سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: یکی از خاطرات شیرین کودکی هر یک از ما آدمها متعلق به ایامی است که خانوادهها بیدغدغه دور هم جمع میشدند و یک روز تعطیل را کنار هم تا شب میگذراندند. گاهی با هم پیکنیک میرفتند و بچهها از فرط خستگی بیهوش میشدند. نمیدانم چطور آن وقتها کارکردن آدمها را خسته نمیکرد و همیشه دید و بازدید اقوام، بخشی از برنامههای هفتگی خانواده بود. از من بپرسید، میگویم قدیمتر اگر سفرهها برکت داشت به یمن همین مهمانهای سرزدهای بود که دور هم جمع میشدند، برکت داشت، چون بجا آوردن سنت حسنه صله رحم از دستورات مورد تأکید دین اسلام است و خدا به این امر زیبا سفارش بسیاری کرده است، ولی کمکم آدمها در زندگی ماشینی خود گم شدند. آدرس خوشیها و دورهمیها را در تقویم زندگی گم کردند و خیلیها فراموش کردند آخرین بار چه زمانی با هم شامی صمیمانه خوردهاند. صله رحم وقتی کمرنگ شد که قداستش را از دست داد و دیگر اولویت اصلی خانواده به حساب نیامد. وقتی کم شد که پای ماهواره و تلویزیون و فضای مجازی به خانهها باز شد و آدمها حتی در خانه خودشان هم گاهی دلتنگ گفتگو با یکدیگر میشوند. گفتگوهای این گزارش دردناک است، همه با حسی مشترک از دورشدن و فاصله گرفتنهای فامیلی و خانوادگی یاد میکنند و سعی دارند برای آن توجیهی بتراشند.
با این خستگی مگر میشود مهمان دعوت کرد؟
- فاطمه علوی/۳۴ ساله/ کارمند
در مترو او آویزان به میلههای وسط واگن سعی دارد ایستاده چرتی بزند تا برای ادامه روزش که قرار است در خانه و کنار اهالی خانه بگذرد، انرژی خود را باز یابد. بیمقدمه از او میپرسم نظرت درباره صله رحم چیست؟ آهی از درون به روی لبهایش مینشیند و با اندوهی که در کلامش جاری شده، ادامه میدهد: یادش بخیر. این کلمه من را یاد گذشتهها میاندازد. وقتی جمعهها خانه مادربزرگم جمع میشدیم و سفرهای پهن میشد به وسعت حیاط. آنقدر سرگرم بودیم که گذر زمان حالیمان نمیشد. هر کسی یک همزبان و همسن برای خودش دست و پا میکرد و یک گوشه مشغول بود. گاهی از شدت خستگی نرسیده به خانه در ماشین خوابمان میبرد. زنها مشغول تدارکات پذیرایی بودند و مردها مشغول گپهای خودشان. آن روزها همه چیز رنگ و بوی صداقت و سادگی داشت. تعداد بچهها زیاد بود، ولی خانوادهها حوصلهشان از الان بیشتر بود. شاید به قول مادرم به خاطر تغذیه سالم، اعصاب راحت و خواب کافی است. من الان نه به اندازه میخوابم و نه غذاهایم سالم است. فقط مثل ماشین صبح تا شب میدوم و گاهی آنچه از من به خانه میرسد یک جسد متحرک است. چطور میشود وقتی خودم حال ندارم، وقتی خودم کمبود خواب دارم و چشم انتظار روز تعطیل هستم، به یک مهمانی فکر کنم؟ آن هم مهمانیهای امروزی که از دو شب قبل باید تدارک دید؟ واقعاً زندگی ماشینی و بدوبدوهای خستهکننده و گاهی الکی، مجالی برای دورهمی نمیگذارد. تقصیر مردم نیست. این شرایط است که به آنها تحمیل شده است.
چشم و همچشمی مانع صلهرحم است
- سمانه علی محمدی / دانشجو
این روزها چشم و همچشمی مانعی برای صله رحم شده است. اگر قدیم به آن تأکید میشد به این دلیل بود که گره بسیاری از مشکلات باز میشد و اقوام از یکدیگر باخبر میشدند. برای صله رحم نباید رنگ و تعداد غذاهای سفره مهم باشد. نباید با تجملات و خرج تراشیهای بیهوده میزبان پشیمان از دعوتش بشود. مردم قدیم جنبه دورهمی داشتند، حالا اگر بخواهیم یک مهمانی مختصر بدهیم، باید جدای از مسائل مالی از یک هفته قبل به آن فکر کنیم. باید بگردیم غذاهای جدید پیدا کنیم. دسرهای جدید چشم کورکن یاد بگیریم و اگر مثلاً زنعمو ژلهاش دو رنگ بود ما برای روکمکنی سه رنگ درست کنیم. مهمانیهای امروز اصلاً از سر دوستی نیست و یک جور به رخ کشیدن شرایط و سلیقه است. مدام باید مراقب باشی، حرفی نزنی که مهمانت دلخور شود. یا خبری از نصیحت و داستان عبرتآموز و انتقادهای گذشته نیست. در اغلب مهمانیهای حالا باید روبهروی مهمان بنشینی و در چشم هایش زل بزنی و از خودش یا بچههایش تعریف و تمجید کنی.
مادر من وقتی مهمان داریم به پدرم غر میزند که ظرفهایش برای پذیرایی تکراری شده و هر چه هر روز مهمانیها کمتر میشود، تجملات و امکانات پذیرایی هم تکمیلتر میشود. اگر به یک مهمانی برویم که خیلی رسمی است و حرف مشترکی برای گفتن نداشته باشیم هر کس سرش با یک گوشی گرم میشود و تقربیاً از لذت مهمانی فقط خوردن یک غذای شیک و لاکچری نصیبمان میشود. در چنین شرایطی نمیشود گفت صله رحم به جا آوردهایم، زیرا آنقدر بر میزبان فشار روحی و مالی وارد میشود که در دلش بابت مهمانی غر میزند و نکته دیگر اینکه خیلیها هم اگر بخواهند رفتوآمد کنند، دوری راه اجازه نمیدهد. فکرش را بکنید تهران چند هزار نفر مهاجر دارد؟ خیلی از ساکنانش اقوامی در شهر ندارند. بنابرین صله رحم بیمعنی است. خیلیها وقتی سفر میروند اقوام را میبینند و عده زیاد دیگری هم آنقدر فرصت سفرشان کم است که ترجیح میدهند تمام آن چند روز را کنار خانواده خود سپری کنند. هر چند تهران هم اگر باشند به اندازه یک سفر بیرون شهری باید مسیر طی کنند. از غرب به شرق رفتن تهران از رفتن به شمال دشوارتر است. من وقتی به پدرم میگویم خانه فلانی برویم میگوید یک جمعه را دست از سرم بردارید تا من کمی بخوابم. زندگی شهری همه را خسته کرده و مردم بیش از دورهمی به استراحت کافی نیاز دارند. شاید به خاطر این شلوغیها و دویدنهای تکراری است که زندگی شهری ملالآور است و یک مادر بزرگ شهرستانی یا روستایی پایش به خانههای آپارتمانی نرسیده دلش میگیرد و میخواهد زودتر به زادگاهش بازگردد.
کرونا که تمام شد قدر با هم بودن را بدانیم
- آزاده رحمانی/۳۰ ساله/ خانهدار
او میگوید پدرش ساکن شهرستان است و رابطه بسیار صمیمی با عمویش دارد. آنها هنوز به سبک قدیم رابطهشان را حفظ کردهاند و خانه پدریام هر دقیقه میزبان یکی از اقوام است. میگوید اگر دو روز پدرم را نبیند، نگرانش میشود و بیتوجه به وجود موبایل و اینترنت و... حضوری سراغش را میگیرد. هر وقت لازم باشد به یکدیگر پول قرض میدهند و بیمنت گره خود و بچههایشان را باز میکنند، ولی من ساکن شهر هستم. خبری از این عادتها نیست. اگر برای مهمانم دمپختک یا ماکارونی درست کنم به او برمیخورد یا خودم میترسم که پشت سرم حرف و حدیث باشد. این است که میلی به مهمانیهای یک هویی ندارم. اخلاقم را میدانند که اگر سر زده بیایند، دلخور میشوم. من برخلاف پدرم اصلاً از رفتوآمد خوشم نمیآید. شاید، چون طعم این گشادهروییها را در خانه پدری چشیدهام و هر وقت مهمان اراده کند زنگ خانه را میزند. زندگیهای الان به لحاظ مالی برای جوانها بسیار دشوار است. همین که ما بتوانیم نیازهای غذایی یک دانه فرزندمان را برآورده کنیم هنر بزرگی است. چطور میشود به رفت و آمد فکر کرد وقتی هر مهمانی کاملاً ساده و در حد پذیرایی به صرف چای و میوه هم بالای ۱۰۰ هزار تومان آب میخورد؟ چطور میشود با این هزینههای سنگین غذای آبرومند جلوی مهمان گذاشت؟ اصلاً بعضی از ما آنقدر خانههایمان کوچک است که بزرگترهای فامیل سالی یکبار برای بازدید عید فقط میآیند. من برای یک دورهمی ساده باید از شکم چند روزه بچهام بزنم و سختی به جان بخرم. حالا به نظر شما منطقی است که طرفدار مهمانداری باشم؟ از طرفی وقتی خودم چنین شرایطی دارم دیگران را هم درک کرده و بالطبع رفتنهایمان هم کم میشود.
او میگوید قدیمیها از بودن کنار هم لذت میبرند، ولی ما مدام با حرفها و کنایهمان یکدیگر را آزار میدهیم. بچهها حوصله یک جا ماندن ندارند و خیلیشان مدام سرشان در گوشی و تبلت است. بچههای تک فرزند که دیگر تنهایی مونسشان شده و اوضاعشان وخیمتر است. آنها دورهمی فامیلی برایشان عین کابوس است. تا چند سال دیگر بچههای ما بزرگ میشوند و بدون خواهر یا برادر، همین اندک مراودات فامیلی هم نابود میشود.
او میگوید: گاهی من به خاطر اینکه تحمل جنجال بچهها را ندارم جایی نمیروم. نمیخواهم رفتار بچهها موجب ایجاد دلخوری شود یا من مدام مراقب دسته گل آب دادنشان باشم. در حالی که خانه پدرم کسی سر بچهها دعوا نمیکند و خودشان تمام اختلافات یکدیگر را حل میکنند. با این والدین نازک نارنجی و بهانه گیر نمیشود مهمانی رفت.
ما هرکدام در نقطهای از این کره خاکی به تنهایی خویش مشغولیم و این تلخترین رویداد قرن است. خدا کند آدمها دوباره قدر یکدیگر را بدانند. خدا کند ویروس کرونا ما را کمی سر عقل آورده باشد که اگر تنها باشیم از پا در خواهیم آمد. کرونا که تمام شد قدر با هم بودنهایمان را بدانیم که زود دیر میشود.