کد خبر: 1084295
تاریخ انتشار: ۲۱ فروردين ۱۴۰۱ - ۲۱:۰۰
۳ روایت از برکات اجتماعی بی‌شمار رمضان
وقتی ماه رمضان می‌شود زنگار‌های دل و جان پاک می‌شوند و انگار لوح همه آدم‌ها را دوباره از نو می‌نویسند. همه کم و بیش به اصل ذات خود برمی‌گردند و به سهم خودشان با خدای خود آشتی می‌کنند. آشتی با خدا هم مقدمه‌ای می‌شود برای آشتی با تمام خوبی‌ها. این آشتی آثار و برکات خود را در بُعد اجتماعی و سلامت ارتباط با دیگران به خوبی نشان می‌دهد.
مرضیه بامیری

وقتی ماه رمضان می‌شود زنگار‌های دل و جان پاک می‌شوند و انگار لوح همه آدم‌ها را دوباره از نو می‌نویسند. همه کم و بیش به اصل ذات خود برمی‌گردند و به سهم خودشان با خدای خود آشتی می‌کنند. آشتی با خدا هم مقدمه‌ای می‌شود برای آشتی با تمام خوبی‌ها. این آشتی آثار و برکات خود را در بُعد اجتماعی و سلامت ارتباط با دیگران به خوبی نشان می‌دهد.

روایت اول: صاحبخانه آبروی مهمانش را می‌خرد
پشت میزکارش بود که تماس یک ناشناس تمام هوش و حواسش را درهم آشفت. سرش را میان بازوانش پنهان کرد و سعی کرد عصبانیتش را با نفس‌های عمیقی که لای آستین‌هایش مخفی می‌کرد، مبادله کند. خیلی عصبی بود. به او تهمتی ناروا زده بودند. زیرآبش را به ناحق زده بودند. برای پایین کشیدن موقعیتی که با زحمت کسب کرده بود، دست به حقه کثیفی زده بودند. حالا او بود و درماندگی و حس انتقام که در جانش شعله می‌کشید. می‌خواست برود و سر هر کسی که آبرویش را برده بود فریاد بکشد. می‌خواست بزند به سیم آخر و پته هر کسی را که از او دلخور بود روی آب بریزد. چقدر لیوان آب می‌توانست کارگشا باشد! چقدر نوشیدن یک جرعه آب خنک می‌توانست روح گرمازده‌اش را سیراب کند ولی نمی‌شد. لبش خشک و دهانش بسته بود. روزه نمی‌گذاشت آب بنوشد ولی کاری کرد کارستان. یادش آمد روزه است. در قانون مهمانی داد و بیداد و فحاشی نیست. در قانون مهمانی مقابله به مثل و انتقام و نسق کشیدن نیست. قانون مهمانی حکم می‌کند صبور باشی و به حرمت صاحبخانه لام تا کام حرفی نزنی و اجازه بدهی این مشکل را خودِ میزبان راست و ریس کند. او هم همین کار را کرد. همه بدخواهانش را سپرد به خودش. به خدای بزرگ که میزبان رمضان المبارک بود. نفسی عمیق کشید و منتظر عزتی ماند که وعده‌اش را داده بود. مطمئن بود صاحبخانه آبروی مهمانش را می‌خرد.
روایت دوم: پرچین گناه پلکان آمرزش او شد
دستش خالی بود. مدت‌ها بود به هر دری که می‌زد، بسته بود. به هر کسی رو انداخت برای یک قِران پول. به هر آشنایی رو زد برای جور کردن یک وام کم سود که بتواند زندگی‌اش را بعد از تصادف لعنتی و دیه‌ای که داده بود سر پا کند. باید زن و بچه‌هایش را دور سفره جمع می‌کرد و دوباره همه چیز را از نو می‌ساخت. به هر دری زد ولی نشد. خواست راه مستقیم برود ولی دشوار بود و او کم طاقت. صبوری نکرد و عاقبت راه کج را برگزید. راهی که یک شبه ره صد ساله برود. راهی که همه سختی‌ها و مشقات و اشک‌های دلتنگی و اندوه خانواده‌اش را یکجا بشوید و با خود ببرد. با خودش کلنجار رفت. عاقبت رفت! رفت به خانه فردی که می‌دانست متمول است. می‌دانست گاوصندوق خانه‌اش کلید خوشبختی و رسیدنش به آرزوهاست. دل را زد به دریا و نگاهش را دوخت به انتهای کوچه که کسی نباشد. از دیوار بالا رفت. وقتی پرید زانوهایش سست شد. صاحب ِ خانه یک پیرزن تنها بود. اگر تمام خانه را هم خالی می‌کرد، آب از آب تکان نمی‌خورد، ولی همیشه برنامه‌ها درست پیش نمی‌روند. گاهی خیر ما در نشدن و نرسیدن و نکردن است. گاهی خدا دلش برای بنده گنهکارش می‌سوزد و، چون دوستش دارد نمی‌گذارد بلغزد. بزنگاه میان زمین و هوا دستش را می‌گیرد. صدای ربنای پیش از افطار چنان دلش را می‌لرزاند که محو خاطرات خوب خانه پدری می‌شود. وقتی همه دور سفره افطار جمع بودند و همه چیز یک رنگ و بوی دیگر داشت نوای ربنا نجاتش داد. درست در بلندترین نقطه حیاط روی پرچین که برای گناه آمده بود، اما پلکان آمرزش او شد و خیلی چیز‌ها یادش آمد. از آن روز و آن لحظه دنیا برایش تغییر کرد...
روایت سوم: مادربزرگ معجزه سفره افطار را می‌دانست
سال‌ها از قهرشان می‌گذشت. همه چیز از یک سوء تفاهم لعنتی آغاز شد. از آن وقت هشت سال می‌گذرد. نه برادر سراغ خواهر می‌رفت و نه خواهر حالی از برادر جوانش می‌پرسید. همه می‌دانستند آن‌ها چشم دیدن هم را ندارند و هرگز آن‌ها را با هم روبه‌رو نمی‌کردند. قهر تلخی بود قهر خواهر و برادری که زمانی جانشان برای هم در می‌رفت ولی حالا به خون هم تشنه بودند. باید کسی کاری می‌کرد. باید یکی قدم پیش می‌گذاشت برای رفع سوء تفاهم‌ها و نجات هردوشان از آتش قهر و کینه.
مادربزرگ همه را برای افطار دعوت کرد. ریز و درشت همه آمده بودند جز آن دو نفر. خواهر به مهمان‌ها زنگ زد و وقتی مطمئن شد برادرش در مهمانی نیست خودش را به سفره رساند. برادر هم که می‌دانست کسی جرئت ندارد آن‌ها را با هم دعوت کند و حتماً مادربزرگ فکر همه جا را کرده با خیال راحت به مهمانی رفت. وقتی در زد خانه در سکوت فرو رفت. همه ترسیده بودند. منتظر یک جنجال بزرگ بودند. یک آبروریزی مفصل ولی مادربزرگ دو تا پیراهن بیشتر از آن‌ها پاره کرده بود. معجزه سفره افطار را می‌دانست. او نگران نبود. زل زد توی چشم‌های نوه‌اش. لبخند زد و گفت: «بشین مادر الان اذان میگن»
پسر به حرمت مادربزرگ بی‌هیچ حرفی نشست. درست مقابل خواهرش! یواشکی او را می‌دید. بغضی تلخ در گلویش بود. چقدر دلتنگ بود! چقدر سوء تفاهم و گذشت نکردن‌ها او را از خواهر دردانه‌اش دور کرده بود. با صدای ربنا بغضش شکست. حالش منقلب شد. با چشمی خیس از اشک به خواهرش نگریست. میان بهت مهمان‌ها برخاست، خواهرش را در آغوش کشید و برای تمام نبودن‌هایش عذرخواهی کرد.
انگار لوح وجودمان را از نو می‌نویسند
آثار و برکات ماه روزه فراتر از چند روایتی است که خواندید. آثار مثبت اجتماعی را می‌توان در ماه رمضان ملاحظه کرد. از آمار خلاف‌ها و بزه‌هایی که به شدت کاهش می‌یابد. از کاهش درگیری‌های فیزیکی تا کاهش کلاه گذاشتن و دروغ‌های جدی و حتی مصلحتی. چرا ماه رمضان ماه خودسازی است؟ مگر گرسنگی و تشنگی چه بر سر روان آدم‌ها می‌آورد که یک ماه توصیه شده است؟ گرسنگی و چند ساعت تشنه ماندن چگونه آدم می‌سازد؟ مسئله اینجاست که تشنگی و گرسنگی تنها بهانه یک برنامه مفصل خودسازی است. وقتی به عمد خود را مجبور به مقاومت در برابر کار‌های لذت بخش از جمله نخوردن و ننوشیدن می‌کنیم، پس حتماً می‌توانیم قید سایر امیال دنیایی خود را بزنیم بی‌آنکه جانمان به خطر بیفتد. اندکی تشنگی تحمل کنیم بی‌آنکه بیماری بر ما غالب شود. پس می‌توانیم چند ساعت دروغ نگوییم و اتفاقی نیفتد. می‌توانیم چند ساعتی به اختیار بر زبان خود قفل سکوت بزنیم و آن را از شر ۷۰ بلای زبانی مصون بداریم. می‌توانیم روی کسی اسم نامناسب و تمسخرآمیز نگذاریم و برای شخصیت دیگران احترام قائل شویم. می‌توانیم تمرین کنیم مهربان باشیم، قدر یکدیگر را بدانیم و دورهمی‌ها و جویا شدن از حال یکدیگر را با وجود همه مشکلات مالی و اقتصادی افزون کنیم.
دیده‌اید آن‌هایی را که در حالت عادی خیلی اهل مهمانی دادن نیستند و اقتصاد، بهترین بهانه‌شان برای دور شدن از اقوام است؟ ولی وقتی ماه رمضان می‌شود و به ثواب و لذت دورهمی افطار واقف هستند، گرانی و سختی‌ها را حتی با دهان روزه به جان می‌خرند و همه را دور هم جمع می‌کنند. انگار این جادوی گرسنه ماندن است که آدم‌ها را مهربان و نسبت به یکدیگر مسئول‌تر می‌کند. انگار برای همین است که کار‌های خیر در ماه مبارک رمضان شدت می‌یابد و افراد در دستگیری از فقرا از یکدیگر پیشی می‌گیرند. یک رقابت عجیب ِ جذاب رخ می‌دهد در خوب بودن. همه می‌خواهند بهترین ِ خودشان باشند. می‌خواهند مثل یک تولد دوباره از نو شروع کنند. خیلی از ما در ماه رمضان با خودمان عهد می‌بندیم که تغییر کنیم و دست از رفتار‌های نادرست برداریم. تا حدودی موفق می‌شویم ولی اواسط سال برایمان قول و قرار عادی می‌شود و دوباره همان آش می‌شود و همان کاسه. درگیر روزمرگی می‌شویم و گاهی آنقدر غرق دنیا می‌شویم که یادمان می‌رود آسمانی هست و از آن بالاتر خدایی. یادمان می‌رود شکرگزار باشیم و او را در هر لحظه زندگی احساس کنیم.
ولی وقتی ماه رمضان می‌شود این زنگار‌ها پاک می‌شود و انگار لوح همه آدم‌ها را از نو می‌نویسند. همه کم و بیش به اصل ذات خود برمی‌گردند و به سهم خودشان با خدای خود آشتی می‌کنند.
مهمانی عجیبی است رمضان. هر فرصتی برای بهتر شدن هست. هم خدا میزبان است و هم برای حضورت در مهمانی کلی تحویلت می‌گیرند و قربان صدقه‌ات می‌روند. میزبان عاشق مهمانش است و این جذاب‌ترین فلسفه رمضان است.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار