سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: وقتی مسئولیتی داریم ممکن است در رنج باشیم. خودمان را گرفتار چیزی ببینیم که موظف به انجام دادنش هستیم. مثلاً کارمند هشت ساعت کاری موظف است در محل کارش باشد و وظایفش را انجام بدهد. بانوی خانهدار موظف است خوراک خانواده را بپزد و کارهای خانه را انجام دهد، مهندس ساختمان موظف است بایستد پای ساختمان و آنچه را که لازم است مدیریت کند و انجام دهد، دانشآموز باید سر ساعت برود به مدرسه، درسهای کتاب را از معلم بیاموزد و تمریناتش را انجام دهد و.... انجام دادن این مسئولیتها ممکن است سخت باشد. سختتر هم وقتی میشود که بزرگتر شده و چند نقش را همزمان انجام دهیم، در این صورت مسئولیت شاید آزاردهنده هم باشد؛ مانند کارمندی که خانهدار هم هست و مادر یا پدر هم هست، از سوی دیگر فرزند خانوادهای هم هست و باید برای اعضای خانواده خود هم مسئولیتهایی انجام دهد. در این بین مسئولیت دیگر چندان خوشایند به نظر نمیرسد. این ناخوشایندی شاید به نظر بیاید که از روی تنبلی است، ولی این تنبلی تا وقتی مشکلی درست نمیکند که به نارضایتی تبدیل نشود.
حتما شما هم افرادی را میشناسید که برای فرار از مسئولیتهایی که دارند بهانهای میسازند و خود را از زیر بار انجام آنها رها میکنند. به طور مثال فرزند خانواده که بزرگ شده و برای خودش خانوادهای تشکیل داده است ممکن است زیر سنگینی بار زندگی دنبال بهانهای باشد تا به خانوادهای که در آن بزرگ شده و مشکلاتی که به طور طبیعی در آن هم وجود دارد، مانند بیماری و برخی مسائل معمول دیگر که معمولا سراغ مسنسالان میآید، بیاعتنا شود. این فرد ممکن است به خاطر رهایی از سنگینی مسئولیت، بهانهای بسازد، مثلاً اوقات تلخی کند، از خواهر و برادر یا حتی پدر و مادر خود ایرادی بگیرد تا رفت و آمد کمتری داشته باشد و از انجام برخی امور سر باز زند. شاید این شخص خودش هم نداند که این بیمسئولیتی چه مشکلات تازهای برایش به ارمغان میآورد.
امامزادهای را سراغ دارم که رفتن به آنجا برایم آرامشبخش است. بیشتر روزها به آن سر میزدم و هماکنون هم خیلی وقتها همین کار را میکنم. در حیاط آنجا زنی را میدیدم به آنجا میآمد و برای گربهها غذا میآورد. کم کم متوجه شدم که او در ساعت معینی برای گربههای کوچه و محل غذا میگذارد. بیشتر که به او نزدیک شدم چیزهایی دستگیرم شد که برایم جالب بود. او خود را موظف کرده بود تا در قبال ثروتی که پروردگار به او بخشیده است به حیواناتی که غذا پیدا کردن برایشان سخت است، خوراک بدهد. این بانو حتی یک خانه کوچکی را در جنوب شهر که پیشتر خودش در آن زندگی میکرد برای رفت و آمد گربهها باز گذاشت تا حیوانات در سرما و گرما در امان باشند. این احساس مسئولیت او برای خیلی از هممحلهایها عجیب بود تا جایی که فکر میکردند او دیوانه است. الان که به کار او فکر میکنم احساس مسئولیتش را تقدیر میکنم. او بخشی از خودش را وقف موجودات پروردگار کرده بود. هیچ کس نه به این بانو مدالی میداد و نه افتخاری نصیبش میکرد، به نظر میرسید احساس خوبی که از این کار خود به دست میآورد، برایش بزرگترین پاداش بود. چهرهاش آرام و لباسهایش بسیار ساده و به دور از تکلف بود. به گفته خودش که از همسایههایش شنیدم، او فقط مسئولیتش را در قبال طبیعت انجام میداد.
این احساس مسئولیت در همه ما وجود دارد. همه ما میخواهیم خوب باشیم و نیکی کنیم. شما کسی را سراغ دارید که بالفطره دلش بخواهد به دیگران آزار برساند و به او بگویند بد؟ دست کم، خودم کسی را سراغ ندارم و تا جایی که میدانم حتی افرادی که شرورترین رفتارها را داشتهاند هم لحظاتی از کار خود پشیمان هستند و دلشان نمیخواهد در جامعه انگشتنما شده یا برچسب (بد بودن)، به آنها بخورد. همین ترس از رسوایی میتواند نشاندهنده این باشد که در ذات خود خوبی و نیک بودن را دوست دارند نه بدی و شرارت را.
در این نوشته شاید نتوان توضیح داد که چگونه مسئولیتهایمان را بپذیریم و به آنها متعهد باشیم، ولی این را میتوان یادآوری کرد که زندگی ما در قبال مسئولیتهایمان قابل تغییر است. با آنچه موظف به انجامش هستیم و انجام میدهیم، زندگیمان را هم دچار تغییر میکنیم. آن زن با وقتی که برای تهیه غذای حیوانات میکند یا هزینهای که صرف این کار میکند، از زمان و پول خود در دوران بازنشستگی استفاده مفیدتری هم دارد. چه بسا که بسیاری از استرسها و ناخوشیها از این زن به خاطر نتیجه مثبت و روحیهبخشی که از رفتار خیرش میگیرد، دور شود. با این کار حال بهتری پیدا کند و هزینههای درمان و حتی روانکاو را از خود دور کند، قلبش آرام شود و احساس آرامش، خوشی و سرزندگی کند. این احساسها نعمت بزرگی هستند، آن هم در دنیای امروز که فشار استرسها و نگرانیهای متعدد و گوناگون گریبان جوامع بشری را گرفته است.
در اینباره به یاد یکی از کتابهای نویسندهای سرشناس افتادم. دبیفورد، در کتاب «نیمه تاریک وجود» به صراحت میگوید که ما خلایق همه یکی هستیم و جدا از یکدیگر نیستیم. او در نگاهی کلگرا، بازگو میکند که هر آنچه در هستی وجود دارد مربوط به همه ماست برای همین هم در قبال هر آنچه پیش میآید ما نیز به نوعی درگیر و همین طور مسئول هستیم. دبی فورد در این کتاب میگوید: «نمونه کلنگرانههستی، دیدگاهی انقلابی را درباره ارتباط بین جهان درون و جهان بیرون برای ما مطرح میکند. هر جزئی از هستی به هر شکلی که باشد، دارای شعور کل است. هرچند ما منفرد هستیم، اما منزوی و بدون ارتباط نیستیم. هر یک از ما جهان کوچکیست که جهان بزرگ را در بر دارد و آن را منعکس میکند.» یکی از پیامهایی که این بخش از کتاب برای من دارد این است که اگر نگاهمان تنها به خودمان نباشد و وسیعتر به جهان نگاه کنیم، میتوانیم درک کنیم که در قبال هر آنچه در هستی وجود دارد، به نوعی مسئولیم، همانطور که در برابر خودمان مسئولیم. این مسئولیت تنها به خودمان ختم نمیشود و وقتی درست و کامل است که نگاهی بزرگتر و بازتر داشته باشیم. با این دید میتوانیم جملات و پندهای بزرگان را بیشتر درک کنیم. سعدی میفرماید: «بنی آدم اعضای یک پیکرند/ که در آفرینش ز یک گوهرند»، میتوان این پند سعدی بزرگوار را به مسئولیتهایی که در قبال جهان هستی و آنچه انجام دادنش در توانمان است، گسترش داد. دبی فورد در جای دیگری از همین کتاب میگوید: «هر یک از ما همه ویژگیهای انسانی را داریم. چیزی وجود ندارد که ما ببینیم و درک کنیم و خود، آن نباشیم. هدف نهایی سفر ما همین است که به این یکپارچگی بازگردیم.» با این نگاه شاید درک کنیم که برای هر ناخوبی که در جهان وجود دارد، تا حد امکان، کاری کنیم تا به خوبی تبدیل شود. ممکن است این نگاه همه ما را مسئولیتپذیر کند.