جوان آنلاین: پس از پیروزی انقلاب اسلامی، بسیاری از استانهای مرزی کشورمان دستخوش آشوبها و ناآرامیهایی شدند. غائله گنبد در شمال کشور، خلق عرب در جنوب غرب (خوزستان) و بحث اغتشاشات کردستان از شمال غربی گرفته تا مرزهای استان ایلام از معروفترین این آشوبها هستند، اما شاید کمتر بدانیم که استان سیستانوبلوچستان به جهت وسعت و همچنین تردد قاچاقچیها و ضدانقلاب در مرزهای وسیعی که این استان با پاکستان و افغانستان دارد از نقاط بسیار ملتهب در آن مطقع زمانی بوده است. به طوری که عنوان میشد سیستانوبلوچستان تنگه احد انقلاب است و نباید از آنجا غافل شویم. چندی پیش در گفتوگویی که با جانباز عباسعلی سعیدیپور درباره خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی داشتیم، اشاره کوتاهی هم به اوضاع جنوب شرق کشور شد. در گفتوگوی پیشرو به طور مفصل به اوضاع سیستانوبلوچستان در دوران دفاعمقدس و همینطور نقش سردار شهید علی معمار حسن آبادی در این استان آشوبزده پرداختیم.
چه سالی به جنوب شرق کشور رفتید، دلیل حضورتان چه بود؟
من سال ۶۲ بعد از اینکه آموزش نظامی برای ورود به سپاه را پشتسر گذاشتم، عازم سیستانوبلوچستان شدم. این استان از زمان پیروزی انقلاب اسلامی دستخوش ناآرامیهای بسیاری شده بود. حتی در تاریخ انقلاب آمده است که قبل از شروع جنگ تحمیلی، بعثیها علاوه بر دخالتهایی که در کردستانات و استان خوزستان داشتند، نقشی هم در برهم زدن اوضاع سیستانوبلوچستان داشتند. ما از اوایل انقلاب به این استان اعزام نیرو داشتیم. از بحث قاچاقچیها گرفته تا بعضی از تمایلات جداییطلبانه و اشرار مسلح و... سیستانوبلوچستان واقعاً نیاز به تقویت نیرو داشت. به همین خاطر آن زمان اعلام کردند که سیستان تنگه احد است و نباید از آنجا غافل شویم تا مبادا دشمن از این تنگه عبور کند و ماجرای جنگ احد یکبار دیگر برای نظام اسلامی تکرار شود.
سیستانوبلوچستان اولین جبههای بود که در آن حضور داشتید؟
خیر. من از اوایل سال ۶۱ زمانی که ۱۶ ساله بودم به جبهههای دفاع مقدس اعزام شدم. در مراحل پایانی عملیات فتحالمبین هم شرکت داشتم. بعد از مدتی به خانه برگشتم و مجدداً برای الیبیتالمقدس یا همان آزادسازی خرمشهر راهی جبهه شدم. در همین عملیات الیبیتالمقدس مجروح شدم. بعد مجدد رخت رزم به تن کردم و به جبهه رفتم. مدتی که گذشت، تصمیم گرفتم به سپاه ورود کنم. آموزشی رفتم و همانجا شنیدم که میگفتند سیستانوبلوچستان نیاز به نیرو دارد؛ لذا تصمیم گرفتم بعد از دوران آموزشی به آنجا بروم. یادم است روز اعزام به جنوب شرق کشور تنها بودم. به جبهه که اعزام میشدیم غالباً با یک گروه از دوستان یا در قالب اعزام چندین نفری میرفتیم، ولی اینجا تنها به زاهدان رفتم و آنجا مشخص شد که باید به ایرانشهر بروم.
اوضاع جنوب شرق کشور چطور بود؟
تقریباً شباهتهای زیادی بین سیستانوبلوچستان و کردستانات میدیدیم. در هر دوی این مناطق، ضدانقلاب و اشرار سعی در ایجاد ناامنی داشتند. حتماً شنیدهاید که در کردستان تأمین امنیت راهها از اصلیترین معضلات بچههای رزمنده بود. در اینجا هم همین شرایط حکمفرما بود. مثلاً راه بین پیرانشهر به سردشت را تصور کنید، آنجا چقدر شهید دادیم تا این مسیر امن شود. در سیستانوبلوچستان هم مسیر بین ایرانشهر تا چابهار که یک شهری بندری با اهمیت اقتصادی بسیار بالاست، چنین وضعیتی داشت و برای تأمین امنیت آن ابتدا گروههایی از رزمندگان وارد عمل شدند و نهایتاً تصمیم گرفته شد تا یک تیپ با عنوان تیپ سلمان ایجاد شود. این تیپ مقرش در ایرانشهر بود، من هم در مقطعی رزمنده این تیپ شدم. تیپ سلمان مسئول تأمین امنیت منطقه را برعهده داشت.
تیپ سلمان مستقل بود؟
در اصطلاح نظامی این تیپ مستقل بود، یعنی در قالب یک لشکر نبود، اما نهایتاً جنوب شرق کشور و استانهایی مثل سیستانوبلوچستان و هرمزگان زیر نظر سپاه ناحیه شش کشوری کرمان قرار داشت. از همین طریق ما با بچههای لشکر ۴۱ ثارالله که فرماندهیاش را حاج قاسم برعهده داشت، همکاری میکردیم. در بسیاری از گشتزنیها (این گشتزنیها یک کار زمانبر و سنگین و پرخطری بود) بچههای تیپ سلمان و لشکر ۴۱ ثارالله با هم شرکت داشتند.
شکل و شمایل این اردوکشیها چطور بود؟
معمولاً یک کاروان طویل از خودروهای رزمندگان که داخل هر کدام از این تویوتاها شش رزمنده وجود داشت، در قالب یک اردو یا کاروان راهی مناطق مختلف میشدیم. اردوکشی و گشتزنی ما هر بار حدود ۲۵ الی یک ماه طول میکشید. چون علاوه بر وسعت، منطقه بسیار ناامن بود و باید هرجا که میرفتیم، امنیت را ایجاد و تثبیت میکردیم. نکته بارز در این اردوکشیها این بود ما هر جا که میرفتیم، باعث وحشت زیاد اشرار و قاچاقچیها میشدیم، اما در طرف مقابل، مردم بسیار با روی باز از ما استقبال میکردند. خب اینها مردم عادی بودند که خود و خانوادههایشان در معرض تهدید اشرار و ناامنی قرار داشتند، ولی وجود رزمندگان به آنها آرامش میداد.
در کردستان رزمندهها علاوه بر مبارزه با ضدانقلاب، نسبت به معیشت مردم هم توجه داشتند، در سیستانوبلوچستان هم چنین کارهایی انجام میشد؟
اصلاً بچههای انقلاب، چون با نیتهای پاکشان راهی جهاد میشدند، هر کاری که خداپسندانه بود را انجام میدادند. در کردستان ما سردارهای بزرگی مثل حاج احمد متوسلیان، شهید همت، خرازی و... داشتیم که به وقتش در محرومیتزدایی هم ورود میکردند. همین موضوع باعث محبوبیت بسیار زیاد آنها در بین مردم بومی منطقه میشد. در سیستانوبلوچستان هم ما سردارهای گمنامی داریم که بسیار بین مردم محبوبیت داشتند. سردار شهید علی معمار حسنآبادی یکی از همین سرداران گمنام این خطه از کشورمان است.
آشناییتان با شهید معمار به همان مقطع حضور در سیستانوبلوچستان برمیگردد؟
شهید معمار همشهری ما بود. بچه روستای حسنآباد از توابع کاشان، اما بیشتر ارتباطم با او به همان مقطع حضور در سپاه ایرانشهر مربوط میشود. ما مدتی آنجا با هم بودیم تا اینکه من را به سپاه نیکشهر اعزام کردند و علیآقا هم به تیپ سلمان رفت. ایشان در عملیات تیپ به مناطق مختلف و میان مردم میرفت. اخلاق و رفتار ایشان بین مردم زبانزد شده بود.
ایشان از رزمندگان با سابقه جنوب شرق کشور بودند؟
بله. شهید معمار چند سالی در این منطقه برای امنیت مردم و منطقه خدمت کرد. دشمنان خیلی از ایشان حساب میبردند. این مرد خدا خاری بود در چشم دشمنان. آنان چندین بار اقدام به ترور ایشان کرده بودند، اما به لطف خدا موفق نشدند. شهید معمار هم به جهت تأمین امنیت و هم به جهت کارهای خیری که برای مردم منطقه انجام میداد، بسیار محبوب بود.
چه خاطراتی از حضور در کنار شهید معمار دارید؟
یادم است یکبار با هم از ایرانشهر به سپاه نیکشهر میرفتیم. در آن مقطع ایشان فرمانده سپاه نیکشهر شده بود. در مسیر به هر روستا که میرسیدیم قبل از رسیدن ما به مقصد، افراد مستمند منتظر آمدن وسیله نقلیه بودند تا کمک بگیرند. وقتی علیآقا آنها را میدید به آنها کمک مالی میکرد و آنها نیز ایشان را دعا میکردند. با توجه به اینکه علیآقا مشکلاتی داشت، یک سالی به تیپ سوم عاشورا از لشکر ۱۴ امام حسین (ع) رفت و در قسمت بازرسی مشغول شد. آن دوران در منطقه جنوب شرق کشور امنیت تا حدی برقرار شده بود. من هم مجدد به جبهههای دفاع مقدس رفته بودم. خلاصه یک روز که تازه از مأموریت جبهه برگشته بودم، ایشان را دیدم و خیلی خوشحال شدم. با هم احوالپرسی کردیم و گفتم چه عجب برادر! سیستان کجا اینجا کجا؟ گفت عباس جان داستانش زیاد است، برایت سر فرصت تعریف میکنم. مشخص بود که خیلی از بودن در کاشان راضی نیست.
علت رضایت نداشتنشان چه بود؟
دوست داشت به سیستانوبلوچستان برگردد و آنجا خدمت کند. من آن روز واقعاً از دیدنش خیلی خوشحال شدم، چون چند سال بود که از هم دور شده بودیم. یک روز دیگر علی آقا را دیدم و گفتم علیجان برویم و با هم صحبت کنیم. از اوضاع منطقه پرسیدم، گفت سر بسته بگویم عباسجان! هرچه فکر میکنم میبینم اینجا جای من نیست. من باید به منطقه سیستانوبلوچستان بروم و به مردم محروم آنجا کمک کنم. روح من در آنجاست و اینجا برای من مثل زندان است.
کمکم کارهایم را جمع و جور میکنم که از اینجا بروم. رفت و بعد از چند ماهی که مستقر شد، در یک مأموریت از سوی اشرار منطقه محاصره شد و به شهادت رسید. این را هم اضافه کنم که شهید معمار در چند عملیاتی که شرکت کرده بود، چند تن از فرماندههان اشرار را به هلاکت رسانده بود؛ لذا آنها تصمیم به کشتن ایشان گرفته بودند. شهید معمار سالها بعد از جنگ نیز در سیستانوبلوچستان ماند و خدمت کرد. نهایتاً اشرار بعد از چندبار که موفق به ترور او نشدند، نهایتاً در یک درگیری ایشان را محاصره و در دهم دی ۱۳۷۳ به شهادت رساندند.