سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: بعضی داستانها عین زندگی هستند. انگار تکهای از یک زندگی را بریده باشی و آن را به داستان تبدیل کرده باشی. هر سطرش را که میخوانی انگار خودت زندگیاش میکنی. با آن میخندی، میگریی و گاه عاشق میشوی. رمان «دوباره پاییز» یکی از همینهاست. یک قصه زنانه واقعی با قهرمانی از جنس زنان ایرانی. رمان دوباره پاییز نوشته مرضیه بامیری در ۳۰۲ صفحه و با قیمت ۳۸ هزار تومان از سوی انتشارات صدای معاصر روانه بازار کتاب شده است. در ادامه نگاهی به محتوای این کتاب داریم.
نخستین ویژگی بارز رمان دوباره پاییز زبان ساده و بیپیرایه آن است. این شاخصترین توصیف قلم نویسنده است که در عین سادگی تأثیرگذار هم هست. قهرمانش یک مهربانوست. یک همسر وفادار، مادری نمونه و به وقتش یک شخصیت اجتماعی تأثیرگذار. او زندگی متلاطمیدارد. خانه پدری مهر پدر نمیبیند و خانه همسر جفا میبیند. برای نجات از تهمتها و تحقیرها فرار را بر قرار ترجیح میدهد و تنها و بدون پشتوانه خانوادهاش با کودکی که در بطنش آرام میپروراند راهی پایتخت میشود. جایی که از اول هم به آن تعلق داشته است، اما آنجا هم غریب است. کودکش را در دل پایتخت، اما در گوشهای ساکت و در یک خانه قدیمی به دنیا میآورد. به مهر صاحبخانهاش صنوبر که یک بانوی مهربان است دل میبندد.
این داستان یک روایت ایرانی است با آدمهایی که خوب میشناسیمشان. حال و هوای همسایههایش رنگ و بوی خاطرات دهه ۶۰ دارد و مهربانویش یک زن تمامعیار است. کدبانوگریهایش هر چشمی را خیره میکند. جدی و مغرور است، اما در عین حال میتوان به او اعتماد کرد و راز دل برایش گفت. مهربانو به وقتش ناز دارد، به وقتش مثل یک مرد میجنگد و یکتنه مشکلات ریز و درشت یک زندگی دو نفره را به دوش میکشد. تنها سهمش از خلوت و تنهایی، نوشتن است که هم به مددش صاحب نان میشود و هم نامی. حالش با نوشتهها خوب میشود. یک زن کاملاً امروزی که به اجبار زندگی در یک روستای دورافتاده را برمیگزیند و آنجا هم سعی دارد حضورش مفید باشد و همسرش را برای درس خواندن راهی تهران میکند و خودش قالی میبافد و خاطره مینویسد. همسرش وقت بازگشت یک معتاد بیچاره بود که به عشق یک دختر جوان دل باخته بود. به وقت مادری برای کودک سرطانیاش سنگ تمام میگذارد و هنگام عاشق شدن احتیاط میکند. طلاق و تنهایی او را به ورطه فساد نمیکشاند و او را در تنهایی و انزوا غرق نمیکند. احساس زنانهاش ترک برمیدارد، اما باز برمیخیزد و از نو آغاز میکند. او همه را عاشق صداقتش میکند و تمام مدت مخاطبش را با احساسهای نابش به چالش میکشد. گاهی همذاتپنداری مادرانهاش اشک مادرها را درمیآورد و گاهی از دست همسر معتادش لج مخاطب درمیآید. مادرها خوب میدانند کودک بیمار داشتن چه دشوار است! پنهان کردن اشکها وقتی که باید مثل یک قهرمان برای کودکت بخندی و به نتیجه شیمیدرمانیها امیدوارش کنی. او نالههایش را در خفا برای خدا سر میدهد و شادی و امیدواریهایش را سخاوتمندانه نثار دیگران میکند.
این داستان شاید مناسب مادرانی است که رنجی تلخ در دل دارند و میتوانند شریک تکتک لحظات مادرانه این رمان باشند. مهربانو ثابت میکند زنها حق زندگی دارند. حق عاشق شدن! همیشه انتخابها به بنبست نمیرسند و گاهی میشود اشتباهات یک تصمیم را جبران کرد.
مادران سرزمین محک خوب حال مهربانو را میدانند. وقتی به هر دری میزند و به هر نیرویی چنگ میافکند تا کودک سرطانیاش را از مرگ نجات دهد. در نهایت هم میان عشق زمینی و مادرانه دست به انتخابی درست میزند و برای نجات کودکش که فقط راه پیوند مغز استخوان باقی مانده حاضر به عبور از گذشته میشود.
او توی برزخ انتخابی مهم گیر افتاده است. از سویی طعم عشق واقعی را چشیده و تا خوشبختی فقط چند قدم فاصله دارد و از سوی دیگر، کودکش با غول سرطان میجنگد و تلاشش بینتیجه میماند. فقط یک شانس برای زنده ماندن هست و آنهم بازگشت به تمام روزهای تلخی که سالهاست از آن فرار کرده است. حس مادری بر حس نفرت غالب است و او را به سرنوشتی نامعلوم میکشاند، اما در نهایت عشق زمینی هم به پاس تمام مادرانههای نابش نصیب او میشود. فراز و فرودهای این رمان زیباست و چالش دو عشق نقطه عطف این داستان است.
رمان دوباره پاییز اولین رمان به قلم مرضیه بامیری است که اسفند ۹۷ توسط انتشارات صدای معاصر به چاپ رسید. چاپ این رمان توسط نشری که سابقه چاپ رمانهای عامهپسند در کارنامه دارد، باعث شد کار اجتماعیاش در حوزه ادبیات جدی در حد یک رمان عامه باقی بماند. وی که نویسنده نمایشهای رادیویی و مطبوعات است، سریال رادیویی این رمان را در ۱۰ قسمت نوشته و به زودی از رادیو نمایش پخش میشود.
بخشی از این کتاب را با هم میخوانیم: «روزها میگذشت و نفس بزرگتر میشد. حرف زد، راه رفت، او را از پوشک گرفت و خلاصه هر روز با رشدش رنگ و بویی تازه به زندگی مهربانو میپاشید. حالا که دخترکش حرف میزد و با شیرینزبانیهای کودکانهاش دلبری میکرد، کمتر احساس تنهایی میکرد و وقتهایی که مجبور به کار کردن در بیرون خانه بود، دلش برای طنازی دخترک تنگ میشد و برای برگشتن به خانه و در آغوش کشیدنش لحظهشماری میکرد. نفس آرامش و خوشزبانی را از مادرش به ارث برده بود و اغلب اوقات مخاطبش را که اکثراًَ بزرگسال بودند و تعدادشان به خاطر زندگی تنها، انگشتشمار بودند با جادوی کلامش سحر میکرد. مهربانو بعد از تجربه موقتی فروش سمبوسه در مترو، به کمک صنوبر از مسجد محلهشان وام قرضالحسنه گرفت و توانست دار قالی تهیه کند. قالیبافی را توی روستا یاد گرفته بود و حالا میخواست به عنوان وسیله امرار معاش از آن استفاده کند. دار را کنار اتاق گذاشت و آن را با گلولههای رنگی کاموا تزئین کرد و همان لحظه اول شروع به بافتن کرد. شبها که نفس میخوابید، او دل به نقش و نگارهای قالی میسپرد و هر رجش را با مرور بهترین روزهای زندگیاش میبافت. قالیبافی برایش پر از خاطرات خوب بود. هرچند یادآور لحظات تنهاییاش بود و تمام دلتنگیهایی که آزارش میدادند!
باید فکری هم برای نفس میکرد. بزرگ شده بود و صنوبر خیلی حوصله بچهداری نداشت. از طرفی مهربانو قوانین سفت و سختی برای تربیت دردانهاش داشت و نمیتوانست او را ساعتهای زیادی با صنوبر تنها بگذارد.
صبح شال و کلاه کرد و به چند تا مهد کودک سر زد. آموزشهای آنجا خیلی ساده و پیش پا افتاده بودند و اغلب بچهها را توی خواب یا در حال بازی نگه میداشتند. راضی نبود، اما چارهای هم نداشت. باید مدتی او را با همین مهدها سرگرم میکرد تا هم وضعیت مالی بهتری پیدا کند و هم فرصت اینکه هر روز او را به مهد دورتری ببرد و بیاورد. دنبال کار ثابت میگشت و آن وقت میتوانست با خیال راحت نفس را به مهد کودک نزدیک محل کارش بسپارد و خودش وقت بیشتری برای قالیبافی بگذارد.»