جوان آنلاین: ساعت ۸ صبح دوشنبه ۳۱ شهریور ماه است. آفتاب نرمی بر چهره زمین نشسته، درِ دبستان دخترانه آرام باز میشود و دختران کوچکی با کیف و کفشهای نو و چهرههایی که ترس و هیجان در هم تنیدهاند، وارد میشوند، بعضی با گریه، بعضی با لبخند، همه با دلهایی پر از امید به آنچه پیش رو است. اولین روز مدرسه با جشن شکوفهها آغاز میشود.
والدین: اگر حواسشو به معلم نده، چی؟
صبح ۳۱ شهریور یک روز قبل از آغاز رسمی سال تحصیلی، حیاط مدرسه پر از صداست؛ صدای والدینی که دخترشان را به داخل هدایت میکنند، صدای دخترانی که گریه میکنند یا با لکنت میگویند: «مامان نرو»، صدای مربی جوان که سعی میکند دلهای کوچک را آرام کند. مادران شانه به شانه هم ایستادهاند و گفتوگو میان آنها به صورت ضربدری یا دایرهای شکل گرفته است. مادری با روسری رنگی و چهرهای جوان دخترک ششساله اش را در آغوش گرفته و میگوید: «اومدم دنبالت بهم بگو چندتا دوست پیدا کردی» دخترک هراسان سر تکان میدهد. مادر دیگری، لبخندی به لب دارد، اما دستهایش لرزان است، میگوید: «آدم وقتی معلم است، میفهمد چقدر روز اول برای بچهها مهم است. من هم مثل بقیه استرس دارم، اما میدانم اگر من آرام باشم، دخترم هم احساس امنیت میکند.»
مادری دیگر از طبقه روستایی یا مهاجرنشین، با لهجهای ملایم، دخترش را همراهی میکند، میگوید: «تمام دیشب استرس داشت. میگفت من میترسم تنهایی به سرویس بهداشتی بروم.»
مادری که دارای دو فرزند بزرگتر است و برای همراهی خواهرشان مادر را تنها گذاشتند، میگوید: «دخترم پیشدبستانی نرفته، امیدوارم، معلمش قوی باشه، چون ما توان اینکه بچه رو بفرستیم مدرسه غیرانتفاعی نداریم.»
مادری دیگر میگوید: «برای دخترم دفتر نقاشی و مدادرنگی خریدم میخواهم ذوقش را بیدار کنم، نه اجبار به نوشتن. فکر میکنم نوشتن با بازی و رنگ به یادگیری کمک میکند.» یکی دیگر از والدین، نگاه موافقی دارد و میگوید: «تجربه بچه دیگرم به من یاد داد که بچهها در ماههای اول، بیشترین تأثیر را از معلمان و محیط آرام میگیرند، نه سختگیری و فشار. بچه را با داستان، بازی و تعریف خاطره مدرسه بیشتر میشه ترغیب کرد.»
پدرانی که دختران را همراهی میکردند هم کم نبودند. پدری از طبقه متوسط شهری، کت و شلوار سادهای دارد، دست دخترک را گرفته و دست دیگر دختر در دستان مادرش است. دختر را با بوسههای گرم راهی مدرسه میکند. بعد از رفتن دخترک به همسرش میگوید: «روز اول مدرسه یعنی شروع جدیتر زندگی، نمیخوام توقعات زیاد باشه، فقط میخوام دخترمون مدرسهرا دوست داشته باشه.» پدر دیگری که به نظر میرسد کارمند باشد، در گفتوگو با یکی دیگر از پدران نگران است که دخترش اگر گریه کند یا بخواهد برگردد چگونه مدیریت کند. سمت مقابل پدری دیگر میگوید: «اتفاقاً دختر من نمیخواست برگردد ولی خیلی شیطنت داره و نگرانم بازیگوش باشه و چندان حواسشو به معلم نده.»
معلمان: والدین نگران نباشند، ما دلسوز بچهها هستیم
همان لحظهها که والدین در حیاط هستند، با هماهنگی قبلی وارد مدرسه میشوم. معلمان کلاس اول آمادهاند. فضای کلاسها پاکیزه است، میز و نیمکتها مرتب، تخته سفید تمیز برق میزند. معلم اول، خانم رضوانی، با سالها تجربه، لبخندی میزند و میگوید: «کلاس اولیها روح لطیفاند، همه چیز برایشان جدید است، صدای معلم، صدای زنگ، نور کلاس، حس انتظار. آنها نیاز دارند احساس امنیت داشته باشند و بفهمند که مدرسه جایی است که دوستشان دارد.» وی ادامه میدهد: «یکی از ویژگیهای کلاس اولیها این است که تمرکزشان کم است، اگر معلم بتواند درس را با بازی، رنگ و قصه ترکیب کند، اثرگذاری بیشتر میشود. خانوادهها بهتر است بدانند کلاس اول شروع یادگیری است وکودکان آنها این پایه را نه صرف رقابت بلکه در بدو شروعی تازه برای تجربه و کسب مهارت میگذرانند. به کودکشان سخت نگیرند و مهمتر اینکه خیالشان راحت باشد که ما دلسوز فرزندان آنها هستیم. همین که یک کلاس اولی خواندن و نوشتن و محاسبات اولیه را یاد بگیرد کافی است.»
خانم جمالی که تازه به این مدرسه آمده و تجربه کلاس اولی ندارد، ولی در آموزش ابتدایی سالها فعالیت کرده، میگوید: «در این سالها دیدم دختربچهای دفترش را گم کرده، دیگری کیفش را جا گذاشته است، یکی شلوارش را کثیف کرده، یکی هم از تنهایی میترسد. اینها طبیعی است. توصیهام به والدین این است که در این روزهای اول، با کودک خود مواجهه با شرایط را تمرین کنند، کتاب و دفتر را با هم ببندند، از کودک بخواهند خودش کیفش را مرتب کند، این آمادگیهای کوچک، اعتماد بهنفس او را بالا میبرد. خانوادهها نظم در خواب کودک را فراموش نکنند و با خودخواهی میهمانی و دورهمی را به تنظیم خواب فرزند خود ترجیح ندهند. دانشآموز پایه اولی را با کسالت و خوابآلودگی رهسپار مدرسه نکنند.»
خانم موسوی میگوید: «یکی از مهمترین مشکل کلاس اولیها، جدایی از والدین است، بچهها ممکن است در روزهای اول گریه کنند، نگران باشند که کسی کنارشان باشد یا حس کنند اگر کاری را اشتباه انجام دهند، معلم یا همکلاسیها آنها را مسخره میکنند. والدین باید بدانند که حمایت عاطفی در این روزها خیلی مهم است، نه فشار روی عملکرد. کمک و همراهی والدین به ما معلمان هم بسیار کمک میکند. خواهش ما این است از تدریس قبل از معلم پرهیز کنند. این کار باعث میشود جذابیت کتب درسی برای کودک از بین برود و خود را بینیاز از یادگیری آنها بداند یا اینکه به دلیل تداخل روش یادگیری، دانشآموز را عقب بیندازند.»
بچهها: میترسم خانم معلم دعوام کنه!
اما در این میان دانشآموزان نیز حکایت خاص خود را دارند. هانیه که کیفش از خودش بزرگتر است از حس و حالش کوتاه و خلاصه میگوید: «خیلی خوشحالم، من عاشق مدرسم، خوشحالم که اومدم کلاس اول و میخوام کلی دوست تازه پیدا کنم. قراره اسمم رو بنویسم و تمام چیزایی که رو در و دیوار نوشته رو بخونم.»
مهرسانا که هنگام بدرقه گریه میکرد و هنوز هم سرکیف نیست، میگوید: «خاله من میخوام برم پیش مامانم.» مشخص است ترس او جدایی از مادرش است، اما بغل دستی او میگوید: «گریه نکن، مامانت زود میاد پیشت، الان خانم معلم میاد باهم نقاشی میکشیم.»
ندا میگوید: «خاله من نمیترسم اصلاً دوست دارم زودتر بنویسم و بخونم، من عاشق کتابم، انقدر دوست دارم بتونم خودم کتاب بخونم.»
ترانه دختری بازیگوش است، او هم ذوق دارد برای خواندن و نوشتن. وقتی از حال و حس او میپرسم، میگوید: «من بلدم بنویسم آب بابا.»
یکی دیگر از بچهها کیفش را بغل کرده و از راهرو به کلاس نگاه میکند، هنوز نمیداند من معلم نیستم. با ترس اجازه میگیرد و میگوید: «خانم اجازه میشه من برم دستشویی»، او را تا سرویس همراهی میکنم و به او اطمینان میدهم خانم معلم هم قطعاً با اجازه گرفتن به شما فرصت میدهد که به سرویس برود.
با فاطمه سادات که برگشتیم به کلاس دو تا از بچهها سر پاککن داشتند دعوا میکردند. با میانجیگری مشکل را حل کردم و با خداحافظی به کلاس دیگر رفتم. مژگان پیشدبستانی نرفته، با محیط مدرسه کاملاً بیگانه است. نه عصبانی است نه غمگین، فقط گیج است و هاج و واج همه را نگاه میکند. سحر که خواهر بزرگتر دارد، برایش گفته کلاس اول چیز خیلی سخت و عجیبی نیست، سرگرمکننده است. این کمک کرده سحر کمتر ترس داشته باشد، ولی هنوز سحر به پشت سرش نگاه میکند. انگار منتظر کسی است از در بیاید. از او میپرسم منتظر معلم هستی، اما از جوابش تعجب میکنم که میگوید: «منتظر مامانم هستم. دلم براش تنگ شده.»
نگار ذوق خواندن دارد. دفتر خطدارش هنوز خالی است، مدادش را در آورده و کنار پاک کن، حاضر و آماده گذاشته است. به همکلاسیای که صندلی کناری است لبخند میزند و میگوید: «با هم دوست بشیم؟».
ریحانه انگار چرت میزند. میگوید: «دیشب مهمونی بودیم و دیر خوابیدم.»
با آمدن معلم کلاس را ترک میکنم در حالی که در ذهنم میگذرد چه کسی میداند کدامیک از این بچهها فردا چه کاره میشوند! یکی معلم و یکی پزشک، یکی مهندس و دیگری دانشمند، یکی خانهدار و دیگری کارمند، اما هر چه هست امروز برای والدین و معلمان و کلاس اولیها فصل جدیدی است؛ فصل یادگیری، مسئولیتپذیری، دوستی و استقلال. هر یک از این دختران جلوهای از احساس، از ترس و اضطراب گرفته تا ذوق و امید و آرزو هستند. معلمان توصیه میکنند که والدین فشار را کم کنند، همراهی عاطفی را زیاد، از بازی و داستان استفاده کنند، کودک را با محیط مدرسه آشنا کنند تا جدایی راحتتر شود. مهم است که دفتر و مداد فانتزی را فرصتی برای انگیزش ببینند، نه اجبار. کلاس اول، پایه و مقدمهای است برای ادامه مسیر تحصیلی، برای کسب مهارتهایی مثل نظم، تمرکز، همکلاسی بودن، مسئولیت نسبت به وسایل خود و احترام به معلم و دوست.