در جنگ ۱۲ روزه اخیر دیدیم که مهاجمان با تکیه بر تصورات کلیشهای و اطلاعات مخدوش، گمان میکردند که حملهای محدود میتواند ساختار نظام جمهوری اسلامی را از هم بپاشد و به بروز شورشهای داخلی منجر شود. در عمل اما، نهتنها چنین نشد، بلکه واکنش هماهنگ مردم، نیروهای مسلح و قوای حاکمیتی، بار دیگر نشان داد که غرب همچنان در درک واقعیات ایران ناتوان است. در چهلوهفت سال گذشته، پس از پیروزی انقلاباسلامی ایران، خطاهای پیاپی محاسباتی قدرتهای غربی، بهویژه ایالاتمتحده امریکا، کشورهای اروپای غربی و رژیمصهیونیستی، به الگویی تکرارشونده در سیاستگذاری آنان درباره ایران تبدیل شده است. این خطاها تنها نتیجه دریافتهای نادرست یا تحلیلهای سطحی نیست، بلکه از نوعی درک ناقص و سطحی از هویت تمدنی، سیاسی و اجتماعی ایران سرچشمه میگیرد.
یکی از دلایل اصلی این ناکامی، ناتوانی نظامهای غربی در فهم ژرف و چندلایه هویت ایرانی- اسلامی است. این هویت، همزمان که ریشه در دیانت دارد، از مؤلفههای ملی نیز برخوردار است و نه اسیر ناسیونالیسم افراطی است، نه در چارچوب ملیگرایی کلاسیک غربی میگنجد. تمدن ایرانی- اسلامی، آمیزهای است از دین، تاریخ، زبان، فرهنگ و مقاومت، و همین ترکیب پیچیده، بنیان انسجام اجتماعی را در برابر تهدیدهای خارجی استوار ساخته است. غرب، ایران را همچنان با عینک تجربههای خود در خاورمیانه تحلیل میکند؛ منطقهای که در اثر قراردادهایی مانند سایکس-پیکو به مرزهای مصنوعی و ملتهایی شکننده تقسیم شد. حال آنکه ایران، برخلاف بسیاری از کشورهای نوبنیاد این منطقه، دارای پیشینه تاریخی چند هزار ساله، تجربههای عمیق حکمرانی و نوعی «دولت- تمدن» منحصربهفرد است که در برابر تهدید، نهتنها فرونمیپاشد، بلکه ظرفیتهای خود را بازتولید میکند و بر قدرت و مشروعیتش میافزاید.
در کنار این، ناتوانی غرب در درک اسلام انقلابی نیز سهم مهمی در این خطاهای راهبردی دارد. تحلیلگران غربی، اسلام را غالباً نه بهعنوان یک اندیشه سیاسی زنده و خلاق، بلکه بهصورت مجموعهای سنتی و ایستا میبینند که یا در اختیار روحانیت محافظهکار است یا در حد مناسک فردی خلاصه میشود. همین نگاه، مانع فهم آنان از نقش تاریخی امام خمینی (ره) و تداوم اندیشه انقلابی در نسلهای پس از انقلاب شده است. اسلامِ انقلاباسلامی، بر اصولی، چون عدالتخواهی، مبارزه با سلطه، معنویت سیاسی و عقلانیت اجتماعی استوار است. این اسلام نهتنها توان بسیج مردمی و آفرینش قدرت اجتماعی دارد، بلکه در ساحت بینالمللی نیز بدیلی برای نظم سلطهگر جهانی ارائه میدهد؛ بدیلی که غرب نه میفهمد و نه میخواهد آن را به رسمیت بشناسد.
افزون بر این دو عامل بنیادی، وابستگی فکری غرب به مشاوران فارسیزبانِ مغرض، موجب شده است که تصمیمگیریهای سیاسی و امنیتی آنها درباره ایران، بیشازپیش از واقعیت فاصله بگیرد. سالهاست که دستگاههای اطلاعاتی و اندیشکدههای غربی تحلیلهای خود را بر پایه توصیههای افرادی تنظیم میکنند که عمدتاً وابسته به جریانهایی، چون سلطنتطلبان و گروهک منافقیناند. این افراد که بیش از هر چیز دغدغه بازگشت به قدرت را دارند، نه خیرخواه ملت ایراناند، نه مصالح غرب را در نظر میگیرند. تحلیلهای آنان، آمیخته با کینهتوزی، رؤیاپردازی و انگیزههای جناحی است؛ ازاینرو غرب را به دام تصمیمهای نادرست و هزینهزا میاندازد.
همچنین باید به بُعد روانشناختی این ناکامی نیز اشاره کرد. نظام سلطه، بر بنیان نوعی خودبرتربینی تمدنی شکل گرفته است و اساساً نمیتواند بپذیرد که کشوری همچون ایران، بدون تکیه بر شرق و غرب، توانسته است به الگویی مستقل از حکمرانی و پیشرفت تبدیل شود. از همین رو، موفقیتهای ایران را یا انکار میکنند، یا به عواملی همچون سرکوب داخلی یا فریبکاری تبلیغاتی نسبت میدهند. این نوع نگاه، آنان را در چرخهای بسته از کتمان واقعیت، تکرار خطا و شکستهای راهبردی گرفتار کرده است. غرب هنوز ایران را از دریچه منحط قاجار و پهلوی مینگرد و از همین زاویه دید مطامع استعماری خود را کنار نمیگذارد. واقعیت آن است که غرب نمیخواهد ایران را بفهمد، زیرا پذیرش ایرانِ مستقل، مقاوم و خردمند، مستلزم فروتنی و بازنگری در بنیانهای فکری و سیاستی آنان است. در سطحی ژرفتر، میان ایرانِ اسلامی و نظام سلطه، شکافی تمدنی، فکری و روانی وجود دارد؛ شکافی که با ابزارهای اطلاعاتی و تبلیغاتی پر نمیشود. هرچه غرب در درک این شکاف تأخیر کند، شکستهایش ژرفتر و ایران، استوارتر و مقاومتر خواهد شد. چنانکه حضرت امام سجاد (ع) فرمود: «خداوند دشمنان ما را از احمقان قرار داد»، تاریخ چهلوهفتساله انقلاباسلامی، نمونهای زنده از تحقق این سخن حکیمانه است. هر خطای محاسباتی غرب، نهتنها راهبردهایش را بیاثر کرده، بلکه بر توان و صلابت ایران اسلامی افزوده است.