سرویس تاریخ جوان آنلاین: سید محمود محتشمیپور از اعضای قدیمی حزب موتلفه و از مبارزان انقلابی، دارفانی را وداع گفت. وی در دوران حیاتش، بخشی از خاطرات خود را در گنجینه تاریخ شفاهی مرکز اسناد انقلاب اسلامی به ثبت رساند. خاطرات او از دوران کشف حجاب رضاخانی و دوران مبارزات نهضت اسلامی بسیار خواندنی است.
آنچه در ادامه میآید بخشی از خاطرات منتشرنشده مرحوم سید محمود محتشمیپور است.
هتک حرمت بانوان در دوران کشف حجاب
سید محمود محتشمیپور در بخشی از خاطرات خود، وضعیت زنان در دوران رضاخان را اینگونه توصیف میکند: قدیمها در خانهها حمام نبود؛ زنها که میخواستند حمام بروند یکی به آنها کمک میکرد. یک روز مادرم به من گفت: سید محمود لگن مرا تا دم حمام بیاور. گفتم: چشم مادر.
من ده دوازده ساله بودم. وقتی مادرم از در بیرون آمد یک پاسبان جلویش را گرفت و گفت: چرا با چادر بیرون آمدی؟ آژان چادر را از سر مادرم کشید. مادر من مریض احوال بود. زیر چکمههایش مادرم را تکه پاره کرد... انقلابی شدن من هم از همانجا شروع شد.
ترس رئیس کلانتری رژیم پهلوی از شهید نواب صفوی
مرحوم سیدمحمود محتشمیپور که فعالیتهای مبارزاتی خود را با شهید نواب صفوی و فداییان اسلام آغاز کرد در بخشی از خاطرات خود میگوید: آقای نواب دفتری در خیابان ری داشت. در آنجا ما حضور داشتیم. چند نفر از اطراف مولوی آمدند آنجا و هراسان و ناراحت گفتند اهل محلی هستند که در آن محل، در شب شهادت یکی از ائمه مجلس عروسی برگزار شده بود. آنها از شهید نواب چارهجویی کردند.
شهید نواب گفت: من یک نامه خطاب به رئیس کلانتری آن محل مینویسم تا به دست او برسانید. وارد کلانتری که میشوید، مثل شیری که میخواهد به یک روباه حمله کند در اتاق رئیس کلانتری را بدون اجازه باز میکنید میروید داخل و نامه را روی میز او میگذارید.
به همان ترتیب نامه به دست رئیس کلانتری میرسد. رئیس کلانتری بلافاصله میگوید به آقای نواب سلام برسانید و بگویید الان به موضوع مورد نظر شما ترتیب اثر داده میشود...
شکنجه شهید نواب صفوی در زندان
مرحوم محتشمیپور میگوید: آن دوستانی که در زندان برای ما خبر میآوردند که شکنجههایی که به نواب صفوی میدادند چه جوری بود قلب آدم ناراحت میشد. یکی از دوستان که شاهد بود گفت: نواب را زمستان میآوردند لب استخر آب، لختش میکردند. سپس با یک آلت شکنجه که روی آن شیشههای تیز نصب شده بود، از بالا به پایین میکشیدند به بدن نواب صفوی طوری که خون فوران میکرد؛ سپس او را در استخر آب میانداختند.
اولین ملاقات با امام خمینی
سید محمود محتشمیپور در بخش دیگری از خاطرات خود درباره نحوه آشناییاش با امام خمینی میگوید: روز اولی که اعلامیه انجمنهای ایالتی و ولایتی را مطالعه کردم، یکی از برادرانی که با هم همرزم بودیم در بازار آقای حاج ابوالفضل توکلیبینا بود که فردای همان شبی که در مسجد این اعلامیه را دیدم به ایشان گفتم شما آیتالله خمینی را میشناسید؟ حاج ابوالفضل توکلی گفت: بله. گفتم حاج ابوالفضل! من گمشده خودم را بعد از شهید نواب صفوی پیدا کردم. شما آمادگی دارید همکاری کنیم به قم برویم و ایشان را ببینیم؟ گفت: بله.
فردای آن روز به قم رفتیم و آقا را زیارت کردیم. دیدیم یک عده از آقایان بازاری، رؤسای جلسات هستند، همه اینهایی که درد دین داشتند آمده بودند ببینند این آقایی که اعلامیه داده کیست؟ وقتی ما نشسته بودیم و جمعیت پر بود آقا از اندرون به بیرون آمد؛ لرزه به انداممان افتاد. من به آقای توکلیبینا گفتم آقا آنکه ما دنبالش بودیم ایشان است.
خلاصه آقا آمدند و نشستند مقداری صحبت کردند و بعد راجع به دستگاه جریاناتی را فرمودند. بعد راجع به جلسات نصیحت کردند و فرمودند: شما این جلسات را فقط به گفتن مسائل و احکام و سینه زدن و زنجیر زدن اکتفا نکنید، دین با سیاست توأم است. مردم را راجع به جنایاتی که دارد به اسلام میشود روشن کنید. این پهلوی را انگلیسیها برای از بین بردن اسلام آوردند... مرتب جمعیت میآمد و میرفت، مثل اینکه گمشده را پیدا کردهاند.