کد خبر: 1007725
تاریخ انتشار: ۰۲ تير ۱۳۹۹ - ۲۳:۰۹
درسی که از حضور مورچه‌ها در خانه‌مان می‌آموزیم
مورچه‌ها در بسیاری از خانه‌ها لانه دارند. به عبارتی مورچه‌ها در بسیاری از جا‌های دنیا زندگی می‌کنند. مورچه‌ها گاهی مأمور پیام‌رسان زندگی ما هستند. مورچه با تمام جثه کوچکی که دارد، با تمام بی‌صدایی‌اش در برابر گوش‌های ما، با تمام ظرافت و بی‌آزاری‌اش، گاهی بزرگ‌ترین مشکلات را برای ما ایجاد می‌کند. بعضی از مورچه‌ها که از نژاد خاصی هستند و جثه بسیار ریزتری نسبت به اندازه‌ای که به طور معمول در خانه‌ها وجود دارد، مشکلات بیشتری نیز ایجاد خواهند کرد.
هما ایرانی
سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: بانوی خانه‌داری را می‌شناسم که به خاطر وجود چنین مورچه‌هایی در خانه و زندگی‌اش دچار مشکلات فراوان بود. مورچه‌ها از در قندان‌های چینی او می‌توانستند بگذرند و در زیبای هیچ یک از ظرف‌هایی که داشت، نمی‌توانست جلوی ورود آن‌ها را بگیرد. او یک روز دریافت تنها راه چاره قرار دادن این ظروف در نایلونی بسته و گره خورده است، آن هم پس از اینکه بار‌ها قند، شکر، عسل و هر آنچه خوردنی مورد علاقه مورچه‌ها بود را به خاطر مزاحمت آن موجودات ریز دور ریخت. او پس از امتحان ظرف‌ها و بسته‌بندی‌های مختلف استفاده از ظرف‌های ساده پلاستیکی با در‌های محکم را هم مناسب‌تر از هر راهی دید.

به این ترتیب قندان‌های چینی دیگر به کارش نمی‌آمد و همین طور ظروف زیبای نگهداری قند و شکر و عسل؛ مگر در مهمانی‌ها و پذیرایی‌ها. اگر هم پس از مهمانی از یاد می‌برد که آن‌ها را دوباره به کیسه منتقل کرده و محکم هم کیسه را گره بزند، در آن صورت تا ذره آخر محتویات ظرف‌ها را با جان و تن خود می‌آلودند. مورچه‌ها حتی گردو‌ها و خشکبار را رها نمی‌کردند. برای همین، کار برای این بانوی خانه‌دار سخت‌تر هم می‌شد. اینکه مراقب باشد تا خوراکی و خوردنی بچه‌ها حتی بیش از چند دقیقه سر باز نماند و مراقبت بیش از اندازه از خشکبار و سایر خوردنی‌هایی که معمولاً در آشپزخانه و اتاق‌ها در دسترس است، کلافه‌اش کرده بود.

زن بار‌ها خانه را سم‌پاشی و از سموم مختلف استفاده کرد، اما این کار تنها چند روزی ثمر بخش بود، و خیلی زود به حالت قبل برمی‌گشت. چون هنگامی که همه جا پاک و عاری از مورچه بود، ناگهان ظرف چینی قندان یا هر خوراکی دیگری پر از مورچه‌های ریز می‌شد.

مورچه‌ها زندگی‌شان را می‌کردند و قصد آزار زن را نداشتند، ولی پیام مهمی برای او داشتند. پیامی که هر گاه آن را شنید، آرامش را احساس کرد.

مورچه‌ها مأمور‌هایی بودند که با تمام کوچکی و نحیفی خود رسالت‌شان را انجام می‌دادند.

یک روز زن که احساس کلافگی داشت و از دست مورچه‌ها به ستوه آمده بود، با درماندگی نشست و به تلاش مورچه‌ها برای بردن دانه‌ای برنج که روی زمین افتاده بود نگاه کرد. مورچه‌ها به راحتی آمد و رفت می‌کردند، بی‌آن که از وجود بانوی سرزمین‌شان که زن خانه‌دار بود، خللی در کارشان وارد کنند. مورچه‌ها در پی هم می‌رفتند و می‌آمدند و تعدادی از آن‌ها هم از دانه برنج بالا می‌رفتند و دوباره پایین می‌آمدند تا به هر سختی هم که شده، برنج را جا‌به‌جا کنند. زن یک‌باره فکری به خاطرش رسید. با خودش گفت، بگذار یک بار هم که شده، من زندگی شما را دچار آشفتگی کنم و آهسته برنج را با گوشه ناخن جا‌به‌جا کرد. با همین ضربه آهسته، مورچه‌ها از روی دانه پایین آمدند و همگی پراکنده شدند. ظرف کمتر از ۲۰ ثانیه مورچه‌ها مشخص نبود به کجا رفتند و چگونه گریختند، فقط در برابر چشمان زن به این‌سو و آن‌سو گریختند و ناپدید شدند!

زن به فکر فرو رفت. آن همه جاندار کوچک که زندگی‌اش را دچار آشفتگی کرده بود، می‌توانست با یک اشاره انگشت او پراکنده شده و راه خود را گرفته و از نگاه او ناپدید شوند.

زن با خود اندیشید، تمام این ماجرا‌ها کنار گذاشتن ظروف زیبا، سم‌پاشی‌هایی که بار‌ها برایش حساسیت تنفسی ایجاد کرده بود و آن همه تغییرات دیگر که در زندگی‌اش به وجود آمده بود با یک ضربه انگشت، توانست عاملانش را پراکنده کند. زن با خودش گفت، این همه مورچه در زندگی من وجود دارد، ولی آنقدر ناتوان و کوچک که در برابر ضربه ناخن انگشت من هم دوام نمی‌آورند، همه شان وحشت‌زده می‌گریزند. زن با خود ادامه داد: نمی‌دانم این همه مورچه در زندگی من از کجا پیدای‌شان شد، ولی از هر کجا که آمدند، انگار پیامی برایم دارند. این‌ها خواب و خوراک من را گرفته بودند، نگران بودم که در خانه و زندگی‌ام وجود دارند، هر جایی که غفلت می‌کردم و برنجی از قاشقی روی زمین می‌افتاد یا ظرفی از خوراکی‌های مورد علاقه‌شان را قرار می‌دادم، مورچه‌ها به سرعت خود را به آنجا رسانده و جولان می‌دادند. انگار مورچه‌ها نیستند و تنها وقتی پیدای‌شان می‌شود که من فرصت جولان به آن‌ها می‌دهم. هر چند که نیستند، اما هستند، تنها فرصت جولان ندارند، فرصتی که من با دست خودم به آن‌ها می‌دهم! کسی که به آن‌ها خوراک می‌رساند، کسی که به آن‌ها فرصت دیده شدن می‌دهد، کسی که آن‌ها را فرامی‌خواند خود من هستم. اگر آن‌ها را به زندگی نخوانم، آن‌ها هم نخواهند آمد.

زن در این گفت‌وگوی درونی اشک می‌ریخت. احساس کسی را داشت که کشف بی‌نظیری در زندگی‌اش صورت گرفته است. کشفی که از لابه‌لای ترس‌ها و نگرانی‌هایش به خاطر وجود عوامل نگران کننده داشت. وجود نگرانی‌ها و ترس‌ها تا آن لحظه آنقدر ذهنش را به گفتگو و واگویه کشانده بود که یادش رفته بود، حریف او تنها جمعی مورچه نحیف و بی‌زور است.

ما در زندگی خود مشکلاتی همچون مورچه‌های کوچک و ظریف، اما کلافه کننده و پریشان‌کننده داریم. شاید از شدت کلافگی که به خاطر وجودشان داریم، یادمان رفته باشد که در برابر ما چه قدر ناتوان و ضعیف هستند. ممکن است از بابت این فراموشی خود را اسیر چنگال‌های‌شان ببینیم، هر چند که چنگال‌شان از تار عنکبوت هم ضعیف‌تر باشد. در زندگی روزمره خود این چنگال‌ها وجود دارند و ممکن است مأمور‌هایی باشند برای یادآوری قدرت خودمان. اینکه بدانیم مورچه یا هر عامل نگران‌کننده‌ای آنقدر ضعیف است که می‌توانیم به راحتی حذفش کنیم. اما اینکه بدانیم خودمان قوی هستیم، پیام اصلی ماست. اینکه اهریمن حقیرتر از آن است که در برابرمان قد علم کند. شاید برخی چنگال‌ها و مورچه‌ها بزرگ باشند، شاید گازمان بگیرند و آزارمان دهند، اما مورچه مورچه است، هر چند که حتی از نژادی باشد که دست‌کم سه سانتی‌متر طول داشته باشد، جدی گرفتن چنین مشکلات یا مواردی که ما را به سلطه خود درآورده‌اند پیام شنیدنی این ماجراست. بیشتر مشکلات و ترس‌های ما بسان همان مورچه‌هایی هستند که ما به زندگی خود فراخوانده‌ایم. مورچه‌ها را به زندگی خود فرانخوانیم و آنان را بزرگ‌تر و مهیب‌تر از آنچه هستند نبینیم.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار