تا انتهای جریان دفاع مقدس در همین لشکر بودم.
در ایام سالگرد عملیات کربلای۵ قرار داریم، در این عملیات چه مسئولیتی در لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) داشتید؟
قبل از آن عرض کنم، ورود به عملیات کربلای۵ از دروازه کربلای۴ بود. در روزهای آغازین دی سال ۶۵ لشکر۱۰ باید به عنوان موج دوم به کربلای۴ ورود میکرد. هدف ما تصرف شهر ابوالخصیب عراق بود. سال قبل که ایران فاو را تصرف کرد، نام فاطمیه را روی این شهر گذاشت و قرار شد بعد از تصرف ابوالخصیب، نامش را زینبیه بگذاریم. حتی تابلوهای این نامگذاری هم از قبل آماده شده بود. من، چون آن زمان نیروی تبلیغات ستاد لشکر بودم، از چند و، چون کارهای تبلیغاتی خبر داشتم. برای شرکت در عملیات کربلای۴ بچههای لشکر۱۰ در خانههای نیمه ویران خرمشهر اطراف مسجد جامع مستقر شده بودند. ادامه عملیات که لغو شد، لشکر ما فرصت حضور در کربلای۴ را پیدا نکرد. از آن طرف دشمن آمد عقبه ما را و هر جایی که احساس میکرد تجمع نیرو وجود دارد، بمباران کرد و بعضی جاها را شیمیایی زد. یادم است گردان حضرت علیاصغر (ع) به فرماندهی شهید داود آجرلو برای در امان ماندن از بمباران دشمن در جاده اهواز _ خرمشهر زیر یک پلی پناه گرفته بودند. (پل مثلثی) در چنین شرایطی دستور تخلیه منطقه و بازگشت به اردوگاه کوثر یا بعضاً دوکوهه که مقر اصلی و عقبه لشکر ۱۰بود، صادر شد. بعد حاج علی فضلی من را صدا زد و رفتم و برایشان روضه حضرت زهرا (س) را خواندم. در آن جلسه حاجعلی نقشه عملیات بعدی (کربلای ۵) را برای فرماندهان گردان تشریح کرد. سال ۶۵، من فرمانده یکی از گروهانهای گردان کربلا بودم که شهید داود حیدری، فرمانده گردان ویژه زهیر از من خواست به گردان ایشان بروم و تبلیغات گردان زهیر را برعهده بگیرم. طی یک اتفاق به ستاد لشکر رفتم و جانشین تبلیغات لشکر شدم و با همین سمت به عملیات کربلای ۴ و ۵ ورود کردم.
چطور شد از گردان زهیر رفتید؟
در گردان زهیر، شهید داود حیدری یک تیم قوی فرهنگی _ تبلیغاتی درست کرده بود. محرم سال ۶۵ که مصادف با اواخر تیر و اوایل مردادماه میشد، ما در اردوگاه شهید زینالدین (جاده مهاباد _ نقده) ساختمان گردان مراسم خوبی برگزار میکردیم. یکی از شبهای محرم آن سال بعد از سخنرانی روحانی گردان، من شروع به مداحی کردم. چراغها که روشن شد، دیدیم حاج علی فضلی فرمانده لشکر که به خاطر مجروحیت در بیمارستان بستری بود و همان شب به لشکر آمده بود، در تاریکی آمده و در مراسم ما شرکت کرده است. در واقع از همه لشکر بچهها میآمدند به گردان زهیر و در مراسم شبهای محرم ما شرکت میکردند.
آن شب بچهها با دیدن حاجعلی خیلی خوشحال شدند، منتها ایشان رو به شهید داود حیدری، فرمانده گردان کرد و گفت: داود این چه کاری است میکنی؟ مرد مؤمن حسینیه لشکر را تعطیل کردهای همه بچهها را میکشانی گردان زهیر؟ شهید داود حیدری گفت: خب من چه کار کنم؟ خودشان میآیند. حاج علی گفت: سخنران مراسمتان کیست؟ سخنران جلو رفت. حاجی گفت ایشان از این لحظه به تبلیغات لشکر منتقل میشود. بعد پرسید: مداحتان که بود؟ من جلو رفتم و حاجی گفت: مداح هم به ستاد لشکر و واحد تبلیغات منتقل میشود. اینطور شد که رفتم در تبلیغات لشکر با آقای حاجرضا دهقان، مسئول تبلیغات لشکر کار کردم و مدتی جانشین ایشان شدم. البته خودم دوست داشتم نیروی رزمی باشم و در کربلای۴ و۵ به عنوان نیروی رزمی حضور پیدا کنم، اما دستور بود و باید اطاعت میکردیم.
در مورد نقش لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) در کربلای ۵ خیلی صحبت میشود، این لشکر چه مأموریتی در کربلای۵ داشت؟
لشکر۱۰ در این عملیات نقش محوری داشت. در واقع شکستن دژ معروف دشمن در منطقه شلمچه برعهده لشکر ما بود. چون زمان کمی بین کربلای۴ و ۵ فاصله بود، حاجعلی فضلی، شهید غلامرضا کیانپور، معاون اطلاعات - عملیات لشکر را مأمور شناسایی منطقه کرد. حاج غلام رفت و خیلی زود شناساییها را انجام داد و نقاط ضعف و قوت دشمن را ثبت کرد. وقتی که برای حاج علی فضلی توضیح داد، دشمن پشت دژ چه امکاناتی دارد، حاجی پرسید: غلام از کجا اینها را میدانی؟ مگر میشود با این سرعت این همه اطلاعات کسب کرد؟ حاج غلام در پاسخ گفت: ما تا پشت دژ دشمن رفتیم و حتی بچههای ما یک مشت از خاک آنجا را آوردهاند. باز حاج علی میپرسید: از کجا مطمئن هستی که این خاک همانجاست؟ حاج غلام گفت: اگر بگویم خودم رفتهام و این خاک را آورده ام چه؟ حاجعلی گفت: میخواستم همین را از زبان خودت بشنوم که خودت رفتهای و به چشم دیدهای. بعد حاجی غلام را در آغوش گرفت، بوسید و گفت: هماهنگ میکنم برو پیش آقای محسن رضایی و همین حرفها را برای ایشان توضیح بده. شهید کیانپور، پیش فرمانده وقت سپاه رفت و توضیحاتش را داد. با شناساییهایی که ایشان و نیروهایش انجام داده بودند، کار شکستن دژ دشمن و بعد تصرف منطقه پنج ضلعی که سختترین نقطه عملیاتی کربلای۵ بود به عهده لشکر ۱۰ گذاشته شد. غلامرضا کیانپور، در همین عملیات کربلای۵ به شهادت رسید.
دیدار رزمندگان لشکر ۱۰ با حضرت امام چطور برنامهریزی شد؟
حاج علی فضلی، در خاطراتش که اخیراً بیان کرده میگوید، در اثنای عملیات یک جایی کار گره خورد. به ذهنم رسید شاید خبر دیدار با امام بتواند انگیزه بچهها را مضاعف کند. با محسن رضایی تماس گرفتم و گفتم میتوانی یک وعده دیدار با امام برای بچههای لشکر ما بگیری؟ ایشان گفت سعی خودم را میکنم. بعد از چند ساعت تماس گرفت و گفت، قول یک جلسه دیدار با امام را گرفتم. وقتی این خبر را به گردانها دادیم، انگیزهای شد که توانستند دژ دشمن را فتح کنند... بعد از پایان عملیات کربلای۵، در حالی که گردانهای لشکر ۶۰ بار به خط دشمن زده و تعداد قابل توجهی از نیروها شهید شده بودند، یک روز به ما گفتند در سه راه یاسر جمع شویم تا به دیدار امام برویم. در طول دفاع مقدس تنها لشکری که به صورت یگانی به دیدار امام مشرف شد، لشکر۱۰ حضرت سیدالشهدا (ع) بود. اول سهمیه ۲۰۰ الی ۳۰۰ نفر برای دیدار با امام در نظر گرفته شده بود. اما حاج علی فضلی در دیدار مقدماتی با حضرت امام به ایشان میگوید: این بچهها بقیهالشهدا هستند. خیلی از همرزمان شان به شهادت رسیدهاند و حالا به عشق دیدار شما میآیند. اگر میشود همه آنها بتوانند با شما دیدار کنند. امام هم به اطرافیانشان و مسئولین توصیه میکنند این امر صورت بگیرد. آن روز چند بار حسینیه جماران پر و خالی شد تا همه بچهها توانستند با امام دیدار کنند. ایشان هم چند بار آمدند و برای جمعیت دست تکان دادند.
شما هم در این دیدار مداحی کردید؟ یادتان است چه اشعاری خواندید؟
بله توفیق داشتم در این دیدار تاریخی مداحی کنم. برای عملیات کربلای۴ و ۵، ۱۰۰ هزار نفر در قالب سپاهیان محمد (ص) بسیج شده بودند و برای بعد از کربلای۵ هم قرار شده بود سپاهیان حضرت مهدی (عج) ساماندهی و عازم جبههها شوند و من از ترکیب سپاهیان محمد (ص) و سپاهیان مهدی (عج) و همینطور لشکر سید الشهدا (ع) یک شعری آماده کرده بودم که آن را در مراسم دیدار با حضرت امام خواندم: پیرو خط عاشوراییم... کربلا سوی تو میآییم... کربلا سوی تو میآییم... لشکر سیدالشهدا (ع) خیل عاشقان ثارالله، سپاه مهدی زهراییم... کربلا سوی تو میآییم... کربلا سوی تو میآییم... از این مراسم فیلمبرداری هم شده بود که در مراسم کنگره شهدای استان تهران در حرم امام مجدد رونمایی شد و قبلاً در برنامه روایت فتح هم پخش شده بود. اما یک حالوهوای خاصی داشت که هنوز بعد از گذشت ۳۸ سال در یاد همه ما که آنجا حضور داشتیم، ماندگار شده است.
لشکر ۱۰ سید الشهدا (ع) در عملیات کربلای ۵ چه شهدای شاخصی تقدیم کرد؟
در این عملیات لشکر ما شهدای بسیاری داد. از شهید حاج یدالله کلهر، جانشین لشکر گرفته تا غلامرضا کیانپور، معاون اطلاعات لشکر، میررضی، طرح و برنامه لشکر، سید ابراهیم کسائیان، مسئول محور لشکر، داود آجرلو، فرمانده گردان حضرت علیاصغر (ع) و... تعداد زیادی از نیروهای کادر، فرماندهان گردان و گروهان و دسته، نیروهای پاسدار و بسیجی از شهدای این لشکر در کربلای۵ بودند. روح همه شهدای دفاع مقدس شاد و یاد و خاطرهشان گرامی و راه نورانیشان همواره پر رهرو باشد.