با تمركز و توجه به زندگي و سيره شهدا، نكات جالبي مورد توجه قرار ميگيرد. هر شهيدي با توجه به استعداد و مهارتش در جبههها نقشآفريني ميكرد. شهيد احمد ملايي نيز يكي از شهدايي بود كه با وجود سن پایينش، شجاعت و مهارت بالايي در نبرد با دشمن داشت و حضورش در مناطق عملياتي بسيار گرهگشا بود.
شهيد ملايي در ۲۵ مهر ۱۳۴۵ در تهران به دنيا آمد و از همان دوران كودكي انس زيادي با قرآن و اهل بيت(ع) پيدا كرد و در جلسات قرآن استادان مختلفي شركت ميكرد. پدر شهيد قاري و مداح بود و به خوبي پسرش را نيز با اين مسير آشنا كرد. با اينكه پيشه پدر آهنگري بود و او با سختي براي خانواده رزق و روزي حلال تهيه ميكرد ولي او هيچگاه از قرآن و اهلبيت(ع) فاصله نگرفت و همواره در مسيرشان حركت كرد. نان زحمتكشي و حلال پدر و تلاش براي تربيت قرآني فرزندان، احمد را در مسير ايمان و شهادت قرار داد و عاقبت بخير كرد.
با شروع جنگ تحميلي احمد 14ساله بود و با رفتنش به جبهه مخالفت ميشد. تلاشهاي او براي اعزام بينتيجه ماند تا او دو سال بعد و در 16سالگي به هر قيمتي بود پدرش را براي رفتن راضي كرد و در نهايت موفق شد به جبهه برود. اوايل حضورش در منطقه، به دليل سن کمش، او را زياد جدي نميگرفتند اما چندي كه گذشت همرزمان و فرماندهان متوجه استعداد اين نوجوان در تيراندازي شدند. از اين رو در مدت كوتاهي به عنوان تكتيرانداز انتخاب شد و يك اسلحه قناسه تحويل گرفت. مهارتش در تيراندازي به حدي بود كه كمترين خطا را در هدفگيري داشت و در مدت كم حضورش در جبهه در ميدانهاي سختي شركت كرد و مؤثر بود.
به گفته دوستان و همرزمان شهيد يك بار كه احمد به مرخصي آمده بود از او درباره كارش در جبهه سؤال كردند كه او گفت: «در منطقه يك اسلحه قناسه به من تحويل دادهاند و بايد با آن اهداف را با دقت نشانهگيري كنم و بزنم. از او پرسيدم چگونه اهداف را با دقت ميزني؟ گفت هرگاه كه ميخواهم هدفي را بزنم كه فاصلهاش دور و نشانه گرفتنش سخت است آيه شريفه «. . . وَ مَا رَمَيتَ إِذْ رَمَيتَ وَلَكنَّ اللّهَ رَمَى. . . » را ميخوانم و شليك ميكنم. جالب است اينگونه همه تيرهايم درست و دقيق به هدف ميخورد.»
حضور احمد در جبهه خيلي به درازا نكشيد. روح مشتاق او، خيلي زود به سوي معبود پر كشيد تا يكي از بندگان خاص خدا در اوج جواني آسماني شود. احمد صوت زيبايي داشت و قرآن را به زيبايي و با رعايت نكاتش ميخواند. شهيد ملايي به طور منظم در جلسات قرآن شركت ميكرد و زماني كه دوستانش متوجه غيبتش شدند و دليلش را از پدرش پرسيدند، ايشان پاسخ داد كه احمد به جبهه رفته است و دو ماه بعد خبر شهادت او در تمام محل پيچيد.
شهيد احمد ملايي در سال ۱۳۶۲ در جريان عمليات والفجر4 براي نجات يكي از همرزمانش كه گلوله خورده بود خاكريز را ترك ميكند كه بلافاصله از ناحيه هر دو پا مورد اصابت گلوله دشمن قرار ميگيرد و به شهادت ميرسد. برادر شهيد لحظه شنيدن خبر شهادت احمد را اينگونه توصيف ميكند: «هنگامي كه او شهيد شد همه ما اضطراب عجيبي داشتيم، البته نميدانستيم احمد شهيد شده است. آن روز خواهرم به ما گفت پسر همسايه شهيد شده و اين حرف اضطراب ما را بيشتر كرد. من طاقت نياوردم و به بهانه خريد نان از خانه بيرون رفتم. از شدت ناراحتي جلوي نانوايي روي زمين نشستم كه در همين حال پدرم را ديدم كه جلو آمد و خبر شهادت احمد را به من داد.
پدرم علاقه زيادي به احمد داشت و شهادتش او را بسيار ناراحت كرد اما صبر موضوعي بود كه پدر در مواجهه با اين داغ در پيش گرفت و همواره شاكر خداوند بود كه فرزندش به درجه رفیع شهادت نائل شده است. او طي اين سالها هميشه براي احمد قرآن ميخواند و در همه مراسمهايي كه براي برادر شهيدم برگزار ميكرديم پدرم خودش هم روضه ميخواند و هم قرآن تلاوت ميكرد.»