کد خبر: 1197885
تاریخ انتشار: ۲۲ آبان ۱۴۰۲ - ۰۴:۲۰
«امیراسدالله علم» چاکری که فرجام مخدوم خویش را می‌دید
در بیست‌و‌یکمین روز از آبان ماه ۱۳۴۵، محمدرضا پهلوی امیراسدالله علم را به وزارت دربار برگزید. او در دوره‌ای مهم و تعیین‌کننده از سلطنت شاه، در این سمت قرار داشت و همین نیز موجب شده بود اسرار و آسیب‌های حکومت مخدوم خویش را به نیکی بشناسد
احمدرضا صدری

جوان آنلاین: در بیست‌و‌یکمین روز از آبان ماه ۱۳۴۵، محمدرضا پهلوی امیراسدالله علم را به وزارت دربار برگزید. او در دوره‌ای مهم و تعیین‌کننده از سلطنت شاه، در این سمت قرار داشت و همین نیز موجب شده بود اسرار و آسیب‌های حکومت مخدوم خویش را به نیکی بشناسد. علم در خلال یادداشت‌های خویش، بار‌ها از کهنگی و ناکارآمدی حکومت پهلوی سخن به میان آورده است. مقال پی آمده درصدد است با استناد به پاره‌ای روایات و تحلیل‌ها، باور‌های علم درباره رژیم شاهنشاهی را از خلال گفته و کرده او استخراج کند و آن را به مخاطب بنمایاند. امید آنکه تاریخ‌پژوهان معاصر را مفید و مقبول آید.

سند سفارت امریکا: علم به شاه دسترسی و بر وی نفوذ دارد
شاید مناسب باشد که در این نوبت از بازخوانی کارنامه امیراسدالله علم، زندگینامه او را به قلم گزارش‌نویس سفارت امریکا مرور کنیم. این سند که در مورخه فروردین ۱۳۴۷ تنظیم شده، علم را غرب‌گرا، متمایل به انگلستان و امریکا و برخوردار از نزدیکی به شاه و نفوذ بر وی توصیف می‌کند و هم از این روی، انتصاب نامبرده به وزارت دربار را تعجب‌برانگیز نمی‌شمارد:
«اسدالله علم در ۱۱ نوامبر سال ۱۹۶۶، به وزارت دربار منصوب شد. او از سال‌۱۹۶۶ رئیس دانشگاه پهلوی بوده و پس از آن نیز این سمت را حفظ کرده است. علم که نزدیک‌ترین و مطمئن‌ترین دوست شاه است، از خردسالی یکی از اعضای محفل درونی دربار شاهنشاهی بوده است. انتصاب وی به دلیل سهولت دسترسی علم به شاه و نفوذ بر وی، در این مدت طولانی چندان موجب شگفتی نشده است. به هر حال، انتصاب علم بر قدرت وی از طریق کنترل رفت و آمد سایرین به دربار افزود. علم همچنین مسئولیت نظارت بر اعمال و فعالیت‌های دولت را توسعه داده است. او به ویژه در امور سیاسی مربوط به دربار، یعنی جایی که دیپلماسی و جاذبه شخصی وی بیش از هر جایی مؤثر است، سیاستمداری باهوش و مجرب است.
امیر (شاهزاده) اسدالله علم، در سال ۱۹۱۸ در بیرجند متولد شد. او تنها پسر محمد ابراهیم خان (شوکت‌الملک) زمیندار ثروتمندی است که نسل‌اندرنسل ارباب و دوست بسیار نزدیک پدر شاه فعلی بود. اسدالله دوره دبیرستان را در بیرجند گذراند و سپس وارد دانشکده کشاورزی کرج شد. طبق اخبار و گزارشات، در دهه ۱۹۳۰ پدرش او را به همان مدرسه‌ای در سوئیس فرستاد که شاه فعلی (و ولیعهد آن زمان) در آن مدرسه درس می‌خواند. گفته می‌شود که دوستی نزدیک بین این دو نفر، در همان مدرسه شکل گرفت. وی در سال‌۱۹۴۲، در وزارت کشاورزی شروع به کار کرد و سال بعد، پیش‌خدمت خصوصی شاه شد که پستی افتخاری است. در سال ۱۹۴۴ به عنوان بازرس در وزارت کشور مشغول کار شد، ولی در اواخر همان سال به انگلستان رفت و در دانشگاه آکسفورد و در رشته اقتصاد، ادامه تحصیل داد. پس از بازگشت به صورت یک بازنشسته در املاکش سکنی گزید، لیکن در سال‌۱۹۴۷ به عنوان استاندار بلوچستان (محل اقامتش) منصوب شد. در سال‌۱۹۵۰، هنگامی که در سن ۳۲ سالگی متصدی مقام وزارت کشور در کابینه محمد ساعد شد، جوان‌ترین وزیر در تاریخ کشور ایران محسوب می‌شد. در خلال سال‌۱۹۵۰، علم در سه کابینه شرکت داشت و در اکتبر همان سال، به سرپرستی املاک خاندان پهلوی گمارده شد. در ژانویه ۱۹۵۱، شاه کمیسیونی برای تقسیم املاک خانواده پهلوی تشکیل داد و ریاست این کمیسیون را به علم سپرد. پس از رسیدن محمد مصدق به نخست‌وزیری (مارس ۱۹۵۱)، علم در پست خود باقی ماند، اما دشمنی خانوادگی او با مصدق سبب شد در طول زمامداری مصدق، تحت نظارت در خانه‌اش محبوس بماند. در سال‌۱۹۵۳ و با بازگشت مجدد شاه به قدرت، علم به یکی از نزدیک‌ترین مشاوران وی مبدل شد. در خلال سال‌های ۱۹۵۵ تا ۱۹۵۷ بار دیگر تصدی وزارت کشور را بر عهده داشت. علم در سال‌۱۹۵۷ بنا به درخواست شاه و به صورت یک رقابت سیاسی با منوچهر اقبال که از سال‌۱۹۵۷ تا ۱۹۶۰ نخست‌وزیر ایران بود، نسبت به تشکیل حزب مردم اقدام کرد. این حزب در چارچوب مخالفتی وفادارانه (به شاه) فعالیت می‌کرد و برنامه آن، فراخوانی جهت توسعه تدریجی اقتصادی- اجتماعی کشور بود. با این همه در سال ۱۹۶۰ و بعد از انتخابات، وی از رهبری حزب استعفا کرد. در سال‌۱۹۶۱، به سمت معاونت اجرایی و رئیس هیئت ناظران بنیاد پهلوی منصوب شد. او این سمت را تا ژوئن سال‌۱۹۶۲ - که به مقام نخست وزیری نائل شد- عهده‌دار بود. علم در دوران ۲۰ ماهه تصدی مقام نخست وزیری، بیشتر یک مجری و اداره‌کننده بود تا تدوین‌کننده و سیاستگذار. وی برنامه‌های ضدفساد اسلاف خود را ادامه داد و مراقبت می‌کرد تا برنامه‌های اصلاحی شاه، به مورد اجرا گذاشته شود و انتخابات مجلس را که برای مدت طولانی به تأخیر افتاده بود، نسبتاً آرام و امن برگزار کرد. به رغم جانبداری مستمر از تعهدات ایران به غرب، بهبود روابط ایران با شوروی را نیز هدایت می‌کرد. وی با امریکا و انگلستان، روابط دوستانه‌ای دارد. زمانی که عبدالحسین بهنیا، وزیر دارایی کابینه او که کشور را از مشکلات مالی نجات داده بود، در اکتبر سال‌۱۹۶۳ استعفا کرد، علم شخصاً عهده‌دار پست وزارت اقتصاد و دارایی شد. علم فردی است باهوش، خوش‌قیافه، غرب‌گرا و اشرف‌زاده‌ای اجتماعی که از زندگی پرزرق‌وبرق و تجملی لذت می‌برد. او به بسیاری از آداب و رسوم فئودالی- که هنوز هم به طرق مختلف در ایران هم رواج دارد- پایبند است. او مسئولیت مبارزه با بی‌سوادی را- که از طرف شاه مقرر شده است- بر عهده دارد. وی در طول ۲۰ سال گذشته، قسمت اعظم املاک خود را از دست داده که این کار یا به صورت دوستانه یا در جریان برنامه اصلاحات ارضی بوده است. او با احداث یک کارخانه قند، صنعت را به قسمت دورافتاده‌ای از املاک خود وارد کرده است... علم خانه‌ای در تهران و منزلی خانوادگی در بیرجند و چندین ویلا دارد، او به سوارکاری عشق می‌ورزد و اغلب با شاه تنیس‌بازی می‌کند و یکی از اعضای شورای انجمن شکار ایران است. او به زبان فارسی و انگلیسی تسلط دارد...».
انگلیسی‌ها علم را تقویت می‌کنند و به علاقه‌مندان خود، آدرس او را می‌دهند!
خاندان علم در بیرجند و به طور مشخص‌تر شوکت‌الملک علم، از وابستگان دیرینه به سیاست انگلیس به شمار می‌رفتند. هم از این روی امیراسدالله علم نیز کماکان مورد اعتماد این کشور بود. پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، وسعت نفوذ وی به جایی رسید که تقریباً تمامی رجال سیاسی ایران می‌دانستند که آینده در اختیار علم و باند اوست! ساواک در سندی که تاریخ ۸/۴/۱۳۳۶ را بر خود دارد، از قول عبدالرحمن فرامرزی چنین آورده است:
«عبدالرحمن فرامرزی مدیر روزنامه کیهان می‌گفت: مقامات انگلیسی فعلاً در ایران، از آقای علم و تشکیلات ایشان [حزب مردم]حمایت می‌کنند و برای جلب نظر و همکاری بیشتر مردم مخصوصاً عده‌ای از نزدیکان، آقای علم را تقویت کرده و به مقامات حساس رسانیده‌اند تا افرادی که خواهان جاه و مقام هستند، خود را به علم نزدیک سازند. فرامرزی گفت: سناتور شدن دکتر خانلری موضوع ساده‌ای نیست، زیرا دکتر خانلری در خواب نیز معاونت وزارتخانه‌ای را برای خود امکانپذیر نمی‌دانست و این موضوع در روحیه استادن دانشگاه و جلب توجه آنان به سوی آقای علم، بسیار مؤثر بوده است. همچنین منتصر شهردار سابق، با وجود آن همه کثافت‌کاری و رسوایی، چون از حمایت علم برخوردار بود، نتوانستند علیه او اقدامی کنند و شغل حساس دیگری به او واگذار شده و از طرفی ایجاد پست سرپرستی کل دانشجویان در اروپا برای تفضلی، از جمله مسائلی است که باید مورد توجه قرار گیرد و تخمی است که جاسوسان خارجی آقای علم، برای تقویت او پاشیده‌اند. فرامرزی گفت: علم چه از طرف خانم خود که اجدادش خدمات ذی‌قیمتی به انگلیسی‌ها کرده و شرح حال این خانواده در کتاب سایکس نوشته شده و چه از طرف پدرش، شخص مورد اعتمادی است و به طور قطع آینده کشور به دست علم خواهد بود و نامبرده، بزرگ‌ترین عامل اجرای نقشه سیاسی انگلیسی‌ها در ایران خواهد بود...».

شاه و تمسخر مکرر نصایح علم
همانگونه که اشارت رفت، امیراسدالله علم در پی احراز وزارت دربار، عملاً به واسطه‌ای برای انتقال بسا مسائل کشور به محمدرضا پهلوی تبدیل شد. او در خلال این مدت، بار‌ها به این پرسش رسید: در شرایط حاضر جهان، آیا همچنان می‌توان به شیوه شاه حکومت کرد؟ این پرسش نهایتاً او را به باوری منفی درباره سیاست‌های پهلوی دوم رهنمون ساخت؛ نکته‌ای که آن را در واپسین نامه خویش به شاه منعکس ساخت و از او جز بی‌اعتنایی و اشتلم نشنید! احمد ساجدی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در این فقره معتقد است:
«مطالعه کتاب هفت جلدی یادداشت‌های علم که گزارش مستند خاطرات، مشاهدات و اقدامات اسدالله علم در سال‌های وزارت دربار وی است و همچنین مطالعه کتاب دو جلدی گفتگو‌های من با شاه، به روشنی نشان می‌دهد که وی تا چه حد در خدمت به شاه و نظام سلطنتی وفادار بوده است. او در این سال‌ها، حتی عامل تأمین خواسته‌های شخصی شاه در زمینه‌های تفریح، عیاشی، قمار و انواع مفاسد بوده و در جایی تصریح دارد که به میزان ۹۹ درصد محرم اسرار شاه و خانواده‌اش بوده است، با این حال وی این نکته را نیز در چند جای نوشتار خود خاطرنشان کرده که شاه به هیچ روی اهل مشورت یا الهام گرفتن از نظرات دیگران نبوده و بار‌ها راجع به نقایص تصمیمات اقتصادی، سیاسی و فرهنگی وی و در موضوعاتی، چون گرانی‌ها، بی‌اعتنایی به آرای مردم، فقر و محرومیت در جامعه و... تذکر داده و شاه نیز فقط شنونده این تذکرات بوده، ولی به هیچ یک از آن‌ها عمل نکرده است. این یکی از ویژگی‌های شخصیتی انسان‌های مستبد و دیکتاتور است که به هیچ روی مشورت‌پذیر نیستند و توصیه کسی را نمی‌پذیرند، حتی اگر به شدت خود را نیازمند دریافت راهنمایی دیگران بدانند، باز در نهایت تلاش می‌کنند همه چیز را به نام خود و حاصل تصمیم خویش قلمداد کنند. شاه نیز طبعاً از این قاعده مستثنی نبوده است. فراموش نکنیم که اولین نصیحتی که وی از پدرش شنیده بود، مربوط به ۲۴شهریور۱۳۲۰، یعنی دو روز قبل از سوگند پادشاهی وی در مجلس و در شرایط اشغال خاک ایران از سوی متفقین بوده است. رضاشاه در این روز، در آخرین جلسه هیئت دولت خطاب به وزیران گفته بود: راز موفقیت من این بوده که هرگز با کسی مشورت نکردم! محمدرضا پهلوی با داشتن ۲۳سال عمر، بچه‌تر از آن بود که بتواند بفهمد آیا پدرش آنگونه که ادعا می‌کرد، موفق بوده است یا خیر، ولی نصیحت او را به طور جدی به کار بست! او قبل از شروع پادشاهی از پدرش یاد گرفته بود که در انجام امور کشور با کسی مشورت نکند و فقط دیدگاه‌های خود را عملی سازد. آخرین تذکر نصیحت‌گونه اسدالله علم به شاه، مربوط به اسفند۱۳۵۶ و چند روز قبل از مرگ وی بر اثر ابتلا به سرطان خون بوده است. هم تذکر وی و هم پاسخ شاه به آن، بسیار خواندنی است. علم که به دلیل بیماری خود، در بیرجند یعنی زادگاهش بستری بود، به درخواست شاه در ۱۴مرداد۱۳۵۶، از مقام وزارت دربار استعفا کرد و شاه نیز در ۱۸مرداد استعفای وی را پذیرفت. مصطفی الموتی، نویسنده و پژوهشگر عصر پهلوی دوم، به نقل از رودابه دختر بزرگ اسدالله علم، از هشدار‌های جدی‌ای که علم در اسفند۱۳۵۶، درباره روند انقلاب و اوضاع وخیم سیاسی اجتماعی کشور به شاه داده بود، خبر می‌دهد: در اسفند۱۳۵۶ علم نامه مفصل به شاه نوشت و یادآور شد که اگر دست روی دست بگذارید، باید در انتظار آشوب بزرگ‌تری باشید! از قرار معلوم شاه اعتنایی به این هشدار نکرده و نامه را به هویدا نشان داد و نتیجه گرفت که مشاعر علم دیگر کار نمی‌کند! این مطلب را رودابه دختر علم- که شاهد نوشتن نامه پدرش بود- نقل کرده است. نکته‌ای که فهم آن در این نامه بسیار مهم است، عبارت اگر دست روی دست بگذارید است. به راستی مقصود علم چه بود؟ آیا بر لزوم سرکوب خونین مردم، آنگونه که خود در دوران نخست وزیری در سال‌۱۳۴۲ در مواجهه با قیام ۱۵خرداد نشان داد، اصرار می‌کرد یا مقصود وی توصیه به نرمش و همراهی شاه با مردم بوده است؟ هر چه بود، شاه این نصیحت علم را نیز مثل دیگر نصایح وی، مورد بی‌اعتنایی و حتی تمسخر قرار داد! چند روز پس از این آخرین نصیحت، اسدالله علم در ۲۵فروردین۱۳۵۷ در بیمارستانی در نیویورک درگذشت. هر چند او از چند سال قبل از وقوع انقلاب اسلامی، درباره خطراتی که رژیم پهلوی را تهدید می‌کرد، هشدار‌های جدی می‌داد، اما آنقدر زنده نماند که بتواند کمتر از ۱۰ماه بعد، سقوط نهایی سلسله پهلوی را به چشم ببیند. در حالی که مخدوم او محمدرضا پهلوی هم حدود دو سال‌وسه ماه پس از مرگ وی، در پنجم مرداد۱۳۵۹ در اثر همان بیماری سرطان خون- که علم از آن درگذشته بود- در آخرین تبعیدگاه، در قاهره جان داد...».

تحقق پیش‌بینی علم درباره حکومت شاه، ۹ ماه پس از مرگ
علم از بدو تصدی وزارت دربار تا پایان آن، خاطرات روزانه خود را به دور از چشم مخدوم خویش، به رشته تحریر درمی‌آورد و آن‌ها را پنهان می‌ساخت! او در آن یادداشت‌ها درباره آینده سلطنت پهلوی احتمالاتی را طرح کرده است که با سرعتی حیرت‌انگیز به وقوع پیوست. میان مرگ او و فرار شاه از ایران، تنها ۹ ماه فاصله افتاد و سه سال پس از پایان علم، پهلوی دوم نیز به بیماری او جان سپرد. در مقالی بر تارنمای مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، در شرح و بسط این مقوله می‌خوانیم:
«اسدالله علم در ۲۱آبان۱۳۴۵، به سمت وزارت دربار منصوب شد و تا ۱۸مرداد۱۳۵۶ که به دلیل ابتلا به بیماری سرطان خون در یکی از بیمارستان‌های امریکا بستری شده بود، این سمت را به مدت ۱۱ سال بر عهده داشت. تاجگذاری محمدرضا پهلوی و جشن‌های ۲ هزارو ۵۰۰ ساله شاهنشاهی، در دوران وزارت دربار او انجام شد. شاه پس از بیماری علم، وی را کنار گذاشت و امیرعباس هویدا را به وزارت دربار منصوب کرد. هنگامی که در ۲۵ فروردین ۱۳۵۷، اسدالله علم درگذشت، در ظاهر امر هنوز رژیم پهلوی موقعیت ناامیدکننده‌ای نداشت و به نظر می‌رسید از استحکام سیاسی و اقتصادی و نظامی لازم جهت ادامه حیات برخوردار است، با این همه اسدالله علم که سال‌های طولانی از عمر خود را در صحنه سیاسی کشور سپری کرده بود، به ویژه به دنبال انتصابش به وزارت دربار- که پس از شاه، کلیدی‌ترین نقش را در سیاستگذاری کشور بر عهده داشت- بیش از هر کس دیگری به روند مشکلات سیاسی اقتصادی کشور و خطرات پیش روی رژیم پهلوی واقف بود. علم در طول حیات سیاسی‌اش، به رغم تمام تلاش‌هایی که جهت حفظ و تحکیم موقعیت رژیم پهلوی از خود نشان می‌داد، از کاستی‌ها و مشکلات عدیده کشور به خوبی آگاهی داشت، به همین دلیل حداقل از هنگامی که به وزارت دربار منصوب شد، پیوسته نوعی نگرانی از وضعیت رژیم پهلوی و خطراتی را که آن را تهدید می‌کرد با خود داشت. او به رغم تلاش پیگیر و بدون وقفه‌اش جهت حفظ قدرت رژیم پهلوی، به این نکته کاملاً وقوف داشت که نظام حاکم بر کشور، یک نظام عقب‌مانده به لحاظ سیاسی و اقتصادی است و برای تداوم حیات سیاسی آن، باید دقت عمل و اصلاحات سیاسی بیشتری صورت بگیرد. علم خود شاهد فروریختن نظام‌های سیاسی مشابه رژیم پهلوی در گوشه و کنار جهان بود. از سوی دیگر در یک مقایسه سطحی میان نظام سیاسی حاکم بر ایران با سایر نظام‌های سیاسی، می‌توانست به راحتی از شکنندگی موقعیت حاکم بر ایران آگاهی یابد، به همین دلیل بود که به ویژه در نوشته‌های خصوصی‌اش که گاه درباره برخی از آن‌ها با شاه گفتگو کرده بود، با حالتی از بیم تحولات سیاسی و اجتماعی کشور را پیگیری می‌کرد، البته روند حوادث سیاسی کشور نیز درستی نگرانی و بیم اسدالله علم را مدت کوتاهی پس از مرگ وی به اثبات رساند. علم در ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ درگذشت. ۹ ماه بعد، شاه از کشور گریخت و یک ماه پس از آن رژیم سلطنتی فروریخت...».

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار