اثر روایی- تاریخی «عیسای روحالله»، در زمره منابعی است که میتواند سیره پژوهان امام خمینی را مددکار بوده و ایشان را به عرصههایی نوین رهنمون سازد. خاطرات زندهیاد حاج عیسی جعفری خادم رهبر کبیر انقلاب اسلامی در دوره اقامت در منطقه جماران، توسط محمدعلی صدرشیرازی تدوین شده و مرکز اسناد انقلاب اسلامی آن را روانه بازار نشر ساخته است. نکاتی که جعفری در این مجموعه خواندنی مورد اشاره قرار داده، فراوان مینماید که یکی از آنها تشریح برنامه روزانه امام است. وی در اینباره میگوید:
«روزهای شنبه وقتی از خانهمان به جماران برمیگشتم، امام در حیاط بودند. ایشان همیشه نیم ساعت صبح و نیم ساعت هم بعدازظهر، قدم میزدند. این برنامه، صبحها ساعت ۵/۹ تا ۱۰ بود و پس از آن، وقت معین استراحت ایشان بود. هر روز با امام، در حال قدم زدنشان مصادف میشدم و همدیگر را میدیدیم. وقتی من میرسیدم، خدمت امام سلام میکردم. با یک لبخندی عجیب جواب میداد. این لبخند امام، همیشه لبخند امام زمان (عج) را برایم مجسم میکرد و بسیار روحنواز بود، ایشان یک چنین ابهت و جذبهای داشتند. در عین حال ایشان همیشه سعی میکردند، از من زودتر سلام کنند. امام ساعت یازدهو نیم مهیای نماز میشدند و تا یک ساعت بعدازظهر، نمازشان تمام میشد. در روزهایی که قبل از ظهرِ آن ملاقاتی نبود، به من میسپردند: ساعت ۵/۱۱ یک سری بزن، اگر من بیدار نشدم، بیدارم کن تا برای نمازم آماده بشوم...، اما من هر وقت رفتم، دیدم بیدارند. فقط یک روز علیآقا پسر کوچک حاج احمد آقا - که آن موقع حدوداً سهساله بود- کنار ایشان ایستاده بود. امام گفتند: این را ببر سرش را گرمکن و ساعت ۵/۱۱ هم بیا یک سر بزن، اگر من خواب بودم من را بیدار کن!... من هم او را بغل گرفتم و بردم. در دفتر سرش را گرم کردم، برای او داستان گفتم و با او بازی کردم، تا اینکه ساعت ۵/۱۱ شد. بغلش گرفتم و با هم رفتیم خدمت امام و ایشان خواب بود. تا رفتم بالای سر تخت امام، این بچه خودش را از بغل من کشید و روی ایشان پرت کرد! امام ناگهان از خواب پریدند و این بچه را گرفتند و بوسیدند. بعد از پایان نماز و تعقیبات، میآمدند و با خانمشان ناهار میخوردند. حدود یک ساعت هم میل کردن ناهار و هم صحبتیشان طول میکشید. بعد هم میرفتند و تا ساعت چهار بعدازظهر، استراحت میکردند. سپس بلند میشدند و باز نیم ساعت قدم میزدند. ایشان همیشه وقتی قدم میزدند، رادیو نیز در دستشان روشن بود. در عین حال امام در موقع قدم زدن، ذکر خدا را میگفتند و با کسی صحبت نمیکردند. کلاً دأب امام، کمگویی بود و اینطور نبود که مانند امثال ما، هر چه دلشان بخواهد بگویند و بشنوند و بخندند. ذکر خدا را میگفتند و قدم میزدند. هر روز روزنامهها را من خدمت امام میبردم. ایشان خیلی مقید به مطالعه آنها بودند و حتی یکبار خرده گرفتند که چرا روزنامهها را دیر میآورید؟ گفتم: آقا دیر میآورند که من هم دیر میآورم، مشکل کار از دیگران است، تا روزنامهها به دستم برسد من میآورم. فرمودند: به هر حال من روزنامه میخواهم نه شبنامه، که اینقدر دیر میآورید! گفتم: چشم و بعد از آن خودم مستقیم میرفتم و از منبعش میگرفتم که دیر نشود. مثلاً به میدان جماران میرفتم و میخریدم و فوری به دستشان میدادم. حضرت امام عصرها، در همان اتاق مخصوص خودشان مینشستند و تلویزیون نگاه و رادیو را نیز روشن میکردند. امام خمینی حتی سریال هم میدیدند، سریال اوشین را خاطرم هست که نگاه میکردند. ایشان برنامههای تلویزیون را میدیدند یا به رادیو گوش میدادند و اگر یکوقت برنامهای یک عیبی داشت، بلافاصله اعتراض میکردند. ایشان به حاج احمد آقا میفرمودند که در فلان برنامه و در چه ساعتی، این نکته درست نبود...».