کد خبر: 1036166
تاریخ انتشار: ۰۶ بهمن ۱۳۹۹ - ۰۰:۱۳
گفت‌وگوی «جوان» با خواهر شهید محمدمهدی نصیرایی از شهدای عملیات والفجر ۸
برادرم یک وانت داشت که می‌خواست با آن کار کند، اما هیچ وقت وانت دستش نبود. همه از وانتش کار می‌کشیدند. می‌گفتیم برادرجان! می‌خواستی با وانت کار کنی! می‌گفت اشکالی ندارد هر کسی نیاز دارد از آن استفاده کند.
زینب محمودی‌عالمی
سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: «عاشق روی حسینم / سائل کویش منم / جانم از داغش بسوزان/ کشته آن ماتمم... برادران بعد از دفنم مرا تنها نگذارید. مقداری بالای سرم بنشینید تا با این کوله‌بار پر از گناه در خانه تاریک قبر انس بگیرم. بالای قبرم قرآن تلاوت نمایید و مصیبت مولایم امام حسین (ع) را زمزمه کنید و همگی ۱۰ بار برای فرج مولا امام زمان (عج) با صدای بلند صدا بزنید یا صاحب‌الزمان...» متنی که خواندید بخشی از وصیتنامه شهید محمدمهدی نصیرایی است که آن را در فایلی صوتی قرائت کرده است. با شنیدن این فایل تصمیم گرفتیم بیشتر از این شهید والامقام دفاع مقدس بدانیم. شهید نصیرایی چهارم دی ۱۳۳۹ در شهر بابل متولد شد و ۲۶ بهمن ۱۳۶۴ در عملیات والفجر ۸ در منطقه فاو به شهادت رسید. نزدیکی به سالروز شهادتش را فرصتی دانستیم تا در گفتگو با مرضیه نصیرایی خواهر شهید، فرازی از زندگی وی را تقدیم حضورتان کنیم.

اصالتاً اهل کجا هستید؟ گویا خانواده شما به غیر از محمد‌مهدی شهدای دیگری هم دارد؟

ما اصالتاً اهل محله گلشن بابل هستیم. از خانواده ما چهار شهید تقدیم اسلام شده است. امسال خواهر‌زاده‌ام دکتر حبیب ذاکریان در راه مبارزه با بیماری کرونا شهید سلامت شد. پسرعمویم ابوالقاسم نصیرایی اولین شهید خاندانمان و اولین شهید انقلاب اسلامی از شهرستان بابل بود. برادرم محمدمهدی نصیرایی و دامادمان پرویز ذاکریان شهید دفاع مقدس هستند. شهید ذاکریان پدر شهید سلامت حبیب ذاکریان هم هستند.

خانواده شما چه جوی داشت که باعث تربیت جوانی، چون محمدمهدی شد؟

پدرم در خیابان شهدای بابل میوه فروشی داشت. وقتی جنگ شروع شد، مغازه‌اش را فروخت و همراه برادرم به جبهه رفت. مادری داشتیم که خیلی مظلوم و خوب بود. خوبی‌های زیادی داشتند. من هشت سال از برادر شهیدم بزرگ‌تر هستم. محمد‌مهدی پنجمین و آخرین فرزند خانواده بود. خانواده ما از زمان طاغوت مذهبی بود. خانه ما همیشه جلسه روضه اهل‌بیت بود. دوستان برادرم که به شهادت رسیدند قبل از رفتن به جبهه اول خانه ما جمع می‌شدند، مداحی می‌کردند بعد راهی جبهه می‌شدند. هیچ وقت خاطره آن روز‌ها از یادم نمی‌رود. شب تا صبح می‌نشستند و با خدا مناجات می‌کردند. آخرین باری که محمدمهدی راهی جبهه شد، به همراه دوستانش منزل ما روضه امام حسین (ع) گرفتند. برادرم آن‌قدر بی‌تاب وصل به امام حسین (ع) بود که از چهره‌اش مشخص بود.

برادرتان چند سال در جبهه حضور یافت؟

شش سال در جبهه بود. همیشه می‌گفت خدایا همه رفتند و شهید شدند من چرا ماندم. من با اینکه از محمدمهدی بزرگ‌تر هستم، اما خیلی چیز‌ها از او یاد گرفتم. مهربان، مؤدب و احساسی بود. از کودکی اخلاق خاصی داشت. هنوز از خوبی‌هایش در صحبت‌هایمان می‌گوییم.

شهید چه شغلی داشتند؟

برادرم یک وانت داشت که می‌خواست با آن کار کند، اما هیچ وقت وانت دستش نبود. همه از وانتش کار می‌کشیدند. می‌گفتیم برادرجان! می‌خواستی با وانت کار کنی! می‌گفت اشکالی ندارد هر کسی نیاز دارد از آن استفاده کند. یک بار دیدم خانم مستمندی دستش وسیله است. برادرم وسیله را از دست آن خانم گرفت و به خانه‌شان رساند. وقتی دید یخچال ندارند برایشان یخچال خرید. محمد‌مهدی وقتی از جبهه می‌آمد حال و هوای خوبی داشت. می‌گفتم آقامهدی همیشه مسجد می‌روی، باخدا هستی، قرآن می‌خوانی، اصلاً حالت یک جوری است. می‌گفت نمی‌دانی جبهه چه خبر است. خدای من می‌داند دلم در جبهه جا مانده است. برادرم عاشق جبهه بود. به نظرم او عارفی بود که دلش را در جبهه‌ها جا می‌گذاشت.

به نظر شما شهدا از جبهه چه دیده بودند که این‌قدر مشتاق شهادت بودند؟

واقعاً ما نمی‌توانیم حالاتشان را درک کنیم. دامادمان زودتر از برادرم شهید شد. سه تا بچه داشت، اما دلبسته دنیا نبود. برای برادرم زن عقد کردیم. مادرم گفت حالا که زن گرفتی به جبهه نرو. محمدمهدی می‌گفت نمی‌توانم از جبهه دست بکشم و رفت. امروز عقد کرد، فردایش به جبهه رفت. دوستانش می‌گفتند آقامهدی ما شنیدیم عروسی‌ات است پس اینجا چه کار می‌کنی؟ محمد‌مهدی گفته بود رفتم با یکی از نوادگان خانم فاطمه زهرا (س) محرم شدم آمدم؛ چون خانمش سیده بود. بعد از سه ماه از جبهه برگشت. وقتی آمد با خانمش به گردش رفتند. بعد از چند روز به جبهه بازگشت و این بار پیکرش را آوردند.

نحوه شهادتش را می‌دانید؟

شنیدم صبح یک روز برفی دشمن به طرف برادرم تیراندازی می‌کند. گلوله‌ای به سرش اصابت می‌کند. برادرم قبل از شهادتش در هوای سرد جبهه غسل جمعه و شهادت کرده بود.

شما هفت سال از برادرتان بزرگتر و شاهد قد کشیدنش بودید، روش تربیتی دهه ۶۰ چگونه بود که جوانان مشتاق شهادت بودند؟

پدرم اهل رزق حلال بود. خیلی به مردم کمک می‌کرد. یک ذره در کارش ناخالصی نبود. پسرم پیش برادرم بزرگ شد. باور کنید اگر ۲۰۰ تومان پول داشت اول خمس و زکات آن را می‌داد بعداً استفاده می‌کرد. بچه‌های ما این‌طوری بزرگ شدند. هر کسی که لیاقت شهادت ندارد. آقای باوند از دوستان برادرم ۲۲ بهمن شهید شد. برادرم ۲۶ بهمن به شهادت رسید. رضا زربیانی و شهید حسن‌پور از محله ما هستند که همرزم برادرم بودند و به شهادت رسیدند. زمان دفاع مقدس ناموس‌پرستی، شرف و غیرت مردان جامعه زیاد بود.

چه خاطراتی از شهید در ذهنتان ماندگار شده است؟
 
محمدمهدی در مقطع پیروزی انقلاب هم مبارز بود. بعد از انقلاب پاسدار شد. روبه‌روی خانه ما منافقین بودند. محمدمهدی جوانان را گرد هم می‌آورد و راهنمایی و هدایت می‌کرد تا فریب منافقین را نخورند. تمام جمعه‌ها با هزینه خودش برای بچه‌ها لباس ورزشی و مینی‌بوس تهیه می‌کرد و آن‌ها را به اردو می‌برد. بچه‌ها خیلی دوستش داشتند. وقتی برادرم در والفجر ۸ شهید شد، خیلی از همین بچه‌هایی که او هدایتشان می‌کرد، از شهادتش متأثر شدند. پیکر محمدمهدی را اواخر اسفند ۶۴ آوردند و در آرامگاه گله‌محله دفن شد. چند نفر از دوستان محمدمهدی مثل شهید عباسی و شهید حسین موقر وصیت کردند ما را پیش آقامحمدمهدی دفن کنید.

برادران دیگر هم به جبهه رفته بودند؟

بله برادر بزرگم هم جبهه بود. شبی که پیکر محمد‌مهدی را آوردند، چون ما خانواده‌ای تماماً رزمنده داشتیم، خانه ما غوغا شده بود. تمام دوستان برادرانم مداحی می‌کردند و می‌گفتند ما هم به جبهه می‌رویم تا اسلحه محمدمهدی زمین نماند.

از شهید نصیرایی به عنوان یک عارف شهید هم یاد می‌شود. علت چیست؟

برادرم مداح بود. دعای توسلی که هنوز هم شب‌های چهارشنبه در مسجد محدثین بابل برگزار می‌شود، پایه‌گذار و مؤسسش محمدمهدی بود. می‌گفت من باشم یا نباشم این دعای توسل باید برگزار شود. جالب است الان هم مردم به مزار برادرم توجه خاصی دارند. قبلاً خیلی پیش می‌آمد که هر وقت سر مزار آقامهدی می‌رفتم، می‌دیدیم کسانی کنار مزار شهید هستند که آن‌ها را نمی‌شناسم. با من سلام‌وعلیک می‌کردند و می‌پرسیدند چه نسبتی با شهید دارید؟ می‌گفتند ما دیشب این شهید را در خواب دیده‌ایم و آمده‌ایم حاجتمان را از این شهید بگیریم. جوانان می‌نشینند کنار مزار آقامهدی و زیارت عاشورا می‌خوانند.

برخورد شهید نصیرایی با افرادی که در خط انقلاب نبودند، چگونه بود؟

قبلاً عرض کردم که روبه‌روی خانه ما منافقین بودند. حتی مقطعی یکی از آن‌ها را زندانی کردند. اخلاق برادرم این نبود که با کسی بحث و جدل کند. با اخلاق خوبش همه را به راه راست هدایت می‌کرد. یکی از سراداران می‌گفت من از اخلاق و خصوصیات آقا مهدی در تعجب بودم. یک بار که او را دیدم عاشقش شدم. نماز شبش بجا بود. یک شب قبل از شهادت محمد‌مهدی، بچه‌ام مریض بود. رفته بودم به بچه رسیدگی کنم که دیدم چراغ اتاق محمدمهدی روشن است. جلوتر رفتم دیدم دارد نماز شب می‌خواند. در قنوت نمازش چهره‌اش واقعاً نورانی شده بود. این صحنه هیچ وقت از ذهنم دور نمی‌شود.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار