مرکز اسناد انقلاب اسلامی در ادامه انتشار مجموعه خاطرات مبارزان انقلاب اسلامی، به عرضه خاطرات حمید آستی از فعالان این حرکت تاریخساز در شهر دزفول مبادرت کرده است. تارنمای ناشر در معرفی راوی –که خاطرات وی توسط معصومه نظاملو تدوین یافته- چنین آورده است: «حمید آستی در سال ۱۳۳۰ در شهرستان دزفول متولد شد. در دوره دبیرستان با روحانی مبارز حجتالاسلام شیخ عبدالحسین سبحانی آشنا شد و به صورت جدیتر، مبارزات خود را علیه رژیم ستمشاهی آغاز کرد، سپس به گروه جبهه اسلامی دفاع پیوست. این گروه در جریان برگزاری جشنهای ۲ هزار و ۵۰۰ ساله شاهنشاهی، به سبب انجام عملیاتهایی علیه رژیم شاه در دزفول لو رفت و اعضای آن دستگیر شدند. جلودار گروه یعنی شیخ عبدالحسین سبحانی در اثر شکنجههای طاقتفرسا در مهر ۱۳۵۱، در زندان اهواز به شهادت رسید. حمید آستی نیز بعد از تحمل سه سال حبس در زندان اهواز، در سال ۱۳۵۳ از زندان آزاد شد و ضمن آموزش عقیدتی و نظامی نیروهای مستعد بهخصوص جوانان انقلابی، به مبارزات خود ادامه داد. وی پس از پیروزی انقلاب، به سمت معاون پرورشی ادارهآموزشوپرورش شهرستان دزفول منصوب شد و در سنگر فرهنگ و آموزش آن شهرستان و منطقه خدمت کرد....»
بخشی از خاطرات حمید آستی، به فعالیتهای وی در مقطع برگزاری جشنهای ۲ هزار و ۵۰۰ ساله در شهر دزفول اختصاص یافته است. وی در اینباره میگوید: «در ایام برپایی جشنهای ۲ هزار و ۵۰۰ ساله شاهنشاهی و به اصطلاح گرامیداشت این ایام، در یکی از شبها تعدادی از افراد وابسته به حکومت، در یکی از میادین اصلی شهر به رقص و پایکوبی پرداختند، اما به لطف الهی و با یک برنامه از پیش طراحی شده، مراسم مذکور تعطیل و اهداف رژیم برای برپایی یک جشن مفصل ناکام ماند. همزمان با شروع جشن، خودم را به سرعت لب شط (کنار رودخانه) رساندم و مشغول کار گذاشتن بمب شدم! چند دقیقه به دقت اطراف را نگاه کردم و مطمئن شدم هیچ کسی آنجا نیست. مواد منفجره را روی حلب خالی پنج کیلویی روغن نباتی (که در آن را محکم بسته بودم، به طوری که روی آب قرار گیرد) گذاشته و طوری تنظیم کردم که به فاصله چند دقیقه منفجر شود. صدای مهیبی که حاکی از انفجار بمب بود، باعث شد تمام جمعیتی که در میدان متمرکز بودند، متواری شوند و بدینسان جشن آنها تعطیل شود. انعکاس این خبر در سطح شهر از طرفی موجی از نگرانی را در بین وفاداران رژیم به وجود آورد و از طرف دیگر، قلوب مؤمنین را شاد و مسرور کرد. فردای همان روز ساواک برای سرپوش گذاشتن به اصل موضوع، اعلام کرد: شب گذشته تعدادی از خرابکاران، قصد داشتند پل مرکزی شهر را منفجر کنند! لازم به ذکر است پل مزبور که به تازگی روی رودخانه دز احداث شده بود و قسمت شرق و غرب دزفول را به هم متصل میکرد، قرار بود در همان ایام جشنهای ۲ هزار و ۵۰۰ ساله به دست شاه افتتاح شود، اما محمدرضا به دلیل تنشهای موجود در منطقه از این سفر منصرف شد! انفجارهایی که در جریان جشنهای ۲ هزار و ۵۰۰ ساله شاهنشاهی اتفاق افتاده بود، کل تشکیلات ساواک را زیر سؤال برد، لذا سریعاً دنبال سرنخها میروند. ماجرای انفجار در شبهای جشن ۲ هزار و ۵۰۰ ساله که باعث تعطیلی آن شد، طوری طراحی شده بود که به هیچکس آسیبی نرسد؛ لذا مواد منفجره را روی یک حلب خالی پنج کیلویی روغن نباتی جاسازی کرده و روی آب رها کردم، به طوری که بین پل جدید و پل قدیم منفجر شود. با توجه به اینکه انفجار در شب بود، صدای آن در کل شهر منعکس شده و باعث تعطیلی جشنها شد....»