عاشق نظام بود و خدمت به مردم. برای همین خودش را به جمع مدافعان امنیت رساند. زمزمه جبهه مقاومت و تعدی داعش به سوریه را که شنید، تمام تلاشش را کرد که او هم به میدان جهاد برود، اما نشد که نشد. پوریا آنقدر خوب بود که شهادت به دنبالش تا همین کوچه پس کوچههای شهر کرمانشاه آمد. پوریا نظری در درگیری با سارقان مسلح در کرمانشاه به شهادت رسید. شهادتی که سالها در حسرتش بود. در ادامه این همکلامی با سعیده نظری همسر شهید پوریا نظری همکلام شدیم که از محضرتان میگذرد.
امام حسینی بود
سعیده نظری از آشنایی و ازدواجش با شهید اینگونه روایت میکند و میگوید: «همسرم متولد ۳۰ دی سال ۱۳۶۷ کرمانشاه بود. ما با هم دخترعمو و پسرعمو بودیم و همدیگر را خوب میشناختیم. ازدواج ما سنتی بود. پوریا در رشته حسابداری کامپیوتر مدرک کاردانی داشت.»
وی در ادامه به شاخصههای اخلاقی همسرش اشاره میکند و میافزاید: «پوریا بسیار آرام، مؤمن، اهل خدا و حافظ جزء ۳۰ قرآن بود. در بسیج فعالیت داشت. اهل رفتوآمد و انجام صلهرحم بود. احترام پدر و مادرش را خیلی نگه میداشت. ما چهار سال پاوه زندگی کردیم و پنج سال هم در سنندج بودیم. یکسال قبل از شهادتش به کرمانشاه آمدیم. هر هفته به پدر و مادرش سر میزد و جویای احوالشان بود. پوریا بسیار مهربان بود. در ایام محرم همیشه در هیئتها بود. زمانی هم که در کرمانشاه نبودیم، خودش را در ماه محرم به کرمانشاه میرساند. دهم ماه محرم نذری داشت. بعد از شهادت ایشان همه دخترعمو و پسرعموها جمع شدیم و نذر ایشان را ادا کردیم. پوریا از حقوقش به نیازمندان کمک میکرد و حالا که به شهادت رسیده است من این کار خیر را ادامه میدهم.»
در حسرت شهادت
شهادت را خیلی دوست داشت. وقتی بحث جبهه مقاومت و حضور مدافعان حرم در سوریه مطرح شد و نیروها به آنجا اعزام شدند، میگفت من هم دوست دارم بروم و در راه دفاع از اهل بیت (ع) به شهادت برسم. قسمتش نشد که در این مسیر به شهادت برسد، اما شهادت در راه دفاع از امنیت و وطن نصیبش شد. وقتی همکارانش در حین مأموریت به شهادت میرسیدند به من میگفت خوش به سعادتشان. آنقدر حسرت شهادت را داشت که نهایتاً خودش هم به شهادت رسید.
زمان شهادتش ما یک پسر ۹ ساله داشتیم و در انتظار تولد فرزند دوممان بودیم که ایشان در ۱۳ اسفند ۱۴۰۰ در کرمانشاه به آرزویش رسید و در گلزار شهدای کرمانشاه در کنار مزار عموی شهیدم که در سال ۱۳۶۰ به شهادت رسید، به خاک سپرده شد. بعد از شهادتش، هر موقع مشکلی برایم پیش میآید، از ته دل با ایشان حرف میزنم و گریه میکنم که به طرز عجیبی مشکلم حل میشود و به کمکم میآید.»
درگیری با سارق مسلح
همرزمانش از نحوه شهادتش اینطور روایت میکنند و میگویند: «در شب شهادت پوریا افسر گشت کلانتری ۲۲بهمن کرمانشاه بود. بعد از تماس، گزارش یک سرقت به ایشان داده میشود. پوریا خود را به محل مورد نظر میرساند و حین مأموریت با سارق روبهرو میشود. او میگوید من از همکاران شما هستم، پوریا از او میخواهد که کارت شناساییاش را نشان دهد، در همین لحظه آن فرد به جای کارت شناسایی تفنگ را از داخل جیبش در میآورد و به سمت شهید نظری تیراندازی میکند و ایشان به شدت مجروح و قبل از رسیدن به بیمارستان طالقانی کرمانشاه به شهادت میرسد. خبر شهادت را همان شب به برادرم و برادرشان میدهند، اما به خاطر شرایط بارداری من آنها تا صبح میکنند و صبح به من میگویند که پوریا مجروح شده و باید خودمان را به بیمارستان برسانیم. آنجا بود که متوجه شدم پوریا به شهادت رسیده است. پوریا عاشق رهبری و جمهوری اسلامی بود. عاشق لباس نظامی و خدمت به کشورش.»
دلتنگیهایی که تمامی ندارند
سعیده نظری در پایان به دلتنگیهایی که به سراغش میآیند و بیتابش میکنند، اشاره میکند و میگوید: «دلتنگش که میشویم خودمان را به مزارش که در نزدیکیمان است، میرسانیم.» پسرم وقتی میگوید، دلم برای بابا تنگ شده، سر مزارش میرویم. زیارت عاشورا، یاسین یا دعای توسل میخوانیم. واقعاً سر مزارش آرام میشویم. با ایشان حرف میزنم، دلتنگیام را به پوریا میگویم. زمان تولد پسرم، پوریا نبود. من او را به مزار پدرش میبرم تا آن را ببیند و او را از لابهلای خاطرات خودمان بشناسد. هفتهای دو - سه مرتبه با بچهها سر مزارش میرویم.
دلتنگیهایمان را نمیشود به زبان آورد، دلتنگیهایی که تمامی ندارند.»