سرنوشت ایران، سرنوشت کودکانمان چه خواهد شد؟ روزهای آینده قرار است شاهد چه اتفاقاتی باشیم؟ ایران چقدر متحمل خسارات خواهد شد؟ آیا نظام سیاسی، تابآوری لازم در برابر این همه هجمه و ترور را خواهد داشت؟ آیا ایران، تمامیت ارضی خود را حفظ خواهد کرد؟ با وضعیت فعلی کسب و کارها، تورم قیمتها و رکود اقتصادی چه خواهیم کرد؟ اسرائیل تا کجا مرزهای اخلاق را نادیده خواهد گرفت؟ آیا امریکا با پیشرفتهترین تسلیحات خود علناً وارد جنگ خواهد شد؟ اگر زیرساختهای کشور مورد حمله جدی قرار گیرد آیا آب و نان و چراغ و گرمایش و سرمایشی در خانهها خواهد بود؟
این روزها احتمالاً این پرسشها و سؤالاتی از این دست در سر گروهی از مردم ما میچرخد و به نظرم حتی حرفهایترین تحلیلگران هم به درستی نمیتوانند پیشبینی کنند که قرار است چه اتفاقاتی بیفتد.
اما آنچه دست کم به قدر فهمم برایم وضوح و روشنی دارد، این است که ما از الگوهای آگاهانه در برابر آنچه روی میدهد استفاده کنیم. به جای آنکه بپرسم چه خواهد شد میتوانم به این فکر کنم که وظیفه و مسئولیت اکنون من چیست؟ این رویکرد جهت درستی به رفتارهای من خواهد داد و پایم را از موهومات و اموری که در دست من نیست به قلمروی واقعی و قابل مدیریت خواهد کشاند.
سبد خرید را در فروشگاه زنجیرهای برداشتهام میتوانم با خود چک کنم آیا ترس و خودخواهی این سبد را پر میکند یا آرامش و دیگرخواهی؟ سرنوشت جنگ را در همین رفتارهای ظاهراً کوچک، اما به شدت تعیینکننده میتوان جستوجو کرد. وقتی بترسم، خواهم ترساند. مثلاً وقتی خریدهای هیجانی میکنم به تضعیف زیرساختهای عرضه و تقاضا و شیوع نارضایتیها کمک میکنم، وقتی همسایهام مرا با پنج کیسه برنج و سه شانه تخم مرغ ببیند او نیز با خود فکر خواهد کرد که در معرض قحطی قرار گرفتهایم.
میگویند به خاطر میخی، نعلی افتاد، به خاطر نعلی، اسبی افتاد و به خاطر اسبی، سواری افتاد و به خاطر سواری سرنوشت جنگ عوض شد، این یعنی هیچ حرکتی کوچک نیست و نباید ارزش آن را در همافزایی اجتماعی و تاثیر آن بر حلقههای بزرگتر نادیده گرفت.
ما ایرانیها رنگینکمانی از سلایق و جهتگیریهای فکری مختلف هستیم، خیلی وقتها فاصله فکریمان از یکدیگر به اندازه مشرق و مغرب است با این همه سر بزنگاهها نشان دادهایم که در یک نقطه مشترک به نام ایران میتوانیم جمع شویم.