کد خبر: 1076829
تاریخ انتشار: ۰۳ بهمن ۱۴۰۰ - ۲۱:۰۰
روایت لقمه‌های بی‌شماری که دور سر می‌چرخانیم
حتماً برای شما هم پیش آمده درس فرزندتان خیلی راضی‌کننده نباشد و شما برای اینکه او موفق بشود و کارنامه آبرومندی بگیرد، به جای تشویق فرزندتان به درس خواندن برای معلم هدیه می‌خرید و به اصطلاح نمک‌گیرش می‌کنید.
مرضیه بامیری

حتماً برای شما هم پیش آمده درس فرزندتان خیلی راضی‌کننده نباشد و شما برای اینکه او موفق بشود و کارنامه آبرومندی بگیرد، به جای تشویق فرزندتان به درس خواندن برای معلم هدیه می‌خرید و به اصطلاح نمک‌گیرش می‌کنید. پیش آمده برای انجام کار اداری به یک سازمان رفته‌اید. کارشناس گفته پرونده شما ناقص است. فقط چند برگ کپی نیاز دارد ولی شما عزمتان را جزم کرده‌اید همان لحظه کارتان ردیف شود. این است که همان زمان لازم برای کپی را صرف قانع کردن و هندوانه گذاشتن زیر بغل کارشناس می‌کنید تا قانع شود کمی با ارفاق کار شما را راه بیندازد. شما درواقع هم آبرو خرج کرده و هم زمان بیشتری از دست داده‌اید. در حالی که می‌توانستید به جای ریسک میانبر‌های احتمالی راه راست را بروید. از این دست نمونه‌ها در زندگی ما فراوان است که همگی مصداق لقمه دور سر چرخاندن است...

پیک‌نیک در یک روز بارانی
فرض کنید یک روز بارانی است. می‌خواهید بیرون بروید ولی تغییر ناگهانی آب‌وهوا و شرایط جوی همه برنامه‌هایتان را به هم می‌ریزد. آماده پیک‌نیک رفتن هستید و حالا چهره‌ای عبوس و ناراحت از منتفی شدن آن دارید. بچه‌ها با دلخوری به شما خیره شده‌اند و اصرار دارند هر طور شده به برنامه‌شان برسند. شما سعی می‌کنید شرایط را با توجه به موقعیت جدید مهیا کنید. اول از همه باید برای همه چتر تهیه کنید. فرزندتان چترش خراب است و برای بیرون ماندن از خانه چتر لازم است. پس قبل از پیک‌نیک یک توک پا تا مغازه می‌روید و برایش چتر می‌خرید. سپس همسرتان می‌گوید جایی که قرار است بنشینید خیس است و حتی اگر باران بند بیاید از توی درخت‌ها قطرات خیس‌مان می‌کند. پس به ناچار باید دنبال راه‌حلی برای در امان ماندن از قطره‌های باران باشید. تمام انبار را زیر و رو می‌کنید تا تکه‌ای مشمع بیابید و بالای سرتان نصب کنید. فکری هم برای خیسی زمین باید کرد و زیر‌انداز‌های اضافه که شما را از نم و خیسی برهاند. باید یک سقف هم برای منقل درست کنید تا حین کباب درست کردن آتش خاموش نشود. وقتی در حال مهیا کردن موقعیت پیک‌نیک هستید، دوستتان زنگ می‌زند و شما برایش تعریف می‌کنید که چقدر برای پیک‌نیک در یک روز بارانی به زحمت افتاده‌اید. او خیلی ساده می‌گوید خب به جای رفتن به محیط باز و نشستن روی چمن در آلاچیق مسقف بنشینید. هم از خیسی در امانید و هم منقل را می‌توانید زیر یک جای سقف‌دار بگذارید که خاموش نشود و شما تازه می‌فهمید که از صبح دور خودتان چرخیده‌اید و برای گرهی که می‌شد به راحتی با دست باز کرد، دست به دامان دندان‌هایتان شده‌اید.

در به در دنبال دوا و درمان
در یک سفر سیاحتی فرزند شما دچار آسیب می‌شود. او را با ترس و اضطراب به اولین درمانگاه می‌رسانید. خیلی دستپاچه هستید ولی درمانگاه پزشک ندارد و برای معاینه یک بیمار به خانه‌ای رفته است. به زحمت آدرس خانه بیمار را از منشی دکتر می‌گیرید و راهی آنجا می‌شوید، ولی قبل از آنکه برسید بر اثر عجله و استرس زیاد با یک ماشین تصادف می‌کنید. خسارت خیلی جدی نیست ولی باید تا آمدن افسر راهنمایی و رانندگی صبر کنید. پس به اصرار تلفنی همسرتان مبلغی بیش از انتظار به فرد خسارت‌دیده می‌پردازید و صحنه را ترک می‌کنید. تازه می‌فهمید بدشانسی آورده‌اید و بنزین هم ندارید. استرس به جانتان افتاده و فکر سلامتی فرزندتان لحظه‌ای شما را رها نمی‌کند. در همین لحظه فردی با شما تماس می‌گیرد و شما تندتند برایش ماجرا را شرح می‌دهید. او در کمال سادگی می‌گوید: خب چرا لقمه را دور سرت می‌چرخانی؟ به جای تحمل این همه دردسر، بیمارستان را عوض می‌کردی و فرزندت را به یک مرکز بهداشتی دیگر می‌بردی.

لقمه‌هایی که دور سر می‌چرخانیم
حتماً برای شما هم پیش آمده که لقمه‌ای را دور سرتان بچرخانید و برای تصمیمی که می‌گیرید به زحمت می‌افتید. پیش آمده درس فرزنتان خیلی راضی‌کننده نباشد و شما برای اینکه او موفق بشود و کارنامه آبرومندی بگیرد، به جای تشویق فرزندتان به درس خواندن برای معلم هدیه می‌خرید و به اصطلاح نمک‌گیرش می‌کنید. پیش آمده برای انجام کار اداری به یک سازمان رفته‌اید. کارشناس گفته پرونده شما ناقص است. فقط چند برگ کپی نیاز دارد ولی شما عزمتان را جزم کرده‌اید همان لحظه کارتان ردیف شود. این است که همان زمان لازم برای کپی را صرف قانع کردن و هندوانه گذاشتن زیر بغل کارشناس می‌کنید تا قانع شود کمی با ارفاق کار شما را راه بیندازد. شما در واقع هم آبرو خرج کرده‌اید و هم زمان بیشتری از دست داده‌اید. در حالی که می‌توانستید به جای ریسک میانبر‌های احتمالی، راه راست را بروید.
بار‌ها در زندگی پیش آمده که کار‌های بزرگ را فدای کار‌های پیش پا افتاده کرده‌ایم. مثلاً عاشق شده‌ایم، ولی برای رسیدن به معشوق دست به هر کاری می‌زنیم؛ هر کاری جز ابراز علاقه مستقیم. خیلی وقت‌ها این نگفتن‌ها و بیراهه رفتن‌ها کار دستمان می‌دهد و وقتی به خودمان می‌آییم که دیر شده است. خیلی‌ها دوست داشتند به کسی بگویند دوستش دارند ولی هرگز فرصتش را نیافتند، چون راه را به بیراهه کشاندند.
پیش آمده خواسته باشیم یک مهمانی را به هر دلیلی کنسل کنیم ولی روی نه گفتن نداریم. پس به جای انتخاب راه ساده، راه‌های عجیب و پیچیده را انتخاب می‌کنیم. به سختی می‌افتیم ولی زورمان نمی‌رسد نه بگوییم.
در یک جلسه کاری قرار است یک تصمیم مهم بگیریم، ولی بعد از یک ساعت از سپری شدن زمان جلسه تازه متوجه می‌شویم که درباره هر موضوعی حرف‌زده‌ایم مگر موضوع اصلی جلسه.
گاهی ما می‌خواهیم یک تصمیم بزرگ بگیریم. برای هدفمان مسیر‌های کوچک در نظر می‌گیریم و سراغ تأمین پیش‌نیاز‌ها می‌رویم ولی گاهی آنقدر غرق این پیش‌نیاز‌ها می‌شویم و مسائل کوچک‌تر ذهنمان را درگیر می‌کند که کلاً هدف اصلی را از یاد می‌بریم. گاهی برای رسیدن به موقعیت برتر باید آموزش‌هایی را به عنوان مقدمه بگذرانیم. مثلاً کلاس زبان برویم یا آیتمی را آموزش ببینیم، ولی وقتی وارد مرحله مقدماتی می‌شویم در همان مرحله می‌مانیم و روی آموزش زبان یا آیتم دیگر توقف می‌کنیم. گاهی حتی هدفمان میان این آشفتگی‌ها گم یا جابه‌جا می‌شود و ما می‌فهمیم به جای اینکه مهندس مسلط به زبان خارجی باشیم یک استاد تمام‌عیار زبان شده‌ایم.

مسیر را گم نکنیم
باید حواستان باشد هر روز به صندوقچه آرزو‌ها و اهدافتان نگاه بیندازید و برای رسیدن به آن‌ها بار اضافی حمل نکنید. نکند حکایت کسی بشوید که برای موفقیت دل به خرید دوره‌های آموزشی می‌بندد بدون اینکه حتی یک بار کتاب یا همان منبع اصلی آزمون را کامل ورق زده باشد.
حکایت خیلی از ما آدم‌ها همین است که راه مستقیم و سرراست را رها می‌کنیم، فریب میانبر‌ها را می‌خوریم و لقمه را دور سر می‌چرخانیم. برای حل مشکلاتمان دنبال راه‌های سخت و پر هزینه می‌گردیم. یادمان می‌رود نباید کلید مشکلات را روی زمین جست‌وجوکنیم. مسیر را گم می‌کنیم و یادمان می‌رود برای حل مشکل سراغ حلال اصلی برویم. هم او که وعده داده، تنهایمان نمی‌گذارد. ما خیلی‌هایمان این روز‌ها دنبال واسطه می‌گردیم که با خدایمان حرف بزنیم. به هر دری می‌زنیم، هر نذری می‌کنیم و هر کسی را واسطه می‌کنیم برایمان دعا کند ولی خودمان سراغ خدا نمی‌رویم. هزار راه سخت می‌رویم، زبان می‌ریزیم، چاپلوسی می‌کنیم، رشوه می‌دهیم و تملق بنده خدا را می‌گوییم تا کاری که حقمان است برایمان انجام دهند ولی حاضر نیستیم میان همه روزمرگی و شلوغی‌هایمان سراغ منشأ اصلی آرامش برویم. وسط بدوبدو‌های زندگی ۱۰ دقیقه برای گفتگو با خدا وقت نداریم. انگار زورمان فقط به خدا می‌رسد. چون به همه قرارهایمان می‌رسیم الا قرار با خدایی که دار و ندارمان در اختیار اوست. خودش گفته من داده بی‌منت هستم. از من بخواهید تا به هر کسی بخواهم بی‌حساب ببخشم ولی باز یادمان می‌رود و سراغ بنده‌اش می‌رویم.
ما برای جواب سؤال‌های ذهن کنجکاومان، خود را را به در و دیوار می‌زنیم ولی حاضر نیستیم سراغ وعده خدا برویم. کتابش را باز کنیم و حرف‌هایش را بشنویم. راه راست را که وعده داده رها می‌کنیم و دنبال بیراهه هستیم و به هرکسی که فانوس به دست در مسیر دیدیم، اجازه می‌دهیم راه نشانمان بدهد. حتی اگر جایی که ما را می‌برد بیراهه و پرتگاه باشد.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار