رمضاني كه آمد
سال 1334 بود كه در شهرستان سراب پنجمين فرزند «عبدالله» به دنيا آمد. ماه مبارك رمضان بود. «عصمت مصباحي» فرزند نورسيدهاش را در آغوش گرفت و از سلامتي و تندرستي او خوشحال بود. گرچه نام نوزاد را در شناسنامهاش محمد گذاشتند، اما به دليل اينكه او در ماه مبارك رمضان به دنيا آمد، همه اعضاي خانواده او را رمضان صدا ميكردند.
محمد دوران كودكي را در كنار برادران و خواهرانش در شهرستان سراب گذراند. سال 1341 بود كه خانواده الهي به تهران مهاجرت كرده و در محله خيابان ابوذر ساكن شدند.
با فرارسيدن زمان تحصيل، محمد در محله خيابان ابوذر به مدرسه يغما جندقي رفت و تحصيلات ابتدايي را در اين مدرسه گذراند. او در مدرسه شاگرد منظم و مودب به حساب ميآمد. درسهايش را خوب ميخواند و معلمانش از او راضي بودند.
با پايان يافتن تحصيلات ابتدايي، محمد به دبيرستان اتابكي رفت و تحصيلاتش را ادامه داد. او پس از مدتي تحصيلات خود را به صورت شبانه ادامه داد و روزها به كسب و كار پرداخت تا به تأمين هزينههاي خود و خانوادهاش كمك كند.
*تربيتي بر گرفته از قرآن
محمد از ابتداي دوران جواني به دليل پايبندي و تربيت خانوادهاش به مسائل مذهبي گرايش ويژهاي داشت. او از نوجواني به فراگيري قرآن پرداخت و آنچه را كه از قرآن ميآموخت به ديگران نيز آموزش ميداد. با پايان يافتن مقطع متوسطه او وارد بازار كار شد و در شركت ايران كاوه مشغول كار شد. مدتي پس از كار كردن در اين شركت، كارش را در شركت نخ كار ادامه داد.
مدت زيادي از كار كردن محمد نميگذشت كه پيام انقلاب اسلامي حضرت امام خميني(ره) در ايران طنين انداخت. كمكم خبرهاي انقلابي از قم و تهران به سراسر كشور پخش شد. ديماه سال 1356 بود كه خبر قيام مدم قم به سرعت به گوش مردم رسيد. در همه مساجد و محافل مذهبي خبر كشتار وحشيانه مردم به دست نيروهاي ارتش شاهنشاهي، موجي از خشم و نفرت بين مردم ايجاد كرد، اين خشم با آغاز تظاهرات و اعتراض مردم در شهر تبريز و تهران و ديگر شهرها كمكم در كشور فراگير شد.
*خادمي جهادي
هر روز كه از سال 1357 ميگذشت، رخدادهاي تازهاي كه برگرفته از اراده ملت براي سرنگوني رژيم شاهنشاهي بود، اتفاق ميافتاد. مقاومت خاندان پهلوي، ارتش شاهنشاهي و نيروهاي امنيتي ساواك و ساير عوامل وابسته به رژيم شاهنشاهي اثر كمتري در برابر پيشرفت انقلاب اسلامي داشت. بالاخره شاه و خاندان وابستهاش، از كشور فراري شده و حضرت امام خميني(ره) پس از سالها دوري به آغوز ملت بازگشت. ايران سراسر شور و شادي بود و چيزي نگذشت كه با پيروزي انقلاب اسلامي ايران در 22 بهمنماه سال 1357 شادماني مردم به اوج رسيد.
محمد در آن روزها سر از پا نميشناخت. او شبانهروز در خدمت پيشرفت انقلاب و مبارزه با رژيم پهلوي بود و در تظاهرات و راهپيماييها و درگيريهاي مسلحانه مانند تسخير پادگان جي، همراه با دوستان محله و مسجد، شركت فعال داشت. پيروزي انقلاب اسلامي براي او فرصت تازهاي براي خدمت به مردم و اجراي قوانين الهي به وجود آورد.
از همان ماههاي اول پيروزي، گروههاي سياسي ضدانقلاب در منطقه كردستان كوشيدند كه با سازماندهي جوانان و انجام تبليغات گسترده، مردم كرد را با استفاده از شعارهاي قومگرايانه از روند يكپارچه انقلاب اسلامي ايران جدا سازند. اين فعاليتها كمكم به درگيريهاي مسلحانه تبديل شد و آشوب و ناامني خطه كردستان را دربرگرفت.
*اسارت يك جهادگر
27 خردادماه سال 1358 حضرت امام خميني(ره) در پيام خود تأسيس نهاد انقلاب جهاد سازندگي را اعلام كردند، نهادي كه با مشاركت همه اقشار مردم براي سازندگي كشور قيام كرده تا ويرانيهاي به جا مانده از رژيم پهلوي را دوباره بسازد.
شركت دانشجويان و جوانان داوطلب در همه نقاط كشور در نهاد انقلاب جهاد سازندگي اين نهاد را به مركزي براي سازماندهي و اعزام داوطلبانه مردم آماده به خدمت براي مناطق محروم و روستاهاي دورافتاده تبديل كرد. محمد نيز كه همواره در پي اين فرصت بود، در روزهاي اول تشكيل جهاد سازندگي به دفتر مركزي جهاد سازندگي پيوست.
محمد در همان روزهايي كه كردستان و روستاييان محروم آن در آتش كينه و ناداني عوامل ضدانقلاب ميسوخت، داوطلبانه راهي كردستان شد تا به خدمت در روستاهاي كردستان بپردازد. جوانان زيادي راهي كردستان شدند تا در جهاد سازندگي به مردم كرد خدمت كنند اما شرايط درگيري و ناامني منطقه، كار را براي جهاد سازندگي سخت ميكرد. محمد شبانهروز براي رفع محروميت و كمك به روستاييان منطقه تلاش ميكرد تا اينكه دهم بهمنماه سال 1358 كه به دست نيروهاي مسلح حزب دموكرات كردستان دستگير و اسير شد. جرم او و دوستان همكارش در جهاد سازندگي، خدمت به روستاييان، تقسيم زمين، ساختن راه، كمك در امور كشاورزي و خدمات ديگر به مردم بود.
محمد دوران اسارت و زندان را با شكيبايي همراه با ايمان و استواري پشت سر گذاشت. روزهاي سخت همراه با بيگاري و توهين و شكنجه براي او و دوستانش خيلي كند ميگذشت. بالاخره پس از 10 ماه اسارت، او از دست حزب دموكرات آزاد شد و به تهران برگشت.
در آن زمان جنگ تحميلي عراق عليه نظام جمهوري اسلامي آغاز شده بود. كشور در شرايط جنگ به سر ميبرد. در سراسر مرزهاي غربي و جنوب غربي كشور، مردم شهرها و روستاهاي مرزي زير حمله و آتش دشمن قرار داشتند. با فرمان حضرت امام خميني(ره) همه مردم به ويژه جوانان براي رفتن به جبهههاي نبرد آماده ميشدند.
محمد مدت اندكي پس از آزادي و بازگشت به تهران و ديدن خانواده و بستگانش، دوباره راهي منطقه كردستان شد ولي بار ديگر توسط نيروهاي مسلح حزب دموكرات كردستان در حالي كه عازم بيجار بود، دستگير و روانه زندان شدند.
*ميعادگاه جوانان عاشق
او در منطقهاي كه دولتو نام داشت، زنداني بود. زندان دولتو ميعادگاه جوانان عاشقي بود كه به دست نيروهاي ضدانقلاب حزب دموكرات كردستان و براي اسارت و شكنجه نيروهاي انقلابي ساخته شده بود.
محمد و ديگر زندانيان دولت و هر روز مجبور به بيكاري و انجام كارهاي سخت بودند، كارهايي كه با شكنجه جسمي و روحي همراه بود.
محمد ساعتچي، از همراهان محمد و از زندانيان دولت و درباره شرايط زندان ميگويد: «در محوطه زندان محمد الهي اذان ميگفت و گاهي براي اقامه نماز جماعت پيشنماز ميشد و به همين دليل توسط نيروهاي ضدانقلاب كتك ميخورد و شكنجه ميشد. از گوجهفرنگي و بادمجانهايي كه در محوطه زندان كاشته بوديم، حق استفاده نداشتيم.»
او درباره شكنجههايي كه محمد تحمل كرد، ميگويد: «محمد را به خاطر اذان گفتن و اقامه نماز از زندان خارج كرده و در رودخانه سردي انداختند پس دستش را قطع كردند. او در هواي سرد كردستان به مدت 48 ساعت با دست قطع شده در طويلهاي آويزان كردند و صبح پس از اين مدت، او را با دست قطع شده به كوه بردند و بر دوشش سنگ چيدند.»
*ضد انقلاب را در هم شكست
مدتي از اسارت محمد كه با همكارانش در هيات هفت نفره زمين، برادران يزدانپناه، اسلامي، غواصي و ديگران در زندان دولتو به سر ميبردند، گذشته بود كه محل زندان با هماهنگي نيروهاي ضدانقلاب از سوي هواپيماهاي دشمن بمباران شد.
پس از بمباران زندان دولتو، محمد و تعدادي از دوستانش از زندان گريختند اما او بر اثر تيراندازي نيروهاي ضدانقلاب پايش مجروح و دوباره اسير شد.
مقاومت و سرسختي محمد، قدرت تحمل ضدانقلاب را در هم شكست. او به جاي كساني كه در زندان بيمار يا ناتوان بدند، بيگاري ميكشيد. رفتارش به ديگران روحيه ميداد. به همين دليل نيروهاي ضدانقلاب تصميم به كشتن او گرفتند.
*بدني كه قطعه قطعه شد
پدر محمد درباره نحوه شهادت پسرش ميگويد: «وقتي جهاد كردستان از من دعوت كردند، به سنندج رفتم. آنها مرا به سردشت و بانه بردند و محلهايي كه فرزندم در جهاد سازندگي براي روستاييان خدمت كرده بود و كارهاي راهسازي، لولهكشي آب، ساختن حمام و ساختمانسازي انجام داده بودند را به من نشان دادند. در آنجا يك برادر كرد كه همرزم فرزندم بود و در دوران اسارت پسرم همراه او بود، به من گفت كه شاهد شهادت محمد بوده است. از او خواستم كه برايم تعريف كند و من تحمل شنيدن آن را دارم. به او گفتم من پسرم را به خدا دادم حال به هر طريقي به شهادت رسيده باشد، برايم مسئلهاي نيست.
او گفت: «پسر شما را مثل گوشت قطعه قطعه كردند، سپس در گوني گذاشته و در جاده انداختند.»
محمد پنجم تيرماه 1360 پس از مدتها اسارت، شكنجه و سختي، در اوج مظلوميت و تنهايي به دست موجوداتي كه فقط ظاهري از انسان را داشتند، به شيوهاي وحشيانه به شهادت رسيد و آواي جهاد و مظلوميت او در كوههاي بلند كردستان پيچيد محمد را با خالي كردن 16 گلوله از پشت سر به شهادت رساندند و پس از آن بدنش را قطعه قطعه كردند اما شهادت محمد الهي و شيوه رفتار وحشيانه دشمن، نه تنها هراسي ايجاد نكرد بلكه جوانان پرشور و عاشق شهادت را بيش از پيش راهي منطقه كردستان ساخت تا ننگ وجود اشرار را از خطه محروم كردستان پاك سازند.
«شهيد محمد الهي» پنجم تيرماه سال 1360 كه با چهارم ماه مبارك رمضان برابر بود، به شهادت رسيد. او در رمضان به دنيا آمد و در ماه مبارك رمضان با پيكري قطعه قطعه و خونآلود، عاشقانه به ضيافت الهي دعوت شد تا نام شهيد رمضان الهي زيبنده سرنوشت او باشد.
تشييع پيكر پاك «شهيد محمد الهي» همراه با اشك و آه دوستان و همكارانش، در حلقه محبت خانوادهاش همراه با موج انبوه مردم رهپوي شهيدان تا قطعه 24 شهدا در بهشتزهرا، انجام شد و پيكر پاكش در جوار شهيدان انقلاب اسلامي به خاك سپرده شد.
شهادت محمد الهي و ديگر همكاران جهاد سازندگي در خطه كردستان، ضامن آزادي مردم محروم و روستاييان بيشماري بود كه زندگي نوين را در شرايطي بهتر تجربه كردند. مردم كردستان و همه ملت ايران نام و ياد شهيد محمد الهي و همكاران مظلوم و شهداي جهاد سازندگي در كردستان را هميشه در قلب و زندگي خويش به همراه خواهند داشت. شهيداني كه نامشان همچو قلههاي بلند كردستان هميشه در تاريخ جاودان خواهد ماند.