سرویس فرهنگ و هنر جوان آنلاین: اساساً الگوپذیری به تنهایی نکته منفی به حساب نمیآید، اما تقلید محتوایی و بهرهگیری از مضامین گوناگون در اجرا قطعاً نامش الگوپذیری نیست و اینکه فیلمساز فکر میکند یک اثر مستقل ساخته یک خیال باطل است. آنچه از سروشکل فیلم معکوس پیداست پولاد کیمیایی به عنوان بازیگر دست به تجربهگرایی در کارگردانی زده و قطعاً این فیلم صرفاً میتواند یک تجربهگرایی نافرجام باشد. به هیچ وجه نمیشود گفت که ضعف اصلی فیلم پولاد کیمیایی در کدام بخش ساختاری خلاصه میشود، اما به هر ترتیب مشکل اساسی معکوس در فیلمنامه و ایجاد موقعیت خلاصه میشود.
فیلمنامه هدف و نتیجهاش روی کاغذ مشخص نشده و فیلمساز نتوانسته فیلمنامهاش را به انسجام برساند به همین دلیل خط روایی و مسیر قصه لنگ میزند و یک موقعیت ساکن در فیلم احساس میشود، همراه با دیالوگهایی که به زور در دهان شخصیتها گذاشته شده، البته پولاد کیمیایی با همه فیلم اولیها یک تفاوت مهم دارد و آن فرزند کیمیایی بودن است، او درست با همان شیوه و نگرش سینمایی پدر، معکوس را ساخته. دیالوگها، موقعیتها و شرایط شخصیتها هیچ کدام برای خودِ پولاد کیمیایی نیست و به عنوان یک فیلمساز مستقل از پدر نمیتوان به آن نگاه کرد، البته پولاد سعی کرده تا قدری اکشن فیلمش را بالا ببرد، اما این رویکرد به دلیل ضعف قصه در فیلم به بار ننشسته است. فیلمنامه لحن تازهای ندارد و به هیچ عنوان نمیتواند کارکرد یک فیلم اولی را داشته باشدو به نظر میرسد اِلمانهای سینمای مسعود کیمیایی مو به مو در این فیلم استفاده شده است؛ یک فیلم کاملاً مردانه که رفاقت و ناموس و قهرمان هسته مرکزی آن است، اما جا دادن این اِلمانها در فیلمنامهای که از این شاخه به آن شاخه میپرد نمیتواند مسیر فیلمنامه را به طرف انسجام سوق بدهد و البته که رفاقتی که در معکوس دیده میشود چنگی به دل نمیزند. رفاقت میان سالار و سیامک چارچوب خاص یا دلسوزانهای ندارد و ناموس و قهرمان هم در سطح مانده و پوشش فیلم از نگرشِ خودِ کارگردان نیست. کیمیایی سعی دارد قصه تعریف کند، اما قصه تنها با ارجاع کلامی با سکانسهای طولانی پیوند میخورد که باعث میشود قصه پیشرفت لازم را نداشته باشد. یک قصه نیمبند در فیلم وجود دارد، اما این قصه نیمبندِ رها شده چه کمکی میتواند به اصل ماجرا کند؟ موقعیت اکشن ساختن یا بیهویتی جغرافیایی مثل همان اوراقی ماشین بیشتر به کاریکاتور شباهت دارد، از سوی دیگر بخش دوم فیلم کاملاً بیربط و بیمنطق است. مسابقات اتومبیلرانی برای به دست آوردن ۳۰۰ میلیون پول! موقعیتی است که در فیلمهای هالیوودی بیشتر مشهود است. کیمیایی میتوانست بخش دوم فیلم را با ایجاد موقعیت دیگری به مخاطب نشان بدهد، اما ترجیح میدهد موقعیتی را که خودش علاقه دارد به فیلمش سنجاق کند و باز هم پولاد کیمیایی در دیالوگنویسی به شدت تحت تاثیر پدرش بوده است. بابک حمیدیان در بیشتر سکانسها کم میآورد و نمیتواند دیالوگها یا واکنشهای سالار را برای خود کند، شهرام حقیقتدوست هم نمیتواند پارتنر مهمی برای بابک حمیدیان باشد، این دو بازیگر در کنار هم اساساً نکته جذابی برای فیلم نیستند و تا حدودی شخصیت لمپن وارِ سیامک دور از قالب ساختاری این فیلم است.
«معکوس» به عنوان اولین فیلم پولاد کیمیایی به دلیل ضعفهایی که در فیلمنامه و روایت دارد نمیتواند برای مخاطب فیلمی جذاب باشد.