در يك دورهمي خانوادگي يكي از اقوام بسيار ناراحت و در فكر بود. اطرافيان جويا شدند كه حسنآقا چي شده؟! مثل هميشه نيستي؟
حسنآقا با ناراحتي تمام شروع کرد به تعريف كردن.
«بعضي وقتها آدم در كار خلق خدا متعجب ميماند. چند سال پيش با يكي از رفیقام، زميني را در لواسان به اسم او، يعني سامان گرفتيم. بعد از دو سال من پولي دستم آمد و از رفيقم خواستم بقيه زمين را به من بفروشد. سامان هم همان زمان رك و صريح گفت «الان به پولش نيازي ندارم و در صورت فروش، پولم هدر ميرود.» به نظرم منطقي بود و حق را به سامان دادم، اما به او پيشنهاد دادم پس تو سهم من را بردار تا من با پول اين زمين مشاركتي جاي ديگري را بخرم، بسازم و از آن استفاده كنم. سامان گفت آخه انقدر پول ندارم كه بخرم، سرمايه است بذار تا بعد يه كاري كنيم. گفتم باشه اشكالی ندارد، پس هر وقت خواستي بخري يا بفروشي به من بگو. سامان هم قبول كرد و گفت حتماً. در اين چند سال هم هر چند وقت يكبار از او ميپرسيدم، فروشنده نشدي و او هم جواب منفي ميداد و ميگفت هنوز قصد فروش ندارم.
گذشت و گذشت تا اينكه هفته گذشته فهميدم زمين را به فرد ديگري فروخته است! جا خوردم. هر قدر زنگ زدم تا بگويم پس چرا به من نفروختي من كه اين همه سال براي فروش آن صبر كرده بودم، جوابم را نداد. در خانهاش رفتم، يا نبود یا به هر حال در را به روي من باز نمیكرد.»
اينجا بود كه همه بابت ناراحتي حسنآقا به او حق دادند و تأسف خوردند. يكي گفت عجب آدمي هست. ديگري هم گفت اي نامرد. يكي گفت بيوجدان. من هم كه داشتم به صحبتهاي حسنآقا گوش ميدادم گفتم «ببخشيد حسنآقا اين طوري كه براي شما خيلي خوب شد.»
همه با تعجب يك نگاهي به من كردند، البته نه نگاه معمولي که «بابا بچه تو چي ميگي» در نگاهشان موج ميزد! من هم كه دانشجوي حقوق بودم و حس نجات دنيا درونم شعلهور بود، گفتم از همين جمع كوچك شروع كنم.
حسنآقا گفت كجاش خوبه دخترم؟ اينكه رفيقم نامرد از آب درآمد يا اينكه زميني كه چند سال برايش صبر كرده بودم و حالا بايد با يك غريبهاي كه نميشناسم شريك بشوم؟
گفتم اينكه بالاخره همه زمين براي شما شد!
گفت مثل اينكه خوب گوش نكردي!؟ حق داري... آدم باورش نميشود زمين را به كس ديگري فروخته باشد.
گفتم نه؛ متوجه شدم، اما شما ميتوانيد از «حق شفعه» خود استفاده كنيد.
با تعجب بيشتری طوري كه گويي فضايي حرف ميزنم، پرسيد «حق چیچی»؟!
شروع كردم و برايش توضيح دادم كه براساس ماده ۸۰۸ قانون مدني «حق شفعه زماني محقق ميشود كه مال غيرمنقول قابل تقسيمي بين دو نفر مشترك باشد و يكي از دو شريك، حصه خود را به قصد بيع به شخص ثالث منتقل كند و شريك ديگر حق دارد قيمتي را كه مشتري داده است، به او بدهد و حصه مبيعه را تملك كند حق مزبور را حق شفعه و صاحب حق را شفيع ميگويند.»
مخلص كلام اينكه «شما براي خريد زمين شريكتان داراي اولويت بوديد.»
لبخند رضايت حسنآقا ترغيبم كرد كه توضيحات بيشتري به او بدهم. در نتيجه توضيح دادم كه چند شرط حتماً بايد وجود داشته باشد:
۱- مال غيرمنقول باشد؛ مانند ملك و زمين.
۲- شركت به حالت مشاع باشد.
۳- مال غيرمنقول، قابل تقسيم باشد.
۴- شركت در مال، بين دو نفر باشد.
۵- معامله شريك بايد به قصد فروش و مالككردن ديگري باشد. (بيع انجام شده باشد)
۶- زماني كه شريك ميخواهد حق شفعه خود را اعمال كند، بايد همان مبلغي را كه مشتري به شريك داده به او بدهد نه كمتر و نه بيشتر از آن.
به حسنآقا گفتم «با توجه به توضيحاتي كه داديد، تمام شروط در مورد زمين شما وجود دارد.»
حسنآقا كه تازه متوجه شده بود چه شده است، اخمهايش را از هم باز كرد و گفت «يعني الان من ميتوانم زمينم را پس بگيرم؟!»
* بله كه ميتوانيد و البته بخت با شما يار بود!
- چطور؟!
* آخه حق شفعه فوري هست.
- يعني چي؟
دوباره درباره فوري بودن حق شفعه توضيح دادم «شريك بايد به محض آگاهشدن از وقوع بيع، حق خود را اعمال كند. مطابق قانون مدني هر كسي آگاه به قانون است و جهل به آن مسموع نخواهد بود، بنابراين نداشتن آگاهي از معامله و فوري بودن حق بايد در مقام اثبات چيزي غير از جهل به قانون باشد. همچنين تأخيري كه در اعمال حق شفعه باعث اسقاط حق شفعه ميشود، تأخيري است كه از نظر عرف اهمال و تقصير محسوب شود.»
به زبان ساده گفتم «چون اين معامله تازه انجام شده و شما هم به تازگي از اين معامله باخبر شديد، اين حق براي شما قابل اثبات است. به نظرم همين فردا براي گرفتن حقتون از مراجع قضايي اقدام كنيد.»
حسنآقا با خوشحالي از من تشكر كرد و گفت حتماً فردا ميروم و اقدامات لازم را انجام ميدهم. دختر خوب خدا تو را به من رساند. من واقعاً از چنين موضوعي بياطلاع بودم. اينجاست كه بايد گفت الحق علم بهتر از ثروت است.
*كارآموز وكالت