کد خبر: 1158137
تاریخ انتشار: ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۰۱:۴۵
گفت‌وگوی «جوان» با فرزند شهید علی‌اصغر قاسم‌پور که در عملیات الی بیت المقدس به شهادت رسید
فردای تشییع پیکر شهید علی‌اصغر قاسم‌پور همه خوشحال و مسرور بودند. مجاهدت رزمنده‌ها به ثمر نشسته و خرمشهر آزاد شده بود
صغری خیل فرهنگ

فردای تشییع پیکر شهید علی‌اصغر قاسم‌پور همه خوشحال و مسرور بودند. مجاهدت رزمنده‌ها به ثمر نشسته و خرمشهر آزاد شده بود. اما علی اصغر قاسم‌پور که روز‌ها در این عملیات حضور داشت، در دومین روز از خرداد ۱۳۶۱ به شهادت رسیده بود. عملیات الی‌بیت المقدس یکی از پر افتخار‌ترین عملیات‌های دوران هشت ساله دفاع مقدس است. در آستانه سالروز آزادسازی خونین‌شهر با مرتضی قاسم‌پور فرزند شهید عملیات الی بیت المقدس علی اصغر قاسم‌پور همکلام شدیم که در زمان شهادت پدر، کودک بود. آنچه در پی می‌آید ماحصل همکلامی ما با این فرزند شهید است.
مادربزرگ ۹ شهید
مرتضی قاسم‌پور اهل سمنان است. او و دو خواهر دیگرش تنها یادگاران شهیدعلی اصغر قاسم‌پور هستند که در نهایت مجاهدت‌هایش در عملیات غرورآفرین الی بیت‌المقدس به شهادت رسید. مرتضی قاسم‌پور در ادامه همکلامی‌مان به شهدای خانواده قاسم‌پور‌ها اشاره می‌کند و می‌گوید: «پدرم سال ۱۳۳۳ در یک خانواده مذهبی و معتقد در یکی از روستا‌های سمنان (همیرد) متولد شد و همین هم باعث شد زمانی که جنگ تحمیلی آغاز شد پدر و تنها برادرشان هم راهی میدان جهاد شود. در آن شرایط اکثر اعضای خانواده و بستگان هم لباس رزم به تن کرده و راهی شدند چه در دوران دفاع مقدس چه در زمان حمله داعش به سوریه و تعدی به حریم اهل بیت (ع).
این خانواده بر تارک افتخارات خود نام شهدای زیادی را دارد. عمویم شهید علی‌اکبر قاسم‌پور در عملیات والفجر ۸ به شهادت رسید و دایی‌ام شهید حسین یغمائیان در عملیات فتح الفتوح بستان و داماد خانواده پدرم، شهید علی دیابی در منطقه سردشت. خط سرخ شهادت تا به امروز و تا رزم در میدان جبهه مقاومت اسلامی تداوم داشت و خواهرزاده پدرم شهید محمدحسین حمزه در دفاع از حرم در حلب سوریه به شهادت رسید. ضمن اینکه پسرعموها، پسرخاله‌ها، پسر عمه‌ها و پسردایی‌های ایشان شهید و جانباز شدند. ما هر سال مراسم یادواره شهدا را به یاد و نام ۲۱ شهید نسبی خانواده‌مان برگزار می‌کنیم. این نکته را هم بگویم که مادربزرگ پدری‌ام، مادربزرگ ۹شهید و چندین عزیز ایثارگر است.»

در انتظار امام خمینی (ره)
ایشان در ادامه به حضور پدر در فعالیت‌های دوران انقلاب اسلامی اشاره می‌کند و می‌گوید: «پدرم زمان انقلاب از افرادی بود که در راهپیمایی قبل از انقلاب شرکت می‌کرد و گاهی برای حضور گسترده راهی تهران و مشهد می‌شد و خودش را به خیل تظاهرات‌کنندگان انقلابی می‌رساند. مادرم می‌گفت پدرت وقتی شنید قرار است امام به ایران بیاید گفت باید بروم تهران تا امام را ببینم!
گفتم پس ما چه؟! (آن زمان معصومه را باردار بودم.) گفت شما را گرمسار پیش پدر و مادرم می‌برم.
ما را به گرمسار برد. خودش رفت تهران. چند روزی طول کشید تا امام بیاید. هر روز صبح به دانشگاه می‌رفت و ظهر برمی‌گشت تا روز ۱۲ بهمن که امام آمد.
تمام این ۱۰ روز در تهران بود. می‌گفت منتظر امام بودم تا بیاید. وقتی ایشان را دیدم و سخنرانی‌اش را شنیدم برگشتم. پدرم علاقه زیادی به امام خمینی (ره) داشت.»

آرپی‌جی زن الی بیت المقدس
مرتضی قاسم‌پور در ادامه می‌گوید: «ایشان پس از پیروزی انقلاب و با تشکیل بسیج، وارد این نهاد انقلابی شد و از فعالان مسجد و پایگاه بسیج بود. ضمن اینکه بعد از انقلاب نیز در بسیج برای حفاظت از محله و جامعه کشیک و گشت و بازرسی برقرار می‌کرد.
همین حضور و فعالیتش در مسجد و پایگاه بسیج باعث شد به تابعیت از فرمان امام خمینی (ره) که فرمودند جبهه‌ها را پر کنید راهی میدان جنگ شود و لباس جهاد به تن کند. پدرم با وجود داشتن خانواده، همسر و فرزندان قد و نیم قد وارد جبهه‌های حق علیه باطل شد. خانواده هم با فعالیت‌های پدر مخالفتی نداشتند و خودشان هم همراه بودند. پدرم در مدت حضورش در جبهه هم راننده بود و هم در عملیات‌ها حضور نظامی داشت. در عملیات الی بیت المقدس ایشان آرپی‌جی زن بود. پدر چند مرحله به جبهه اعزام شد و در این مدت در جبهه‌های پیرانشهر، سردشت و جبهه‌های جنوب و خرمشهر حضور داشت.»

بیتوته در حرم امام رضا (ع)
مادر می‌گفت: «پدر علاقه زیادی به امام رضا (ع) داشت، به طوری که یک بار آمد خانه و به من گفت خانم! اسباب و اثاثیه‌ها را جمع کنیم تا چند روز دیگر باید برویم. گفتم کجا؟ پدر گفت می‌رویم مشهد پیش امام رضا (ع).
چند روز بعد عازم شدیم. به خاطر عشقش به امام رضا (ع)، مدت یک سال آنجا بودیم. نمی‌دانم چه می‌خواست و چه طلب می‌کرد که در این مدت هر جا که بود وقت اذان صبح، ظهر و شب داخل حرم بود و زیارت می‌کرد.»

الگویی برای همه
من در زمان شهادت یک سال بیشتر نداشتم، ولی همه از رفتار‌ها و منش‌های خوب ایشان برایم تعریف می‌کردند که همواره سعی داشتند خلقیات ایشان را الگوی خود قرار دهند.
مادر می‌گفت یک روز از سرکار به خانه آمد. طبق معمول خواهرت معصومه به طرفش دوید. او را بغل گرفت و بوسید. ناگهان چشمش به زهرا، برادرزاده‌ام افتاد. حسین برادرم خیلی وقت پیش به شهادت رسیده بود. سریع معصومه را از خود دور کرد. به طرف زهرا رفت. دستی روی سرش کشید و حالش را پرسید و سریع به اتاق رفت. گفتم علی! معصومه ناراحت شد.
گفت چطور می‌توانم معصومه را بغل بگیرم و ببوسم، در حالی که چشم‌های زهرا ما را می‌بیند؟ درست است که معصومه کوچک است، اما باید از همین الان یاد بگیرد.
به حجاب و پوشش بچه‌ها هم از همان دوران کودکی اهمیت می‌داد. یک بار رو به مریم کرد و گفت: «مریم جان دختر گلم تو باید روسری سر کنی تا نامحرم مو‌های قشنگت را نبیند.»
پدر دائم الوضو بود. وقتی در صف نماز می‌نشست، به هیچ عنوان صحبت نمی‌کرد. می‌گفت: «بهترین جا برای عبادت است، بهتره فرصت‌ها را از دست ندهیم.»
یکی از دوستانش می‌گفت: «یک شب می‌خواستیم به پایگاه برویم. با هم حرکت کردیم. به مدرسه راهنمایی هشت شهریور رسیدیم. یک مرتبه گفت: «نگاه کن ماه گرفته. بهتره همین جا وضو بگیریم و نمازمان را بخونیم!» گفتم: «کمی صبر کن الان به پایگاه می‌رسیم!»، اما علی‌اصغر گفت: «اگر سر همین پیچ یک منافق من را بزند و بمیرم نمازم به گردنم بیفتد کی جواب می‌دهد؟! همانجا وضو گرفت و نماز آیات خواند.»

مردمدار و اهل صله رحم
فرزند شهید در ادامه به شاخصه‌های اخلاقی پدرش اشاره می‌کند و می‌گوید: «من آنچه از ایشان می‌دانم، همه آن چیزی است که خانواده و اطرافیان از پدر برایم روایت کردند. آن‌ها پدر را انسانی خوش اخلاق و معتقد معرفی کردند. ایشان به نماز اهمیت زیادی می‌داد. در نماز جماعات و جمعه شرکت می‌کرد و نماز امام زمانش هم ترک نمی‌شد. همیشه به من می‌گویند شما هیچ وقت به پای ایشان نمی‌رسی.
پدرم بسیار مردمدار بود. یکی از دوستانش تعریف می‌کرد در مجلس عروسی یکی از دوستان بودیم که پدرت و شهید دیابی یا‌الله گویان وارد شدند. اهل مجلس همه به هم نگاه کردند. هیچ‌کدام انتظار نداشتند علی‌اصغر و شهید دیابی عروسی بیایند. چند نفر از بستگان ما تازه به شهادت رسیده بودند، (شهیدان ابراهیم قاسم‌پور، حسین یغمائیان و شهید محمود یحیایی) خیلی از فامیل به حرمت خانواده آن شهدا در مجلس شرکت نکردند، اما آن‌ها آمدند و تبریک گفتند و برای کمک ایستادند.
تا دیر وقت کمک کردند. یکی از حاضران پرسید: «هنوز باورم نمی‌شود شما آمدید!»
علی‌اصغر گفت: «ما آمدیم کمک، تازه در مراسمی شرکت کردیم که سنت پیامبر در آن اجرا می‌شود.»
مادر می‌گفت پدرتان وقتی به مرخصی می‌آمد به همه اقوام سرکشی می‌کرد. معتقد بود باید صله رحم را به جای آوریم و به دستورات دینی در این زمینه توجه و عمل کنیم تا محبت‌ها بیشتر شود.»

دایی حسین شهیدم!
زمانی که دایی‌ام حسین یغمائیان شهید شد، پدر در جبهه بود. دو ماه کسی از شهادت ایشان اطلاعی نداشت. وقتی به سمنان آمد، تازه متوجه شهادت دایی حسین شد. مادرم می‌گفت در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت: «از قافله عقب ماندم. اگر می‌دانستم برنمی‌گشتم. چطور می‌توانم در چشمان خانواده‌اش نگاه کنم، نمی‌گویند پسر ما رفت و تو هنوز هستی؟»
فرزند شهید در ادامه از آخرین وعده دیدار پدر با خانواده و اعزام به عملیات الی بیت المقدس اینگونه روایت می‌کند و می‌گوید: «پدر خیلی دوست داشت شهید شود، اما اوایل ابراز نمی‌کرد. پدر می‌گفت هر چه خواست خدا باشد. رفتنم با خودم ولی برگشتنم با خداست. اما مرتبه آخری که می‌رفت گفت امیدوارم خدا مرا در این راه بپذیرد! مادر می‌گفت آخرین وعده خداحافظی زمانی که پدر می‌خواست به عملیات الی بیت المقدس برود، هرکاری می‌کرد، معصومه از او جدا نمی‌شد! اصلاً اینطور سابقه نداشت. پدر به معصومه گفت دخترم! حالا برو پیش مامانت تا بابایی برود. اما معصومه نمی‌پذیرفت. اشک در چشمان پدرت حلقه زده بود. معصومه را به زور جدا کرد و در بغلم گذاشت. سرش را پایین انداخت و سریع از ما دور شد و دیگر برنگشت و همان آخرین وعده دیدار ما بود.»

گریه برای حسین (ع)
روایت مادربزرگ از نحوه شنیدن خبر شهادت پسرش شنیدنی است، ایشان می‌گوید: «ابتدا صحبتی از شهادت علی اصغر نکردند و گفتند ایشان مجروح شده و در بیمارستان شیراز بستری است. برای همین به دنبال پدربزرگ فرستاده بودند تا به بیمارستان شیراز برود. همین کافی بود تا متوجه شوم اتفاقی برای علی اصغر افتاده! نهایتاً خبر شهادتش را به من دادند.»
مادر بزرگ می‌گوید: «همه ناراحت من بودند ولی بعد از اینکه متوجه شهادتش شدم، آرام اشک می‌ریختم. من برای امام حسین (ع) و حضرت علی اکبر (ع) گریه می‌کردم. بچه‌هایم فدای امام حسین (ع).»
ایشان در پایان به نحوه شهادت پدرشان اشاره می‌کند و می‌گوید: «پدرم در عملیات الی بیت المقدس از ناحیه سر مورد اصابت ترکش قرارگرفت و بعد از انتقال به بیمارستان شیراز در تاریخ ۲ خرداد ۱۳۶۱ شهید شد و یک روز قبل از آزادی خرمشهر به آرزویش رسید.»

توسل به شهدا
فرزند شهید از دلبستگی و توسل‌هایش به شهدا می‌گوید: «همه زندگی‌مان با شهدا بوده و هست ان‌شاءالله. همیشه بعد از خدا و ائمه اطهار به ایشان و شهدای دیگر متوسل بودیم و همواره هم در زمینه مالی و معنوی کمک‌مان می‌کردند و راه‌ها برای ما روشن می‌شد.»

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار