یادم است در دوران کودکی، آن وقتها که هفت، هشت سال بیشتر نداشتم، پدر خدابیامرزم در ایام غیردرس و مدرسه، هرازچندگاهی مرا به سرکار خودش میبرد و کارهای بسیار سبکی را هم به من میسپرد. غروبها که عزم برگشتن به خانه را میکردیم، چند تومان کف دستم میگذاشت و میگفت: «این هم دستمزدت. حالا هرچه دوست داری با آن بخر». شوق و ذوقی را که در آن کارکردن و آن دستمزدگرفتن بود، هیچ وقت فراموش نمیکنم. معمولاً هم نصف دستمزدم را برای مادر و خواهر بزرگم چیزی میخریدم و با غرور میگفتم: «از حقوق خودم خریدم!» و آنها مرا در آغوش میگرفتند و میگفتند: «آفرین! برای خودت مردی شدی». پدر و مادر من با اینکه سواد خواندن و نوشتن نداشتند، اما خرد زیستن داشتند و همه آنچه در سالهای بعد در حوزه مسائل مالی و اقتصادی کسب کردم و هرچه از حلال و حرام آموختم، مرهون همان تربیت ساده و زلال آنها بود. غرض اینکه آنها با اینکه سواد، تحصیلات و تکمیلات امروزیها را نداشتند، اما معرفتی مبتنی بر آموزههای مکتبی دین و فرهنگمان داشتند که بکر و دست نخورده، سینه به سینه منتقل شده بود. اما حرف آخرم از این خاطره نوستالژیک این است که بچههای امروزی را بیحساب و کتاب بار نیاورید. توجه بیش از حد به خواستههای آنان، تربیتشان را مخدوش و ضایع میکند. یک روز به خود میآیید و میبینید وقت زن گرفتن و شوهر کردنشان است، اما هنوز چشم به جیب و کیف شما دارند، پس از همین دوران خردسالی و کودکی، آنان را با مفاهیم کار و تلاش، مزد و پاداش، خرج و برج، پسانداز و صرفهجویی و از همه مهمتر حلال و حرام آشنا کنید.