کد خبر: 1185364
تاریخ انتشار: ۲۶ شهريور ۱۴۰۲ - ۰۴:۴۰
گفت‌وگوی «جوان» با خواهر شهید امنیت «امیر حسین‌پور» که تیرماه ۱۴۰۲ به شهادت رسید
اواخر تیرماه امسال بود که خبر رسید بسیجی دلاور «امیر حسین‌پور» در حین مأموریت گشت‌های تأمین امنیت پایدار و محله محور به نام «گشت رضویون» توسط یک فرد مورد حمله قرار گرفته و از ناحیه سر و چشم به‌شدت مجروح شده است. شدت جراحات به حدی بود که به رغم تلاش پزشکان، این جوان دهه هفتادی بسیجی به فیض شهادت نائل آمد. آنچه پیش‌رو دارید، حاصل همکلامی ما با سمیرا حسین‌پور خواهر شهید است که هنوز داغ برادر برای او و خانواده تازه است.
شکوفه زمانی

در خبر‌ها خواندیم که برادرتان از شهدای دهه هفتادی است، ایشان متولد چه سالی بود؟
امیر متولد ۲۷ خرداد ۱۳۷۵ است. ما کلاً دو فرزند هستیم. من و امیر با هم چهار سال تفاوت سنی داریم، ایشان فرزند دوم خانواده هستند. امیر فردی بسیار مهربان و خوش اخلاق و بسیار شوخ طبع بود. ته‌تغاری خانواده و فامیل بود. کوچک‌ترین نوه خانواده محسوب می‌شد. پدرم کارگر ساده هستند و چند سالی هم هست به خاطر مشکل دیسک کمر که دارند نمی‌توانند کار کنند. خانواده ما خانواده‌ای مهربان و با فکری بودند که روحیات امیر هم از این خصلت خانواده نشئت گرفته است. والدین و بزرگ‌تر‌های خانواده ما به قول معروف آزارشان به کسی نمی‌رسید و همین حس انسان دوستی در وجود امیر نیز بود و با این روحیات پرورش یافته بود. از موقعی که ما خودمان را شناختیم، پدر و مادرمان همیشه از لقمه حلال حرف می‌زدند و به ما گوشزد می‌کردند از گناه کردن و اذیت کردن دیگران حتی ناخواسته بپرهیزیم.

از شب حادثه بگویید که چه گذشت؟
امیر عضو گشت رضویون تبریز و فرمانده عملیات بود. سه‌شنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۲ شب گشت بود، امیرخانه آمد و شامش را خورد. لباسش را عوض کرد و لباس نظامی‌اش را بر تن کرد و رفت. معمولاً تا ۵/۳ شب گشت بود و بعد برمی‌گشت خانه. ۵/۲ بامداد بود که از گوشی برادرم با پدرم تماس گرفتند. ولی هیچ صحبتی رد و بدل نشد. گویا دستشان به شماره پدرم می‌خورد و تماس می‌گیرند. بدون آنکه حرفی بزنند. من که از صدای تماس گوشی پدر بیدار شده بودم با برادرم تماس گرفتم. ولی کسی پاسخگو نبود. بعد از چند دقیقه دوباره از خط برادرم تماس گرفتند و به ما گفتند امیر سانحه‌ای را گذرانده است و الان پایش شکسته است. او را در بیمارستان بستری کرده‌اند، آماده شوید ما دنبالتان بیاییم. دقایقی بعد دوستان برادرم دنبال ما آمدند و همراه خانواده به بیمارستان امام رضا (ع) تبریز رفتیم. بخش اورژانس که وارد شدیم، تخت امیر را به ما نشان دادند. صحنه‌ای که دیدیم واقعاً ما را شوکه کرد. صورت امیر پر از خون بود. امیر ضربه مغزی خورده و از گوش و بینی و حتی چشمانش خون بیرون می‌زد. ما خیلی تعجب کرده بودیم که چه اتفاقی برای امیر افتاده است. یکسری مسئولان و دکتر‌ها می‌آمدند بالای سر امیر. سعی می‌کردند از جاری شدن خون امیر جلوگیری کنند. برادرم را برای عمل آماده کردند. خوشبختانه عمل امیر به خوبی انجام شد. بگذریم که فک و پیشانی و پای امیر شکسته بود. اما اولویت پزشکان این بود که با عمل امیر، او را زنده نگه دارند. بعد به مجروحیت‌های دیگرش بپردازند. بعد از عمل ما دیدیم که برادرم برای به هوش آمدن تلاش می‌کند. ولی متأسفانه طی چهار روز، هوشیاری برادرم پایین آمد و با مرگ مغزی به شهادت رسید. شهادت برادرم ۲۴ تیرماه مصادف با روز شنبه رقم خورد. از ساعت شش صبح همان روز دکتر‌ها تأیید می‌کردند که مرگ مغزی برادرم پیش خواهد آمد. ما گفتیم آمادگی داریم. برگه اهدای عضو را بیاورید ما امضا می‌کنیم. چون می‌دانستیم برای کسی که مرگ مغزی پیش می‌آید رفته‌رفته دیگر اعضای بدنش از کار می‌افتد. می‌خواستیم حداقل با اهدای عضو امیر، افراد دیگری را نجات بدهیم. بلکه اعضای امیر در وجود چند نفر بتواند زندگی کند و ما این را می‌خواستیم. اما متأسفانه برادرم عمرش به دنیا نبود و براثر ایست قلبی ساعت ۲ بعد ظهر ۲۴ تیر ماه به شهادت رسید.

نحوه شهادت برادرتان چگونه اتفاق افتاد؟
چون برادرم فرمانده گشت رضویون بود، آن شب همراه دوستانش در منطقه بازار تبریز، خیابان ارتش شمالی گشت زنی می‌کردند. یک هفته به محرم ۱۴۰۲ مانده بود. با آنکه ساعت یک شب بود ولی هنوز یک سری هیئت‌ها در همان خیابان داربست‌ها و بنر‌های محرم را نصب می‌کردند. یک فردی با ماشینش می‌خواسته افرادی را که مشغول زدن داربست‌ها بودند، زیر بگیرد. حرکت او باعث می‌شود یک فرد از داربست سقوط کند. بی‌سیم می‌زنند که فردی با این شماره پلاک خودرو چنین کاری کرده است. باید علت کارش بررسی شود. برادرم با تیمش این فرد را پیدا می‌کند و از او خواسته می‌شود که از خودروی خود پیاده شود. اما امتناع می‌کند. برادرم از طرف شاگرد می‌خواست سوئیچ ماشین را در آورد که او نتواند فرار کند. بعد فرد خاطی را به کلانتری ببرند که متأسفانه راننده با سرعت ماشین را به حرکت درمی‌آورد که فرار کند و برود و برادرم هم که دستش کنار سویج راننده بود او را با خودش کشان کشان می‌برد و برادرم خودش را جمع می‌کند و وارد ماشین می‌شود که فرد راننده در ماشین برادرم را مورد ضرب و شتم قرار می‌دهد. از طرف شاگرد، ماشین را به درخت می‌کوبد که آنجا سر برادرم با خوردن ضربه به درخت دچار ضربه مغزی می‌شود و بخشی از اعضای بدنش هم مصدوم می‌شود. طبق گفته شاهدین که سر صحنه می‌رسند، فرد ضارب با یک دستش داشت گردن بی‌جان برادرم را فشار می‌داد و با دست دیگرش چشمان برادرم را می‌خواسته کور کند که مردم می‌رسند و ضارب را دستگیر می‌کنند.

با قاتل برادرتان روبه رو شدید؟ چه حسی داشتید؟
بنده که روبه‌رو نشدم، ولی پدرم در بیمارستان موقعی که داشتند قاتل را برای رادیولوژی می‌بردند، او را همراه با پلیسی که مراقبش بود، در آسانسور می‌بیند و آنجا متوجه می‌شود که این فرد قاتل پسرش است.

امیر مجرد بود یا متاهل؟
برادرم مجرد بود. کارشناسی مهندسی عمران داشت. برادرم ۲۷ ساله بود که به شهادت رسید.

شنیدیم که به برادرتان دکتر می‌گفتند، علتش چه بود؟
چون برادرم فیزیوتراپی بلد بود و در بسیج هر کسی نیاز داشت، کار فیزیوتراپی برایش انجام می‌داد. به همین خاطر دیگران او را به نام دکتر صدا می‌کردند.

شما شخصیت برادرتان را چگونه شناختید؟
امیر یک فرد بی‌پروایی بود. از زمانی که بحث مدافعین حرم پیش آمد، خیلی اصرار داشت که به سوریه اعزام شود. ولی سنش این اجازه را به او نمی‌داد. اگر سنش حد کافی داشت مطمئن بودم که می‌رفت. اما قسمت براین شد که امیرجان در وطن خودش شهید مدافع امنیت شود. امیر خیلی برایش خدمت کردن به مردم اهمیت داشت و امنیت مردم برایش مهم بود. وقتی که من بهش می‌گفتم این اتفاقاتی که در جامعه می‌افتد خیلی خطرناک است، با لب خندان در پاسخ می‌گفت: «فوق فوقش شهید می‌شویم» و می‌خندید. خیلی راحت به ادامه بحث می‌پرداخت. باید بگویم ایشان خودشان آگاهی کامل داشتند که روزی با این مأموریت‌هایی که در بسیج داشتند به شهادت می‌رسد و این قضیه را با آغوش باز پذیرفته بود.

چه خاطره‌ای از برادرتان دارید؟
خوب امیر آدم بسیار شوخ و مهربانی بود. خیلی دوست داشت تا آنجایی که توانش را دارد به دیگران کمک کند. اگر هر کاری می‌توانست انجام دهد خودش آن را به تنهایی پی‌گیری می‌کرد و دریغ نداشت. آن قدر محبت امیر نسبت به دوستانش واضح بود که همه دوستانش هرکاری که می‌توانستند در برنامه مراسم شهادت امیر انجام دادند. موقعی از امیر حرف می‌زدند اشک از چشمانشان سرایز می‌شد. با آنکه در حدود دو ماه از شهادت امیر می‌گذرد، ولی مزار امیر همیشه شلوغ است. وقتی به بخش گلزار شهدا سر قبر امیر می‌رویم فقط آنجا من و مادر و پدرم تنها نیستیم، می‌بینیم دوستان امیر نیز حضور دارند. وقتی که می‌بینم دیگران این‌قدر امیر را دوست داشتند این رفتار را هدیه‌ای از طرف خداوند می‌دانم. وقتی که دوستان امیر از او صحبت می‌کنند خیلی خوشحال می‌شوم که همه از نیکی امیر یاد می‌کنند. از روی تصاویری که سر مزار برادرم بود، عکس می‌گیرند و آن‌ها را به شماره برادرم می‌فرستند و می‌گویند: «امیر جان ما را شفاعت کن». بیشتر بیماران امیر آنقدر او را دوست داشتند و به برادر من محبت داشتند که هنوز باور ندارند دیگر امیر نیست. خیلی از خانواده‌ها را ما نمی‌شناسیم. ولی می‌بینم در مزار امیر در گلزار شهدای وادی رحمت تبریز حاضر می‌شوند و از او یاد می‌کنند. این برای ما افتخار است و باعث دلگرمی ما می‌شود که به راحتی نصیب هر کسی نمی‌شود.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار