شهید حسین میررضی از نخستین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی در کرج فعالیتهایش را شروع کرد و به جرگه بنیانگذاران سپاه پاسداران کرج پیوست. شهید میررضی در کنار رزمندگانی، چون حاج یدالله کلهر و شهید مهدی شرعپسند جزو بنیانگذاران سپاه پاسداران در کرج بود. رفاقت شهید میررضی و شهید کلهر از همان زمان شروع و با آغاز دفاع مقدس، محکمتر از قبل نیز شد.
شهید میررضی در آن دوران همزمان در دانشسرای تربیت معلم انتخاب شد، اما عشق حفاظت از وطن و مردمانش او را از ادامه تدریس منصرف کرد. با شروع جنگ تحمیلی این شهید دلاور رهسپار میادین جنگ شد و در طول دوران حضور ایشان در جبهههای جنگ مسئولیت مختلفی از جمله سرپرست فرماندهی لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع)، مسئول طرح و عملیات تیپ دو سلمان، جانشین تیپ حبیب ابن مظاهر، عضو شورای فرماندهی سپاه، فرماندهی سپاه کرج و فرماندهی سپاه شهریار را بر عهده گرفت.
شهید میررضی در کنار دوستی با شهید یدالله کلهر رفاقت نزدیکی با حاج علی فضلی داشت؛ حاج علی فضلی از سال ۱۳۵۹ با شهید میررضی آشنا شد و در عملیاتهای طریقالقدس، فتح بستان، فتحالمبین و تا شهادت با وی همراه بود. سردار فضلی از شهید میررضی اینطور یاد میکند: به معنای واقعی انسانی وارسته بود. ظرفیت و توفیقات فراوانی از زوایای مختلف به خصوص در مدیریت و فرماندهی داشت. ابداع روشهای دفاعی جدید، حضور در میادین خط مقدم و شبهای حمله از مهمترین برنامههای شهید میررضی برای ثبت وقایع دفاع از میهن اسلامی بود که همیشه با آنها مداومت میکرد. انسانی شجاع، فهیم، بصیر و بسیار دلسوز برای دفاع از امام و انقلاب بود.
شهادت حسین در رؤیای صادقهای به مادرش الهام میشود. مادر شهید میررضی خوابی را که قبل از شهادت فرزندش دیده بود، اینچنین تعریف میکند: «قبل از شهادت فرزندم، شهید بهشتی را در خواب دیدم. گویی خداوند از طریق او برایم الهام کرده بود که حسینم شهید میشود. هرچند وقت یکبار که او به جبههها میرفت، من دلشوره میگرفتم و خواب شهادت ایشان را میدیدم. یکبار در خواب به شهید بهشتی گفتم تو را قسم به جدت در قیامت مرا شفاعت کن و او در جواب به من گفت که حسین اینجاست. یک هفته بعد خبر شهادت پسرم را به ما دادند، اما من از همان ابتدا میدانستم که سیدحسین در راه حفاظت از دین اسلام و در راه آرمانهایش شهید میشود.»
در وصف شهادت حاج یدالله کلهر و شهید حسین میررضی همرزم او حاج احمد شجاعی اینطور میگوید: «صبح روز اول بهمن ۶۵ بود. شب قبل را تا صبح با حاج یدالله تو کانال پرورش ماهی بودم. ۱۰ روزی از شهادت حاج حسین گذشته بود و هنوز کسی لبخندی رو صورت حاجی ندیده بود. بدجوری بیطاقت شده بود و مدام تو خودش بود. تازه هوا کمی روشن شده بود که یک رزمنده بسیجی به طرف حاج یدالله آمد و گفت برادر من دیشب خواب دیدم حاج حسین میررضی سر راهی ایستاده، جلو رفتم و به او سلام کردم و گفتم حاج حسین مگه تو شهید نشدی؟ اینجا چه میکنی؟ گفت چرا من شهید شدم، اما منتظر کسی هستم. پرسیدم منتظر چه کسی؟ گفت قرار است حاج یدالله بیاید، منتظر او هستم. حالت حاج یدالله دگرگون شد او که پس از حاج حسین لبخندی به لب نیاورده بود، خندهای شیرین بر لبانش نشست و دست چپش را که سالم بود دور گردن بسیجی حلقه کرد و از پیشانی او بوسهای گرفت. هنوز ظهر نشده بود که خبر شهادت علمدار لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) را آوردند.»
پیکر مطهر این سردار بزرگوار پس از تشییعی باشکوه در گلزار شهدای امامزاده محمد (ع) کرج در قطعه سرداران در بستر خاک آرام گرفت و سبب افتخار همسر و سه فرزندش شد.