آخرین بار زینب علیپور را در مراسم روز خبرنگاری که سازمان صداوسیما ترتیب داده بود، دیدم. مثل همیشه آرام و خندان در کنار دیگر خبرنگاران نشسته بود و انرژی خوبش را به دیگران منتقل میکرد. خبرنگاری پرانرژی و بدون حاشیه؛ این را تمام همکارانش میگویند. کارش را بادقت و وسواس انجام میداد و کاری به حاشیهها نداشت. در همان روز خبرنگار که معمولاً خبرنگاران از کم و کاستیهای موجود گله و شکایت میکنند، او هنگام صحبت و گرفتن میکروفن خیلی آرام و متین تنها با یک لبخند و تشکر واکنش نشان داد و چیز بیشتری نگفت. قطعاً برای او که از بسیاری از ما باتجربهتر بود، گلایههای زیادی نسبت به کار وجود داشت، ولی او سعی کرد، به جای گفتن از تلخیها، مثل همیشه با لبخندی، شیرینی را به جمع بیاورد. رفتن ناگهانی او و شنیدن خبر درگذشت یکی از خبرنگاران فرهنگی برای تمام همکاران تلخ و شوکهکننده بود. کمتر کسی باور میکرد که آن خبرنگار خوشانرژی، آنقدر زود از جمع ما رفته باشد؛ خبر درگذشت زینب علیپور باورنکردنی بود. معمولاً اولین واکنش آدمها به شنیدن خبر از دست دادن دوست یا خویشاوندی، مرور خاطرات اوست. پس از شنیدن خبر درگذشت زینب علیپور همه به مرور خاطراتش در شبکههای اجتماعی پرداختند؛ خاطراتی که همه به لبخندها و خندههای او ختم میشد. دختر همیشه متبسم رسانهها، خیلی زودتر از چیزی که تصورش را میکردیم از دنیا رفت ولی رد خاطرات خوبش همیشه در ذهنمان خواهد ماند؛ روحش در نهایت آرامش و شادی باشد.