پنجمین روز از هفته دفاع مقدس به نقش اصناف و پشتیبانی مردمی از جبههها اختصاص یافته است. در روزهای حماسه و ایثار بسیار مشاهده میشد که مردم عادی با حضور در ستاد پشتیبانی از جنگ به حمایت از رزمندگان میپرداختند. چنانچه در سال ۱۳۶۵ عدهای از پیرمردهای خادم حسینیهها و هیئتهای عزاداری سیدالشهدا (ع) که سن زیادی داشتند، در بخش آشپزخانه تیپ ۱۲ قائم استان سمنان در هفت تپه مشغول فعالیت شدند تا بتوانند غذای گرم به رزمندهها برسانند. اما آشپزخانه هفت تپه در ۲۵ دی ۶۵ بمباران شد و حدود ۴۰ نفر از رزمندگان تدارکات استان سمنان حین پخت و آمادهسازی غذا به شهادت رسیدند. با عبدالله دخانیان که آن زمان مسئول تدارکات تیپ ۱۲ حضرت قائم بود همکلام شدیم تا مروری بر احوالات پیرمردهای «آشپزخانه هفت تپه» داشته باشیم.
چند سال داشتید که راهی جبهه شدید و چه مسئولیتهایی داشتید؟
من متولد ۱۳۳۹ و اهل سمنان هستم. اولین بار بهار ۱۳۵۹ عازم کردستان شدم. زمانی که جنگ تحمیلی آغاز شد به عنوان پاسدار در جبهههای غرب کشور بودم. بعد از اتمام مأموریت در کردستان به جبهههای جنوب اعزام شدم. من از تک تیراندازی شروع کردم و در یگانهای مختلف از جمله لشکر علیبن ابیطالب (ع) و ۲۱ امام رضا (ع) با مسئولیتهای مختلف خدمت کردم. سال ۱۳۶۵ بود که با تدبیر فرماندهی کل سپاه در پی گسترش سازمان رزم، تیپ ۱۲ حضرت قائم تشکیل شد، بنده به عنوان مسئول تدارکات (لجستیک) انتخاب شدم و یکی از اقدامات تدارکات راهاندازی آشپزخانه هفت تپه بود.
آشپزخانه تدارکات تیپ ۱۲ حضرت قائم در چه موقعیتی قرار داشت؟
قبل از اعزام نیرو به تیپ تازه تأسیس لازم بود برای تهیه غذای نیروها برنامهریزی شود. با هماهنگی فرماندهی یگان هفت تپه برای ساخت آشپزخانه در نظر گرفته شد. یکی از شرایط موقعیت آشپزخانه این است که باید به پادگان استقرار نیروهای نزدیک باشد. با چنین ویژگیهایی هفت تپه برای تأسیس آشپزخانه در نظر گرفته شد. هفت تپه در چهل کیلومتری اندیمشک و از بخشهای تابعه شهرستان شوش است. این مکان به خاطر نزدیکی به قرارگاه کربلا، داشتن آب کافی و امنیتی که داشت، دارای اهمیت بود. شرکت بزرگ کشت و صنعت هفت تپه در این محل واقع است. محلی از زمینهای این شرکت را کنار استخر بزرگ انتخاب کردیم و آب و برق مورد نیاز را از شرکت کشت و صنعت گرفتیم. زمین مورد نظر برای ساخت آشپزخانه زیر درختان بزرگ اکالیپتوس قرار داشت و از نظر استتار هوایی موقعیت ویژهای داشت. ۱۰ روز قبل از آنکه نیروها از سمنان به جنوب اعزام شوند آشپزخانه را راه اندازی کردیم. همزمان با اعزام ۴۰ نفر از نیروهای آشپز و کمک آشپز اعزامی از استان سمنان و چند نفر سرباز از شهرهای مختلف، نفرات آشپزخانه تکمیل شدند. مسئول آشپزخانه مرحوم نادعلی جمعهای بود.
انتخاب افراد تدارکات شرایط خاصی داشت؟ یعنی این افراد از تیپ یا قشر خاصی بودند؟
نیروهای آشپزخانه معمولاً از خادمان و دستاندرکاران حسینیهها و تکایا بودند که در امر آشپزی تخصص داشتند. خادمان آشپزخانه برنامههای زیادی برای خودشان داشتند. در این مجموعه مرتب مسائل عبادی، دعا و نماز شب مانند خطوط مقدم برقرار بود. هر مرتبه که برای سرکشی از وضعیت بچهها و کار به آشپزخانه سر میزدم درخواست اکثر بچهها حتی پیرمردها این بود که آنها را در شبهای عملیات به خط اعزام کنم. من هم در پاسخشان میگفتم اگر راضی میشوید یک شب رزمندهها گرسنه بمانند حرفی نیست! بعضیهایشان قانع میشدند و بعضی دیگر هم راهحل نشان میدادند و میگفتند دو دسته میشویم یک دسته میمانیم تا آشپزی کنیم و دسته دیگر به منطقه میرویم. آنها شوق زیادی برای حضور در خطوط مقدم داشتند، اما عملاً برای ما مقدور نبود. روال کار هم این طور بود که هر روز بعد از پخت غذا دیگها به خط منتقل میشد و آنجا بهوسیله ظروفی که در اختیار گردان و واحدها بود تقسیم میشد.
گویا چهار ماه بعد از راهاندازی، آشپزخانه بمباران شد و تعدادی از خادمان به شهادت رسیدند؟
بله، در بحبوحه عملیات بودیم که از مخابرات خبر آوردند که امشب فکری برای شام کنید، از هفت تپه شام نمیآید، با تعجب از بچهها پرسیدم برای چه؟ گفتند هفت تپه بمباران شده است. شنیدن این خبر برایم تلخ و غیر قابل باور بود. همان لحظه چهره پیرمردهای پر جنب و جوش و حال و هوای آشپزخانه با آن روحیه محکم که دائم در تقلا برای رسیدن به خطوط مقدم و رزم با بعثیها بودند در نظرم تداعی شد. آشپزخانه در گرماگرم عملیات کربلای ۵ بمباران شد. غیر از دو سربازی که حدود ۲۰ سال سن داشتند، حدود ۴۰ نفر از عزیزان خادم در آشپزخانه به شهادت رسیده بودند. فوراً یکی از معاونین خود به نام عباس صفا را به هفت تپه فرستادم تا اوضاع را بررسی کند. وقتی برگشت مرتب وای! وای! میکرد. گفتم چه شده؟ گفت بگو چه نشده! چنان آشپزخانه را بمباران کردهاند که جنازه شهدا تکه تکه شده و بسیاری از آنها روی درختان پرتاب شدهاند. بچههای تعاون با مشقت توانسته بودند تکههای جنازهها را جدا کنند. تنها افرادی که در آن زمان در منطقه نبودند از جمله مسئول آشپزخانه مرحوم نادعلی جمعهای شهید نشدند. نادعلی پیرمرد بسیار شوخی بود، سیگار میکشید و آن روز هم همراه سربازهای همراهش برای تهیه سیگار به شوش رفته بودند. ما همیشه به شوخی به نادعلی میگفتیم سیگار نکش نادعلی، آخرش سیگار تو را میکشد و ما از شر تو خلاص میشویم. او هم در پاسخ ما میگفت من پلوی شما را میخورم. بعد از بمباران و شهادت همرزمانش درآشپزخانه میگفت به من میگویند سیگار نکش! اگر سیگار نبود که الان شما پلوی من را خورده بودید. همیشه این را میگفت و میخندید.
آشپزخانه که در محل امنی قرار داشت چطور هدف حملات هوایی قرار گرفت؟
در رابطه با هدف دشمن از این بمباران دو نظر متفاوت وجود دارد. بعضی از دوستان معتقد هستند هواپیماها به قصد بمباران لشکر ۲۵ کربلا که در نزدیکی آشپزخانه مستقر بود وارد منطقه شده و به اشتباه این منطقه را بمباران کرده بودند. عدهای دیگر معتقد بودند عراق برای زدن عقبههای خط و نرسیدن امکانات به جبهه این محل را توسط عناصر داخلی شناسایی و با گرا دادن به عراقیها این منطقه را بمباران کردند. در نهایت ما آن شب به رزمندهها غذای سرد دادیم و از فردا با هماهنگی قرارگاه کربلا غذا را از آشپزخانه قرارگاه تهیه کردیم. تا اینکه کنار رودخانه کارون در موقعیتی به نام موقعیت ولیعصر، آشپزخانه جدیدی تأسیس و از آن به بعد از آشپزخانه ولیعصر برای رزمندهها تأمین غذا کردیم. اگر چه شرایط سنی پیرمردهای هفت تپه به حضور در عملیات نمیخورد، اما شهادت به دنبالشان تا کنار دیگ غذا آمد. پیرمردهایی که کنار دیگهای غذا به شهادت رسیدند حسرت و غبطه را برای همیشه در دلمان گذاشتند. شهید محمداسماعیل نوری پیرمرد حدوداً ۶۰ سالهای که بارها برای جبهه آمدن اقدام کرده بود، اما به خاطر سنگینی گوشش او را به جبهه نمیبردند، یکی از همانها بود.
اگر امکان دارد کمی از شهید محمداسماعیل نوری و عاقبت بخیری که نصیبش شد برایمان بگویید.
محمداسماعیل متولد ۱۳۰۸ و اهل روستای امام آباد دامغان بود. ایشان بسیار اهل قرآن و تفکر در آیات بود. قرآن را از مکتبخانه آموخته بود. کشاورز بود و مشغول کار و زندگی که جنگ شروع شد. با آغاز جنگ پسرها به جبهه رفتند و محمداسماعیل ماند و یک کوه حسرت. خیلی به این در و آن در زد تا برود، اما شرایط سنیاش به مسئولان اجازه نمیداد تا با رفتنش موافقت کنند. همسرش تعریف میکرد یک روز به محمداسماعیل گفتم تو ۵۷ سال داری، بچهها که مرتب به جبهه میروند، جبهه که به تو واجب نیست! رو به من کرد و گفت هر کس تکلیف خودش را دارد. بچهها برای خودشان میروند. تکلیف من گردن من است.
گفتم تو سه تا بچه را میخواهی بگذاری و بروی؟ اینها سرپرست نمیخواهند؟ گفت آنها را به تو میسپارم و تو را به خدا. دیگر حرفی نزدم. هم خودش دوست داشت برود و هم مرا به حضور در ستادهای پشتیبانی جبهه تشویق میکرد. یک بار هم تلویزیون داشت صحنههایی را نشان میداد که خانمها داشتند درجبهه کارهایی انجام میدادند گفت زهرا من را که نمیگذارند بروم، بیا تو برو! گفتم چه کاری از من ساخته است؟ لابد این خانمها کاری بلدند که به درد جبهه بخورد! گفت میتوانی مثل مادر رزمندهها لباسهایشان را بشویی، هزار جور کار آنجاست، فقط جنگیدن که نیست! در نهایت محمداسماعیل نوری به عنوان کمک آشپز به همراه تعدادی دیگر از خادم الحسینهای تیپ قائم با اشتیاق راهی آشپزخانه هفت تپه شدند که در ۲۵ دی ۱۳۶۵ مورد هدف بمباران قرار گرفته و به شهادت رسیدند.
سخن پایانی؟
ما در آن روز تعدادی از خادمان امام حسین (ع) را از دست دادیم. پیرمردهای دوست داشتنی تیپ ۱۲ قائم (عج). شهدایی، چون محمداسماعیل نوری، محمدعلی کاظمی (کشاورز و متولد ۱۲۹۸)، محمدجعفر صادقی (کارگر ذوب آهن و متولد ۱۳۰۱)، محمدباقر صفری (کارگر و متولد ۱۳۰۰)، حاج نوروز علی قربانی و برادران شهید حسین و محمدحسن حلاجی و تعدادی دیگر که اسامیشان را در خاطر ندارم.
دوران دفاع مقدس و پیروزی مردم ایران در آن زمان نتیجه نقش بینظیری بود که مردم ما در سراسر کشور ایفا کردند. از سوی دیگر باید گفت شهدای ما از آحاد مختلف بودند. از نوجوان تا پیر غلامان حسینی، بنابراین باید قدردان شهدا بود.