سرویس تاریخ جوان آنلاین: یکی از فصول درخور خوانش در تاریخچه روشنفکری ایران، همکاری بخشهایی از ایشان با رضاخان در احراز و تداوم سلطنت اوست. آنان در آن دوره، تمامی شعارهای خویش در دوران مشروطه را فراموش کردند و بر اختناق رضاخان «دیکتاتوری منور» نام نهادند؛ هرچند نهایتاً خود نیز از ضربات مهلک آن در امان نماندند. در این میان اما، طیف دیگری از روشنفکران نیز بودند که با حاکمیت قزاق مخالف و پذیرای هزینههای آن گشتند. مقالی که درپی میآید، شمایی از کارکرد این نحله را بازگفته است. امید آنکه تاریخپژوهان معاصر و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
مفهوم روشنفکری و نسبت آن با قدرت
از آنجا که روشنفکران بهمثابه یک نیروی اجتماعی تحولآفرین میتوانند سبکهای جدیدی از زندگی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را در جامعه ایجاد کنند، تأثیر آنان غیرقابل انکار است. جالب اینجاست که تعریف واحدی از روشنفکر و روشنفکری وجود ندارد و هرکسی بهزعم خود تعریف متفاوتی از آن ارائه میکند. برخی روشنفکر را معادل منورالفکر و بعضی معادل نخبه و تحصیلکرده میگیرند، درحالیکه نخبه اساساً کسی است که در حوزه فعالیت خود از توانایی بالایی برخوردار باشد و بدرخشد و قابلیتهای او محدود به حوزههای سیاسی و اجتماعی نمیشود. نخبه کلاً عنصری جدا از تودههاست و روشنفکر را میتوان یکی از حلقههای داخل نخبگان دانست.
و، اما تحصیلکرده فردی است که دانشگاه رفته است و بعد هم مشغول کاری علمی و تخصصی شده باشد. یکی از مشخصههای تحصیلکرده بودن این است که فرد کار یدی انجام ندهد. درحالیکه برای نخبگی و تحصیلکردگی میتوان کم و بیش تعریف واحد و مشخصی ارائه داد. تعریف روشنفکری به این سادگی نیست. در فرهنگ علوم سیاسی آمده است که روشنفکری جریانی است که بر عقل تکیه دارد و به مسائل دینی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی از جنبه علمی و عقلی نگاه میکند. روشنفکران طیفهای مختلفی، چون دانشمندان، هنرمندان، نویسندگان، فلاسفه، متفکران دینی، مفسران سیاسی و نظریهپردازان اجتماعی را در برمیگیرند و از لحاظ ترکیب اجتماعی بسیار متنوع هستند. به همین دلیل هم نمیتوان روشنفکر را در گروه اجتماعی و فرهنگی خاصی محصور دانست. در عین حال باید به این نکته توجه داشت که روشنفکری معادل تحصیلکردگی نیست و روشنفکران تنها بخشی از تحصیلکردهها را شامل میشوند. درواقع نمیتوان به هر تحصیلکردهای روشنفکر گفت. از نظر ژان پل سارتر فیلسوف و متفکر فرانسوی روشنفکر کسی است که تضاد بین حقیقت عملی و ایدئولوژی مسلط با ارزشهای سنتی را درمییابد و از تضادهای اساس جامعه اختلافات طبقاتی را برملا میسازد. از نظر سارتر روشنفکر برای خود مسئولیتی قائل است، در برابر رژیمهای سرکوبگر سر فرود نمیآورد و وارد نیروهای سیاسی میشود.
در تمام تعاریفی که از روشنفکر ارائه شده، ویژگی ضدقدرت سیاسی حاکم بودن مشترک است. از بیرون به دستگاه حاکمه نگاه کردن و منتقد او بودن، ویژگی روشنفکر و شاخص ممیزه او از کارشناس دانش، نخبه و تحصیلکرده است. چه بسا افراد زیادی که تحصیلات عالی هم داشته و در رشته خود نخبه هم بودهاند، اما طبق تعریف روشنفکر در این دسته جا نمیگیرند و نهایتاً میتوان از آنها به عنوان متخصصان علمی و اجتماعی یا به قول سارتر «کارشناسان دانش عملی» نام برد که عملکردشان سلطه طبقه حاکم را تقویت میکند و فاقد قدرت سیاسی هستند.
وظیفه و نقش روشنفکر همواره انتقادگری و آگاهیبخشی به تودهها بیان شده است. روشنفکر جایگاه اجتماعی خود را از کسی نگرفته است و از جانب هیچکس مأموریتی ندارد. او نه معلم اخلاق است و نه آرمانگرا. طبیعت متناقض او باعث میشود در تمام مبارزات درگیر شود، چون شرایط موجود حاصل سرکوب طبقات ستمدیده توسط رژیم حاکم است. او واقعاً تلاش میکند همه انسانها آزاد و برابر باشند.
روشنفکران ایرانی پیش از ظهور رضاخان
در بررسی وضعیت روشنفکران در دوره رضاخان، منظور نیروهای منتقد خارج از حاکمیت هستند. شایان ذکر است که در به قدرت رسیدن رضاشاه و تقویت حکومت او نخبگان و تحصیلکردههایی، چون داور -که نظام حقوقی جدیدی را در ایران پایهگذاری کرد- نقش فراوان دارند. همچنین وزرای تحصیلکرده و متخصصی که موجب تغییرات اجتماعی وسیعی شدند. در برابر اینها اساتید معترض دانشگاه و روزنامهنگاران منتقد به عنوان روشنفکران عصر پهلوی تلقی میشدند. روشنفکران هم مثل روحانیون میتوانند در مردم آگاهی و بینش اجتماعی و سیاسی ایجاد کنند. شاید یکی از دلایل شکست روشنفکران در دوره رضاشاه فقدان پایگاه و حمایت مردمی قوی بوده باشد. روشنفکران بیشتر افکارشان را در مطبوعات منعکس میکردند که کارآمدی چندانی نداشت و بر تودهها تأثیر نمیگذاشت. از سوی دیگر تفکرات روشنفکران ایران برگرفته از اندیشههای ایدهآلیستی و سکولاریستی بود که با سنت فکری مردم ایران تناسبی نداشت. از جمله نخستین کسانی که خود را روشنفکر میدانستند میتوان به میرزا ملکمخان، میرزا آقاخان کرمانی، میرزا فتحعلی آخوندزاده، شیخ احمد روحی، میرزا حسین خان سپهسالار، میرزا یوسف مستشارالدوله و میرزا صالح شیرازی اشاره کرد که خواسته عمدهشان تشکیل نظام جدید سیاسی و حقوقی به سبک اروپا، منع دخالت روحانیون در سیاست، تجدید هویت و سنتهای ملی ایران و تشکیل نهادهای سیاسی جدید بر اساس حاکمیت ملی و ایجاد دولت ملی مدرن بود.
در دوره مشروطه تفکرات روشنفکران در روزنامهها و خبرنامهها منتشر میشد. پس از پیروزی مشروطه و تشکیل مجلس شورای ملی روشنفکران در سیاست و حکومت نقشهای مهمی پیدا کردند. در مجلس دوم فعالیت روشنفکران به طرز محسوسی افزایش پیدا کرد و در مجلس سوم نفوذ روشنفکران در قالب احزاب سیاسی، بهخصوص حزب دموکرات ادامه یافت. با وقوع جنگ جهانی اول و خاتمه کار مجلس سوم نقش روشنفکران نیز در سیاست و جامعه رو به افول نهاد. فعالیت بقایای روشنفکران عصر مشروطه در دوره رضاشاه شکل دیگری پیدا کرد. در این دوره بعضی از خواستههای روشنفکران، ازجمله عدم دخالت روحانیون در سیاست، احیای مفاخر ایران باستان، ایجاد مبانی دولت مدرن، ناسیونالیسم ایرانی، اصلاحات دیوانی و اداری و تمرکز سیاسی برآورده شدند، اما حکومت در برابر مطالباتی، چون آزادی، قانونگرایی و لیبرالیسم بهشدت مقاومت میکرد. روشنفکران که خود پشتوانه فکری لازم برای اصلاحات رضاشاهی را فراهم کرده بودند بعد از آشکار شدن ماهیت دیکتاتوری رژیم رضاشاه از او فاصله گرفتند. یکی از عناصر تقویت و گسترش پدیده روشنفکری در دوره رضاشاه تحولات مهمی بود که در زمینه بسط و توسعه آموزش همگانی و عالی و مدرنسازی نظام آموزشی و تحصیلات عالی صورت گرفت. با تأسیس مدارس جدید، دانشگاهها، دانشسراها، مدارس عالی و اعزام دانشجو به خارج از کشور به شکلی کاملاً ناخواسته مطالبات اصلاحی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی تقویت شدند، زیرا آموزش غیر از تقویت مهارتهای علمی و فنی به تغییر و تحول در نگرش افراد هم میانجامد. با توسعه آموزش و افزایش تعداد افراد تحصیلکرده طبیعتاً ساختارهای اقتدارگرانه در معرض انتقادات فراوان قرار میگیرند و سطح مطالبات عمومی شهروندان را بالا میبرد.
ضرب شست رضاخان به روشنفکران مخالف و پیامدهای آن
از آنجا که نشریات در آگاهیبخشی به تودهها و بهخصوص زنان نقش مهمی داشتند، در دوره رضاخان روزنامههای مستقل یکی پس از دیگری توقیف و روزنامهنگاران مستقل زندانی میشدند. طبیعتاً این فشارها بر آگاهی و هوشیاری جمعی مردم میافزود و فاصله بین حکومت و مردم عمیقتر و وسیعتر میشد. با بالا رفتن سطح آگاهی در جامعه مطالبات و توقعات بیشتری هم ایجاد میشد. این گرایش ابتدا خود را در میان قشر تحصیلکرده نشان داد، اما بهتدریج به اقشار دیگر جامعه هم تسری پیدا کرد. هنوز چند ماهی از کودتای سوم اسفند نگذشته بود که رضاخان بگیر و ببندهای وسیع خود را شروع و منتقدانش را بهشدت سرکوب و خفه کرد. روحانیون که در ابتدا با رضاخان همراهی کرده بودند به دشمن شماره یک او تبدیل شدند. روزنامهها بهتدریج در فضای اختناق رضاخانی معنی حقیقی خود را از دست دادند و فقط به چاپ خبرهای یکنواخت، خنثی و عادی پرداختند. روزنامهنگاران مستقل بهشدت با غضب رضاشاه روبهرو میشدند و بدترین شکنجهها و زندانها را تحمل میکردند. رضاشاه حتی از دستور ترور روزنامهنگاران نیز ابا نداشت و میرزاده عشقی، روزنامهنگار و شاعر منتقد او به طرز فجیعی ترور شد. فرخی یزدی، شاعر انقلابی و نماینده مردم یزد در مجلس هفتم نیز به دلیل انتقاد از رضاخان سرنوشت دردناکی پیدا کرد و در زندان از دنیا رفت.
مخالفان رضاخان در میان نسل جوان روشنفکر
نسل جوان روشنفکر بهشدت با رضاشاه مخالف بود و با مقالههای تند انتقادی اقدامات او را زیر سؤال میبرد و تاوانش را هم با شکنجه، زندان و مرگ پس میداد. درنتیجه فشار و اختناق رضاخانی بهتدریج روزنامهنگاری و نویسندگی حالت انفعالی پیدا کرد و حتی صاحبان اندیشه و کسانی که در به حکومت رسیدن رضاشاه و تقویت پایههای حکومت او نقش بسزایی داشتند، به مرور دریافتند اگر نمیخواهند سرنوشت پیشینیان را پیدا کنند یا باید از منویات رضاخان اطاعت کنند یا خود را بهکلی از دایره نفوذ و حاکمیت او بیرون بکشند. علاوه بر روشنفکران داخلی، دانشجویان اعزامی به خارج از کشور هم بهمرور مخالفت خود را با او آشکار میسازند. این مخالفتها مخصوصاً در نیمه دوم حکومت رضاشاه تشدید شدند. در دوره رضاشاه علاوه بر سرکوبهای فردی، سرکوبهای گروهی هم صورت میگیرند. اولین گروه روشنفکری که به دست رضاخان متلاشی میشود گروه ۵۳ نفر است که میتوان آن را مهمترین رویداد در جریان سرکوبی روشنفکران بهوسیله رضاشاه دانست. اعضای این گروه مخفی را اساتید، دانشجویان و فارغالتحصیلان دانشگاهها تشکیل میدادند. این گروه به انتشار خبرنامه، سازماندهی اعتصاب در دانشکدهها، ارتباط با کارگران و سایر نیروهای اجتماعی میپردازد. حزب توده بعدها از تعدادی از افراد باقیمانده از گروه ۵۳ نفر به وجود آمد. شخصیت محوری گروه ۵۳ نفر دکتر تقی ارانی، استاد ۳۶ ساله فیزیک بود. او در دوران تدریس در دانشگاه تهران گروههای مباحثه دانشجویی را تشکیل داد. فعالیتهای گروه ارانی بهتدریج از دانشگاه فراتر رفت و به تهییج دانشجویان و کارگران انجامید. ارانی در سال ۱۳۱۰ به جرم فعالیت علیه رژیم رضاخانی دستگیر و زندانی شد و ۱۶ ماه بعد در بیمارستان زندان از دنیا رفت. نکته مهم درباره روشنفکران دوره رضاشاه این است که آنها به اندازه روحانیون پایگاه و وجاهت مردمی نداشتند و غالباً تنها قادر به ایجاد ارتباط با طبقه نخبه و تحصیلکرده جامعه بودند و همین امر آنها را در برابر حکومت استبدادی رضاخان آسیبپذیر کرد و قادر نبودند در وقت ضرورت تودهها را بسیج کنند، درحالیکه روحانیون بهخوبی قادر به بسیج تودهها بودند و میتوانستند بهسرعت مؤمنان و معتقدان را حول محور شعارهای مذهبی گرد هم آورند. روشنفکران مکانیسمهای ارتباطی مؤثر با مردم را نداشتند و همین امر موجب انزوای آنان میشد، درحالیکه روحانیون ارتباطی طبیعی و دائمی با توده مردم داشتند و درواقع در دل مردم زندگی میکردند.
آغاز مواجهه جدی روحانیت با رضاخان
برخورد قطعی و عملی رضاشاه با روحانیت زمانی پیش آمد که دستور منع استفاده از چادر و حتی روسری را برای زنان و بر سر گذاشتن اجباری کلاه لگنی یا شاپو به سبک اروپایی را برای مردان صادر کرد. این اتفاق در تابستان ۱۳۱۴ رخ داد و در پی اعتراض شدید مردم بهویژه مردم مشهد، اسدی متولی حرم امام رضا (ع) اعدام شد. مخبرالسلطنه در کتاب خود انگیزه شاه را از این اقدام چنین فاش کرده است: «در یک شرفیابی، شاه کلاه غلگنیف مرا برداشت و گفت: «حالا نظرت درباره این چیست؟» من گفتم البته سر انسان را از آفتاب و باران حفظ میکند، اما آن کلاه که قبلاً داشتیم اسم بهتری داشت. اعلیحضرت با پریشانی چند قدم بالا و پایین رفت و گفت تمام کارهایی که من میکنم برای آن است که ظاهر ما چنان باشد که اروپاییها، به ما نخندند. من جواب دادم بدون شک فکر اعلیحضرت صحیح بوده است، اما با خود گفتم آنچه آنها به آن میخندند زیر کلاه و همچشمیهای بیربط است.»، اما نخستین برخورد مستقیم رضاشاه و روحانیت هنگام زیارت خانواده او از حضرت معصومه (س) روی داد. خانواده او با حجاب نامناسب برای زیارت حضرت معصومه (س) به قم رفتند و از این طریق احساسات مذهبی را جریحهدار کردند. اعتراض علما و روحانیت به خانواده سلطنتی به خاطر عدم رعایت حجاب، باعث مداخله رضاشاه و ضرب و شتم برخی از روحانیون و علما توسط او شد. البته قبل از این حادثه نیز در جریان تصویب قانون نظام وظیفه زمینه برخورد بین رضاخان و روحانیت پدید آمد که از طریق مذاکره و گفتگو از بروز شورش جدی توسط آنها جلوگیری و برخی از شورشهای پراکنده نیز سرکوب شد.
فرجام سرکوب روشنفکران در دوران رضاخان
سرانجام روشنفکران یا در زندانها از بین رفتند یا جذب رژیم شدند و درمجموع نتوانستند منشأ تحولات مهمی در جامعه شوند. اساساً رضاشاه به روشنفکران خوشبین نبود و به همین دلیل سعی کرد آنها را چه به صورت فردی و چه گروهی از سر راه خود بردارد.