من و حمید آقا روز ۲۳ خردادماه ۱۳۹۲ عقد کردیم. ایشان روز عقد به من گفت دعا کن شهید شوم. من آن روز این دعا را نکردم ولی وقتی حمید درست در سالگرد عقدمان در روز ۲۳ خرداد امسال شهید شد، متوجه شدم خدا به دلش نگاه کرده و او را با شهادت برده است جوان آنلاین: شهید حمید عبداللهی در نوجوانیاش مداحی میکرد و دوست داشت فرزندش محمدحسین نیز مداح شود. حالا که چند ماهی از شهادت حمید میگذرد، مداحی در هیئت هفتگی انصارالحسین یکی از کارهایی است که محمدحسین را آرام میکند. شهید عبداللهی ساعت ۶ صبح روز ۲۳ خردادماه ۱۴۰۴ در بمباران رژیمصهیونیستی به شهادت رسید. دو هفته قبل از آن، او و تعدادی از همکارانش به مشهد رفته بودند. آنجا عکس یادگاری میاندازند و روی این موضوع بحث میکنند که از میان این جمع، کدام یک از آنها لیاقت شهادت دارد. چند روز بعد حمید از میان حاضران در آن عکس، شهید میشود. گفتوگوی «جوان» با وحیده عربی، همسر شهید حمید عبداللهی خاطراتی از یک پاسدار شهید را پیش رویتان قرار میدهد.
چه سالی با شهید عبداللهی وصلت کردید؟
خرداد سال ۱۳۹۲ سال آخر دانشگاه بودم که مادر شهید من را به پسرشان معرفی کردند و بعد از مراسم خواستگاری و رفت و آمدهایی که شد، ۲۳ خرداد ماه عقد کردیم. تقریباً یک سال بعد در تیرماه ۱۳۹۳ مراسم ازدواجمان برگزار شد و زیر یک سقف رفتیم. نکته جالب در خصوص عقد ما و شهادت حمید آقا این است که هر دو در یک روز بود. ۲۳ خرداد ۱۳۹۲ عقد کردیم و ایشان ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ به شهادت رسیدند.
چه معیارهایی برای ازدواج داشتید؟
من همیشه دوست داشتم همسر آیندهام پاسدار باشد، به این دلیل که، چون خودم در خط انقلاب بودم، دوست داشتم کسی را همراه و شریک زندگیام کنم که من را در این مسیر حمایت و همراهی کند، نه اینکه باعث شود از این مسیر خارج شوم، چون پاسدارها را آدمهای مذهبی، ولایی و در خط انقلاب میدانستم، دوست داشتم همسرم پاسدار باشد. حدیث هم داریم که دخترانتان را به وصلت مردهایی درآورید که خداترس باشند. یک رزمنده پاسدار از نظر من یک فرد خداترس و مؤمن است. آقا حمید هم در صحبتهای قبل از عقدمان گفتند که معیار ایشان نه فقط برای ازدواج که برای زندگی اسلام است، به این معنی که اهل افراط و تفریط نیستند و هرچه اسلام گفته را معیار زندگی قرار میدهند و طبق آن عمل میکنند. حلال اسلام را حلال میدانند و حرامش را حرام. در طول ۱۲ سال زندگی مشترکمان هم واقعاً همین طور بودند و عمل کردند.
در این ۱۲ سال کدام خصوصیت ایشان بارزتر از باقی خصوصیاتشان بود؟
آقا حمید بسیار آدم مهربانی بودند. نه فقط با خانواده که کلاً شخصیت مهربانی داشتند. بسیار هم عاشق امام حسین (ع) بودند، طوری که من بعد از ازدواج با ایشان انگار امام حسین (ع) را از نو شناختم و از نو عاشق آقا امام حسین (ع) شدم. ایشان در زندگی اولویت اولش زن و فرزندانش بود. در کنار آنها، بسیار به پدر و مادر خودش و من احترام میگذاشت. در این ۱۲ سال حتی یک بار هم ندیدم ایشان نسبت به والدینش حتی عصبانی شود و به آنها اخم کند. شاید بعضی اتفاقها در این سالها میافتاد که هر کس دیگری بود، حداقل عصبانی میشد، ولی ایشان حتی از آنها عصبانی نمیشدند یا لااقل عصبانیتش را نشان نمیدادند.
در خانواده خود شما سابقه رزمندگی وجود داشت؟
پدرم به صورت بسیجی در دوران دفاع مقدس به جبهه رفته بودند و عمویم هم جانباز ۵۰ درصد هستند. از بابت اعتقادات مذهبی و انقلابی تقریباً دو خانواده یک سطح دارند، منتها عشقی که حمید آقا به امام حسین (ع) داشت، طوری بود که نگاه من را هم به مقوله عاشورا و سیدالشهدا (ع) بسیار ارتقا داد.
از شهید چند فرزند به یادگار مانده است؟
خدا به ما دو فرزند داده است. محمدحسین متولد سال ۱۳۹۵ است و علیرضا متولد سال ۱۴۰۲ که ۱۳ دی ماه دو سالش میشود.
شهید عبداللهی با خصوصیات اخلاقی که گفتید، چه نوع سبک تربیتی برای فرزندانتان مدنظر داشتند؟
علیرضا زمان شهادت پدرش یکسالونیم داشت و فرصت نشد طعم تربیت پدر را آنطور که باید بچشد، اما محمدحسین که الان ۹ سال دارد، از اثرات تربیتی پدرش بیشتر بهرهمند شد. وقتی که پسر بزرگم میخواست مدرسه برود، من بیشتر روی درسش تأکید داشتم، ولی شهید میگفت اولویت من برای بچهها این است که مؤمن، مسلمان و امام حسینی باشند. حاضرم بچهام سبزیفروش شود، اما مرد واقعی باشد. دین و ایمان داشته باشد. یک دکتر بیدین به درد نمیخورد. علم و دین باید توأمان باشند. شهید آرزو داشت هر دو فرزندمان از حافظان قرآن باشند. خودش هم قرائت خوبی داشت و در مطالعه تفاسیر قرآن بسیار دقت میکرد. محمدحسین هنوز زبان باز نکرده بود که شروع کرد به او شعر یاد دادن و قرآن حفظ کردن. الان پسرم جزء ۳۰ قرآن را تقریباً حفظ کرده است، همچنین، چون خود شهید در نوجوانی مداحی میکرد، خیلی دوست داشت محمدحسین مداح شود. با حمایتهای همسرم، پسرمان از پنج سالگی مداحی میکرد. اوایل شاید ماهی یک یا دوبار بود. الان هر هفته در هیئت انصارالحسین مداحی میکند. این را هم عرض کنم که شهید روی شعرهای مداحی محمدحسین بسیار حساس بود و توجه میکرد. بارها پیش میآمد که اگر در شعر حتی یک کلمه برخلاف عزت اهل بیت (ع) بود، آن را اصلاح میکرد. میگفت اهل بیت (ع) حتی در مصیبتهایشان هم عزیز و عزتمند بودند و ما باید در مداحیها مراقب این مسئله باشیم.
خود شهید هم به هیئت انصارالحسین میرفت؟
در واقع این هیئت مکان مورد علاقه همسرم بود و از طریق ایشان، من و بچهها هم با این هیئت آشنا شدیم و با فضای آن انس گرفتیم. همسرم هر هفته سعی میکرد به این هیئت برود، خصوصاً در مناسبتهای خاص حتماً به آنجا میرفت. عاشق مداحی حاجمهدی خادمآذریان بود، چون ایشان اولین مداحی را در هیئت انجام میدادند و صبح زود مداحی میکردند، شهید تأکید داشت که حتماً به مداحی ایشان برسیم. من میگفتم اگر هم نرسیدیم، باقی مداحها هستند و پای روضه آنها مینشینیم، ولی حمید آقا میگفت که وقتی من پای مداحی حاجمهدی مینشینم، انگار خودم را در کربلا میبینم. هر وقت که میخواستیم به هیئت انصارالحسین برویم، شهید صبح زود خودش بیدار میشد، صبحانه را آماده و بچهها را بیدار میکرد و همه کارها را انجام میداد تا زودتر برویم و به مداحی حاجمهدی برسیم.
بچهها بعد از شهادت پدرشان چه حالی دارند؟
دلتنگی که امان آدم را میبرد، واقعاً سخت است، ولی چارهای نیست و باید تحمل کنیم. محمدحسین، چون سن و سال بیشتری نسبت به علیرضا دارد، درک بالاتری هم از شرایط دارد. پسرم اوایل شهادت پدرش بسیار دلتنگ او میشد. یک روز من نشستم تمام آیههایی را که در مورد شهادت و شهدا هستند، پیدا کردم و معنی آنها را به محمدحسین گفتم. پسرم بعد از شنیدن حرفهای من و خواندن معنی آیه، روحیهاش خیلی بهتر شد. الان میگوید من مطمئنم جایی که بابا هست، از این دنیا خیلی بهتر است. از خدا میخواهم من هم شهید بشوم و به چنین مقامی برسم. علیرضا با اینکه سن کمی دارد و هنوز دو سالش نشده، اما انگار قرار نیست بابا را فراموش کند. این بچه هنوز هم سراغ پدرش را میگیرد و بیشتر از قبل او را صدا میزند.
گویا شهید عبداللهی ورزشکار هم بودند؟
ایشان در رشته دوومیدانی فعالیت میکردند و اتفاقاً اواخر اردیبهشت ماه برای شرکت در مسابقات کشوری نیروهای مسلح رفتند. بعد از آن هم به همراه تعدادی از همکارانشان به مشهد رفته بودند. بعد یک عکس یادگاری میاندازند و بین خودشان میگویند ببینیم امام رضا (ع) از میان ما چه کسی را برای شهادت گلچین میکند. حمید آقا به تبریز برگشتند، حدود دو هفته بعد به شهادت رسیدند و از میان آن جمع گلچین شدند.
شهادت همسرتان چطور رقم خورد؟
روز پنجشنبه ۲۲ خرداد به باغ پدر حمید رفته بودیم. آنجا میگفت پاهایم درد میکند. هیچ وقت ایشان از مشکل جسمی گلایه نمیکرد و از کار هم خسته نمیشد، ولی آن روز میگفت پاهایم درد میکند. شب به خانه برگشتیم. میخواستیم خودمان را برای عید غدیر آماده کنیم. پسرم محمدحسین قرار بود در هیئت به مناسبت غدیر مداحی کند. ساعت تقریباً ۱۲ شب همسرم گفت که خستهام و میروم بخوابم. محمدحسین را هم سرجایش گذاشت. بعد داشت میرفت و وسط هال خانه بود که تلفنش زنگ خورد. گوشی را که برداشت، گفت: انگار اوضاع خراب است. بعد تلفن را جواب داد و گفت که خواستهاند همگی به پادگان برویم. ساعت ۱:۱۵ بامداد بود که از خانه بیرون رفت. در دو سال جنگ غزه و عملیات وعدهصادقیک و ۲ که رخ داده بود، من در تمام این دو سال همسرم را از زیر قرآن رد میکردم. آن شب هم همین کار را کردم. صدقه دادم و پشت سرش آب پاشیدم، ولی قسمتش بود که این بار به شهادت برسد. حمید آقا قبل از رفتن دو بار گفت که نگران حضرت آقا هستم. بعد وقتی که داخل آسانسور میشد، توصیههایی به من کرد. گفتم این بار هم مثل دفعات قبلی است. میروی و به سلامت برمیگردی، ولی گفت: نه این رفتن طور دیگری است.
صبح همان روز به شهادت رسیدند؟
بله، ساعت ۶:۰۲ صبح روز ۲۳ خرداد ماه همسرم به شهادت رسید. زمان دقیق شهادتش را از زبان کسی شنیدیم که بازمانده آن انفجار بود. همسرم در کنار شهدایی، چون ناصری، افشاری و آقایان به شهادت رسیده بود. آنها از نیروهای موشکی بودند که در حمله رژیمصهیونیستی به شهادت رسیدند. صبح روز بعد ساعت تقریباً ۸:۳۰ بود که یکی از نیروهای همسرم با من تماس گرفت و گفت: حمید آقا به شما زنگ نزدند؟ من گفتم نه. تماس نگرفته است. ایشان خبر داشت همسرم شهید شده و زنگ زده بود به من خبر بدهد، اما نتوانسته بود. همکار همسرم آن روز سه بار تماس گرفت و سرآخر هم نتوانست خبر شهادت را بدهد. بار اول که تماس گرفت، گفت: شمارهای از حمید آقا دارید. من گفتم ایشان یک گوشی ساده دستش دارد. شماره آن را تلفنی گفتم و پیامک نکردم تا مبادا مشکلی پیش بیاید. بار دوم که تماس گرفتند، گفتند: خودم با حمید صحبت کردم و ایشان گفتند نگران نباشید. من گفتم اگر صحبت کردید به او بگویید که با ما تماس نگیرد. همین که فهمیدم حالش خوب است برایم کافی است و نیازی به تماس حمید آقا نیست. با حرف همکار همسرم تا حدی آرام شدم، اما همچنان دلشوره داشتم. این را هم عرض کنم که در این سالها هر وقت مأموریتی پیش میآمد، من عادت کرده بودم که با همسرم تماس نگیرم تا از لحاظ امنیتی مشکلی پیش نیاید. آن روز هم به همین خاطر خودم با او تماس نمیگرفتم. حمید آقا نیز معمولاً در مأموریتها به ما زنگ نمیزد. خلاصه همین طور در بیخبری بودم تا اینکه شب رفتم به خانه پدر شوهرم و آنجا متوجه شهادت همسرم شدم. اقوام جمع بودند و لباس سیاه پوشیده بودند. همان جا متوجه شدم که همسرم به شهادت رسیده است.
تصور میکردید یک روز همسر شهید شوید؟
حمید آقا روز عقدمان به من گفت که دعا کن شهید شوم. من آن روز این دعا را نکردم ولی وقتی حمید درست در سالگرد عقدمان در روز ۲۳ خرداد شهید شد، متوجه شدم خدا به دلش نگاه کرده و او را با شهادت برده است.
اشاره کردید که همسرتان قبل از رفتن، نگران حضرت آقا بودند. ولایتمداری ایشان چطور بود؟
حمید آقا همیشه حرفهای حضرت آقا را با دقت گوش میکرد. اگر هم نمیرسیدند از تلویزیون ببینند، از گوشی و کانالهای خبری حرفهای ایشان را پیدا میکردند و با دقت میخواندند. میگفتند یک ساعت حرف حضرت آقا مثل چند ماه تحلیل میماند، حتی اعتقاد داشتند کلمه به کلمه حرفهای ایشان پر از معنی است و آقا با دقت این کلمات را انتخاب میکنند. من به ایشان میگفتم شما که پاسدار هستید، چرا دیدار با حضرت آقا را برای ما جور نمیکنید. ایشان میگفتند وقتی من شهید شدم، شما به عنوان همسر شهید به دیدار آقا میروید، البته هنوز این دیدار نصیب ما نشده است. یک نکتهای را هم عرض کنم. حمید آقا همه اخبار را دنبال میکردند و میگفتند به خاطر کارم مجبورم از شرایط منطقه و مسائل سیاسی سردربیاورم. ایشان تحلیلهای خیلی خوبی هم داشتند و در مورد مذاکرات میگفتند که خوشبین نیستم. وسط همین مذاکرات هم بود که رژیمصهیونیستی به ما حمله کرد.
سخن پایانی.
شهید تأکید داشت که در همه مراسم اجتماعی و مذهبی، کل خانواده حضور داشته باشیم. مثلاً اگر موضوع شرکت در راهپیمایی یا مراسم ماه محرم بود، تلاش میکرد همه خانواده باهم در این مراسم شرکت کنیم، مخصوصاً دوست داشت حتماً بچهها همراه ما باشند. میگفت بچهها از اخلاق و منش ما یاد میگیرند و باید در چنین فضاهایی قرار بگیرند. در طول ۱۲ سال زندگی مشترکم با شهید عبداللهی، همیشه سعی کردم موازی با او نباشم، بلکه عین ایشان باشم. نمیخواستم بچهها هیچ تناقضی بین ما احساس کنند. دوست داشتم اگر راه درستی است، محمدحسین و علیرضا بین رفتار پدر و مادرشان هیچ فرقی نبینند. انشاءالله که موفق شده باشم در این مسیر همراه و همدوش شهید باشم.