انتقاد را به يك اعتبار ميتوان، توانِ تشخيص سره از ناسره و درست از نادرست دانست و تفكر انتقادي، گونهاي از تفكر است كه به دنبال تمييز دادن درست از نادرست در يك متن است و متن نيز اعم است از گفتار، نوشتار، فيلم و غيره.
نگاه منتقدانه آن گاه كه با چاشني انصاف همراه گردد، همواره ميتواند ريل گذاري براي ايجاد يا احياي علم در يك جامعه و حوزه تمدني گردد. منتقد سعي دارد تا ابعاد و زواياي نهان و آشكار يك متن را بازشكافد و با راهيابي به ابعاد آن متن است كه تفكر خلاق شكل ميگيرد و همين تفكر خلاق است كه زاينده و عامل رشد طرحها و ايدههاي نو ميگردد.
نگاه منتقدانه، نگاهي است كه از دو زاويه نگاه افراطي به دور است؛ هم از نگاه متحجرانه و واپس روانه كه خواهان طرد كلي علم موجود اعم از انساني، تجربي و پايه است و هرگونه نوآوري را با چوب بدعت ميراند و چوب تكفير بر سر عالمان ميكوبد و داعيه اناالحقي سر ميدهد و هم از نگاه متجددانه كه وادادگي و خود باختگي را در برابر علم موجود به انحاي مختلف تبليغ ميكند. اين دسته از اين جهت كه سبب فروبستگي تفكر ميشوند و انتقاد به نظريات موجود را ناشي از نگاه ايدئولوژيك و گاه نافهمي منتقدان ميدانند به اندازه دسته اول خطرناكند، خطرناك نه براي نظام سياسي بل براي پيش بردن علمي كه داعيه عالِمي آن را دارند. منتقد به دنبال حركت در ميانه راهي است كه از دو نگاه متحجرانه و متجددانه به دور است. منتقد با نگاهي متفكرانه علم موجود را باز ميشكافد تا نكات مبهم و اشتباه را عيان سازد و آن گاه در برابر ايرادات موجود طرحي نو در ميافكند و اين طرح نو از ايراداتي كه منتقد به آن نظريه وارد ميداند به دور است. هرچند ممكن است به اين نظريه جديد نيز ايراداتي وارد باشد چراكه علم غيرقابل انتقاد جز در حوزه معارف الهي (قرآن و سنت قطعي) و بديهيات وجود ندارد و همين نگاه منتقدانه است كه ميتواند قطار علم را پيش ببرد.
تفكر انتقادي نه سرِ ستيز با علم و عالمان دارد نه وارفتگي و وادادگي را ميپذيرد. متفكر منتقد بايد خوب بفهمد، خوب تحليل كند، دقيق ريشهيابي كند و آن گاه به داوري در باب يك تئوري علمي بنشيند و بدون فهم، حلاجي (تحليل) و ريشهيابي، داوري و نقد منصفانه كه بايد با روح يك عالم عجين باشد، صورت نخواهد گرفت.
بايد گفت با تاسف امروزه در دانشگاههاي ما دو سر طيف افراطي از نگاه سوم كه نگاه منتقدانه است، مبلغان و داعيان بيشتري دارد و همين نبود تفكر انتقادي را ميتوان يكي از اسباب اصلي كندي رشد علم بالاخص در حوزه خطير علوم انساني دانست و به جرئت ميتوان گفت يكي از دلايل اصلي ضعف تئوريك در حوزه علوم انساني همين نكته است.
استاد دانشگاه بايد هم بياموزد و هم بياموزاند به شاگردانش كه در زمانهاي كه هر روزه طرحي نو در باب عالم و آدم در افكنده ميشود، نظريه موجود در حوزههاي مختلف قداستي غيرقابل تشكيك ندارند و اين تشكيك در بنا يا مبنا هرگز به معناي علم ستيزي و عالِم سوزي نيست چراكه منتقد به دنبال ريشه يابي ايرادات و رفع آنهاست. هرچند ممكن است گاه ايراد وارده از سوي منتقد كل آن نظريه را مردود اعلام كند، از اين رد كلي نيز نبايد ابايي داشت چراكه عالِمي، نظر عالم پيشين را رد و نظري جديد ارائه نموده است، نكته مهم آنكه در نقد كردن بايد از نگاه مغرضانه و معارضانه برحذر بود به دليل آنكه مغرض و معارض در پي كشف حقيقت نيست بلكه در پي ارضاي خواهش نفساني خويش است.
بر اين اساس، امروزه بايد اساتيد و دانشجويان با گذار از دو نگاه متحجرانه و متجددانه به نگاه منتقدانه كه شايد با مسامحه بتوان نگاه مجددانه نامش نهاد ميل كنند. نگاهي كه هم محاسن علم موجود را ميبيند و هم ايرادات آن را و براي رفع ايرادات يا ارائه طرح و نظري جديد عزم خود را جزم نموده است.
نكته پاياني آنكه توليد علم بومي محقق نخواهد شد مگر آنكه در نظريههاي پيشين خلل ايجاد گردد، خواه خللي بنايي يا خواه مبنايي و ايجاد خلل و ارائه طرح جديدممكن نخواهد شد مگر با مسلح شدن به تفكر انتقادي و از همين رو بايد گفت تفكر انتقادي پيش نياز توليد علم بومي است.
*
كارشناس ارشدعلوم سياسي
دانشگاه علامه طباطبايي