کولهپشتیاش را در صندلی روبهرو گذاشته، چندین نفر میآیند و رد میشوند و نیمنگاهی به جای اشغالشده میاندازند. سرانجام همه صندلیهای قطار پر میشود. مردی نزدیک میشود و کنار صندلیای که با کولهپشتی اشغالشده میایستد و چند بار دور و بر را برانداز میکند تا مطمئن شود صندلی خالی دیگر نیست. مکثی میکند و آخر سر عزم خود را جزم میکند و چند بار خطاب به مسافری که کولهپشتی خود را در صندلی روبهرو گذاشته «ببخشید ببخشید» میگوید، منظور از ببخشید روشن است: «آیا میتوانی کولهات را از روی صندلی برداری که من بنشینم؟»
مسافری که کولهاش را روی صندلی گذاشته قیافهای کاملاً شاکی به خود گرفته است. قیافه این مسافر را میتوان تا حدی ترجمه کرد. سعی میکنم نزدیکترین کلمات به خطوط چهرهاش را انتخاب کنم: حالا حتماً باید بیایی اینجا بنشینی؟ مگر نمیبینی کوله من اینجاست؟ چرا برای آدم مزاحمت میتراشید؟ حالا من این کوله را کجا بگذارم؟
مسافر کولهاش را طوری با تأنی برمیدارد که مرد مجبور میشود دوباره عذرخواهی کند.
در قطار مترو که مینشینم گاهی در رفتار خود و دیگران دقیق میشوم. میبینم هر وقت که دست و پا و وسایل من از قلمرو عرفی و اخلاقیام پیشتر نمیرود، دیگران را به چشم مزاحم نمیبینم و از حضور آنها معذب و ناراحت نمیشوم و به تبع آن درگیریای هم پیش نمیآید. مسافرهایی را دیدهام که چه صندلی کناریشان پر باشد و چه خالی، ولو و یله نمیشوند و وسایل خود را روی صندلیها پخش نمیکنند.
اما وقتی از ضبط امیال و پراکندگیهای خود عاجز و ناتوان میشوم، پای خود را از قلمرو خود جلوتر میگذارم. مثلاً پاهایم را بیشتر از حد عرفی و اخلاقی دراز میکنم، بنابراین وقتی مسافر صندلی روبهرویی از راه میرسد و من مجبور میشوم خود را جمع و جور کنم به آن مسافر به چشم مزاحم نگاه میکنم و دچار خشم میشوم، در حالی که اگر منصف باشم، عامل عذاب من درونی است. به پایه و مایه رنجشهای خود نگاه کنیم. رنجشهای ما به خاطر طغیانها، زیادهخواهیها و حرصهای ماست. رسول خدا حضرت محمد (ص) درباره مؤمن توصیف زیبایی دارند و میگویند: «مؤمن، قلیل المؤونه و کثیرالمعونه است»، یعنی مؤمن کمترین فضا را اشغال میکند و در مقابل بیشترین بهره را میدهد، یعنی حجم تعلقات، وسایل و داشتههای او کم است، زندگی و تعلقات او جای کمی را میگیرد، بنابراین کمتر دیگران را مزاحم تعلقات خود میبیند.
میزان تعلقات و اشغال کردن حجم و ولو شدنهای ما با میزان آگاهی و هشیاری ما در پیوند معکوس قرار دارد. شما کمتر سراغ دارید در مجلس علم- چه استاد، چه دانشجو، چه طلبه و دانشآموز- خود را ولو کنند بلکه خواهناخواه خود را جمع و جور میکنند، چون کسب آگاهی با ولو شدن و پخش و پلا شدن در تضاد است.
سعدی، حکیم بزرگ در «مجالس پنجگانه» حکایت فوقالعادهای در این باره طرح میکند: «آوردهاند که یکی از بزرگان را زانو درد کردی، گفتندش زمانی پای دراز کن، چون تنهایی. گفت تنها نیستم که خداوند جل و علا حاضر است و شرم میدارم که در حضرت خداوندگار ترک ادب باشد.»
او در این سخن از حالت یک عارف و فرد آگاه خبر میدهد. آن عارف زانودرد دارد، اما چنان حضور، سیطره و تملک حق را بر همه زمانها و مکانها ادراک میکند که حاضر نیست پای خود را دراز کند و این کار را ترک ادب میداند، در واقع میزان آگاهی و معرفت یک فرد، جوارح او را نیز تحت تأثیر قرار میدهد. همچنان که امروز درباره «زبان بدن» کتابها و مقالات متعددی نگاشته شده و همه آنها بر این حقیقت پافشاری میکنند که فروتنی، حرص، طمع، خویشتنداری، کبر، حسد، دانایی و نادانی آدمی در دست و پای او منتشر میشود. حالت بدن یک متجاوز و حریص با حالت بدن یک پرهیزکار و منصف کاملاً متفاوت است، حالت بدن یک یاغی با یک مؤدب یکسان نیست.
اگر دقت کنید گاهی ما با اصلاح نشستن و برخاستن، با تغییر حالت بدن خود میتوانیم حالت فکر و روان خود را نیز عوض کنیم.