جوان آنلاین: این نوشته نمیتواند یک نقد سینمایی باشد چراکه با شبهفیلمی مواجهیم که ناچیز هم نیست بلکه هیچی ندار است. محمد رسولاف عادت به ساخت شبهفیلمهایی دارد که تصور میکند سیاسی یا اعتراضیاند، اما او نه چیزی از اعتراض میداند و نه سیاست. برای او تنها نکته قابل اهمیت جشنوارههای زرد سیاستزده خارجی است؛ رویدادهایی که به دور از هنر و فرهنگ از اثری دفاع میکنند که همراستا با ایدئولوژی محافل پشت پردهشان باشد، بنابراین دست بردن ۱۵ دقیقهای جشنواره کن بر اثری فاجعهبار مانند «دانه انجیر معابد» دور از انتظار نبود، این فیلم در کن ۲۰۲۴ صاحب چند جایزه شده است؛ جوایزی که به وضوح بوی سیاستزدگی میدهند. رسولاف همان روزهای جشنواره کن از ایران فرار کرد تا بتواند بهتر به وطنفروشیاش ادامه دهد.
رسولاف که اساساً نابلدی در کارگردانی را در فیلمهایش فریاد میزند، در دانه انجیر معابد هم سنگ تمام گذاشته است تا اثری سیاه بسازد، به طوری که هر ایرانی با نگرشهای چپ و راستی/ موافق و مخالف جریانهای سیاسی این فیلم را ببیند، متوجه عقدههای وحشتناک او میشود؛ اثری که نه قصه دارد و نه حتی نیمپلان کارگردانی، همه چیز روی هواست تا آقای کارگردان بتواند شعارهای سیاسیاش را در دهان بازیگرانش بگذارد. نه میتواند اعتراضهایش را از قالب شعارهای نخنماشده جدا و نه میتواند اعتراضهای سیاسیاش را به درام تبدیل کند چراکه نه درام میداند و نه فضاسازی بلد است، حدود سه ساعت با اثری مواجهیم که نه راهش را میداند و نه میخواهد قصهای تعریف کند.
یک خانواده در فیلم است که الکن و عقب افتادهاند و این خانواده برای رسولاف یعنی ایران، تمامی آنچه از شلوغیها دیده میشود، تصاویر آرشیوی است که در فضای مجازی وایرال شده بود. مردی به نام ایمان در دادسرا پست جدیدی گرفته است، کدام دادسرا؟ کدام ارگان؟ کدام حکم اعدام صادرکردن؟ از محل کار او یک راهرو نشان داده میشود و یک مافوق احمق که وقتی ایمان اسلحهاش را گم میکند، به جای زندانی و بازخواست او یک اسلحه دیگر به او میدهد!
رسولاف برای فیلم ساختن چرا به این اندازه کودن است؟ از سوی دیگر ایمان دو دختر دارد که با شغل پدر مخالفت دارند. در اعتراض به شغل پدر هر دو دختر دیالوگهای پوسیدهای میگویند، فضای چند خیابان که به طور مصنوعی از سوی اینترنشنال سعی میشود شلوغ جلوه داده شود، حتی با وجود دیالوگهای پوسیده این دو دختر و پدری که ۲۱ سال است در نظام کار میکند و به راحتی اسلحه در دسترس اوست، قصه راه نمیافتد.
در نیمه اول فیلم صدف تیر ساچمهای میخورد و بعد ناگهان از فیلم کنار گذاشته میشود و ماجرای گم شدن اسلحه پیش میآید. پدری که او را آرام دیدهایم یک باره تبدیل به یک پدر عصبانی و عصیانگر میشود تا جایی که همسر و دخترش را در انباری یک باغ به صورت انفرادی زندانی میکند، این تغییر شخصیت پدر حاصل چه فرایند دراماتیکی است؟ حتی مادر که اعتقادات مذهبی دارد و حمایتگر همسرش است، در سکانسهای آخر تغییر موضع میدهد، فارغ از یک تمهید منطقی روی فرایند تغییرات ایدئولوژیک! از چنین اثری آشفته و حیران که نمیداند قرار است چه بگوید، نمیشود انتظار خاصی داشت، حتی نه یک پلان درست دارد و نه بازیهای در حد و اندازه.
رسولاف بیشتر دنبال چند تهیهکننده و سرمایهگذار خارجی بوده تا جیبش را تأمین کنند، نشان دادن کاریکاتوری جامعه ایران یا حجاب نداشتن بازیگرانش برای او ارجحیت داشته، واضح است که هزینه ساخت چنین شبهفیلم سیاه و آلودهای از کجا و از کدام طرف جغرافیای جهان تزریق میشود. اگر قرار بر ساختن فیلم اعتراضی است، کارگردان باید شهامت ماندن و ایستادن در قبال مطالبهاش را داشته باشد نه اینکه مانند حیوان چهارپا از بیابانها به قصد شرکت در جشنواره کن از ایران عزیزمان فرار کند.