هشتم مهرماه در اغتشاشات زاهدان، سرهنگ پاسدار سید حمیدرضا هاشمی معاون اطلاعات سپاه سلمان استان سیستان وبلوچستان مجروح شد و بعد از انتقال به بیمارستان به شهادت رسید. سید حمیدرضا با اسم امنیتی «سید علی موسوی» در دوران خدمت در سپاه پاسداران، خدمات قابل توجهی به مردم مناطق محروم جنوب شرق کشور داشت و در تأمین امنیت استان سیستان وبلوچستان و همچنین مقابله با اقدامات ضدامنیتی، نقش عمدهای ایفا کرد. او در طول خدمت خالصانهاش ضربات مهلکی به تروریستها وارد کرده بود. شهادت سید حمیدرضا بازتاب گستردهای چه در رسانههای داخل و چه در رسانههای خارج از کشور داشت. در گفتوگویی که با برادر شهید داشتیم، گذری هرچند کوتاه به زندگی این سردار رشید سپاه انداختیم.
از خانوادهتان بگویید. شهید متولد چه سالی بودند و فاصله سنی شما با ایشان چقدر است؟
ما در یک خانواده فرهنگی بزرگ شدهایم. پدرو مادرم هر دو معلم آموزش و پرورش بودند. مادرم در سال ۱۳۸۳ به رحمت خدا رفت. ما چهار فرزند بودیم. شهید پسر اول و فرزند ارشد خانواده بود. متولد دهم دیماه ۱۳۵۷ در کرمان. من فرزند آخر خانواده هستم و هشت سال با شهید فاصله سنی داشتم. مادرم طبق عقایدی که داشت هر دوی ما را در پایگاه بسیج به کلاس قرآن فرستاده بود تا از معنویات قرآن کریم بهرهمند شویم.
چطور شد که شهید به عضویت سپاه درآمد؟
من مقطع راهنمایی بودم که داداش در دانشگاه اصفهان قبول شد و همان سال هم ازدواج کرد. ایشان شش سال تمام در اصفهان مشغول تحصیل بود و در رشته کامپیوتر مدرک گرفت. به داداش پیشنهادهای کاری فراوانی شده بود. از جمله معاونت کاری در یک ارگانی. ولی ایشان با توجه به اینکه از طریق بسیج با سپاه در ارتباط بود و علاقه شخصی هم داشت، گفت که دوست دارد در سپاه فعالیت داشته باشد. سال ۱۳۸۲ وارد سپاه شد و هشت سال در سیستان وبلوچستان فعالیت داشت. البته قبل از آنکه برادرم در ارگان سپاه استخدام شود به صورت بسیجی و داوطلب با نیروهای انتظامی در مبارزه با موادمخدر کرمان همکاری میکرد.
جایی عنوان شده بود که خدمت برادرتان در استان سیستان وبلوچستان یک خواسته قلبی و شخصی هم بوده است.
برادرم زاده کرمان بود و دوست داشت در مناطق محروم جنوب شرق کشور فعال باشد. ابتدا از سپاه کرمان لباس سبز پاسداری به تن کرد. دوسال اول فعالیتش را هم در کرمان بود. زمان درگیری ریگی و گروهکش به استان سیستان وبلوچستان منتقل شد و بعد از اتمام آن حوادث، ایشان را به تهران منتقل کردند. در واقع به آنجا مأمور شد. اما خودش دوست داشت دوباره به جنوب شرق برگردد. همرزمش میگفت: «برای شهید درخواست کرده بودند مسئولیتی در تهران داشته باشد، اما خودش گفته بود در جنوب شرق زحمت کشیدم و میخواهم مزد زحماتم را در خدمت به همان مناطق بگیرم». برادرم به خصوص در زمان شهید سردار شوشتری ارتباط خوبی با سران طوایف داشت. بعد از سه سال ماندن در تهران طی حکمی او را به سیستان وبلوچستان منتقل کردند که در واقع مشهدش هم همان جا بود. شهادتشان بعد از هشت سال فعالیت در سیستان وبلوچستان و ۱۷ سال خدمت صادقانه در سپاه اتفاق افتاد. بعد هم که با تشییع باشکوه در گلزار شهدای کرمان به خاک سپرده شد.
گفتید ایشان سالها پیش ازدواج کردند، فرزندی هم داشتند؟
شهید سال ۸۰ ازدواج کرده بود وی فرزندی نداشت. در تمامی این مأموریتها همسرش همراهش بود. ایشان بعد از شهادت اخوی به کرمان برگشت.
شما از سمت برادرتان در سپاه استان سیستان و بلوچستان با خبر بودید؟
نه، ما حتی از درجه نظامی برادرم بیخبر بودیم. با اینکه فرمانده اطلاعات سپاه بود، ولی از شنیدن لقب فرمانده بیزار بود.
شهادتشان چطور رقم خورد؟
روز جمعه هشتم مهرماه بود که بعد از اتمام نماز جمعه و با سخنرانی امام جمعه شهر زاهدان. آشوبگرها به خیابانها ریختند و شروع به راهپیمایی کردند. بعضی از آشوبگران که همراهشان هم عدهای از فریب خوردگان بودند، به یک پاسگاه حمله کرده و وارد میدانی میشوند که در کنارش مرکز بهداشتی و درمانی بود. آشوبگران در آنجا چند نفر را گرفتار میکنند و قصد کشتنشان را داشتند. برادرم با همرزمانش آنها را نجات میدهند. چند زن و بچه بیگناه بودند که آنها را از معرکه دور میکنند. بعد یکی از دوستان شهید از فک و صورت گلوله میخورد. اخوی او را بلند میکند و به ماشین میرساند تا به بیمارستان برسانند. دوباره سید حمیدرضا وارد معرکه میشود تا با اغتشاشگرها مقابله کند. همرزم دیگرش به او میگوید نرو که تو را هم با تیر میزنند. ولی شهید در جواب میگوید: «بزنند! باید این معرکه بخوابد». خلاصه میرود و برادرم هم توسط تیراندازی که در یک ساختمان مخروبه بود، مورد اصابت قرار میگیرد. تیر از گردنش به سمت چپ و قلبش میخورد. او را روانه بیمارستان میکنند، اما آنجا به شهادت میرسد. همچنین دوست برادرم هم که به فکش تیر خورده بود یک روز بعد از شهادت برادرم به شهادت رسید.
خانواده به واسطه حضور در کرمان از شهید دور بودند، آخرین دیدارتان با برادر کی بود؟
چون از هم دور بودیم سالی دو یا سه بار همدیگر را میدیدیم. ولی تلفنی بیشتر در ارتباط بودیم. برادرم دو ماه قبل از شهادتش به کرمان آمد. دفعات قبل سه روز میماندند و بعد میرفت. این دفعه که داداش آمد بیشتر ماند. پنج روز پیش ما بود. داداش به هیچ وجه از جایگاه و کارش به نفع خودش استفاده نمیکرد. حتی در درگیریها هم خودش جلوتر از نیروهای زیر دستش به دل خطر میرفت. وقتی هم که داداش به شهادت رسید خیلی از دوستانش و خودمان خبر نداشتیم که پست فرماندهی دارد. همه فکر میکردیم که یک پاسدار معمولی است.
رابطه قلبی برادرتان با همرزمان شهیدش چطور بود؟
یکی از همرزمان برادرم چند سال پیش در انجام فعالیت بازرسی در زاهدان به شهادت رسید که این موضوع باعث شده بود روحیه داداش به طور کلی عوض شود. با آنکه ایشان اهل واتساپ نبود، اما بعد از شهادت دوستانش، فعالیتش در واتساپ زیاد شد و پیامهای مقام معظم رهبری، مطالب و عکس شهدا را بارگذاری میکرد. حتی مطلع شدیم که با خانواده دو شهید بزرگوار که در استان مازندران بودند نیز تماس داشته و با آنها دیدار کرده بود. میدیدم که داداش میگفت از این حادثهها ناراحت هست و با چشم خود میبیند که تکتک دوستانش به فیض شهادت میرسند و خودش هنوز زنده است. من به دلم افتاده بود که عاقبت برادرم هم به شهادت ختم میشود. حتی همرزمش میگفت: «سید حمیدرضا به من میگفت داغ سه نفر کمر مرا خم کرد؛ مادرمان و شهیدان حسنی و طباطبایی که از همرزمان او بودند و عکسهای این عزیزان را یا در جیب یا در اتاق کار خود داشت».
چه کسی خبر شهادت برادرتان را به شما و خانواده داد؟
بعد از آن حادثه ترویستی، همسر برادرم زنگ زد و متوجه شدم که اتفاقی برای سیدحمید رضا افتاده است. ایشان به من گفت که داداش زخمی شده است و او را به بیمارستان منتقل کردهاند. من سریع به دوستش زنگ زدم گفتم هرچی شده به من بگویید. ایشان هم گفتند سید حمیدرضا به شهادت رسیده است.
با توجه به اینکه چندین ماه است با اغتشاشگران در مملکتمان درگیر هستیم شما در این خصوص چه صحبتی با افرادی دارید که فریب آنها را میخورند؟
متأسفانه عدهای از مردم حافظه تاریخی ضعیفی دارند. زمانی که سردارحاج قاسم به شهادت رسید یکی از شعارهای مردم این بود که پیرو رهبری هستند. اگر این عده از مردم به حرف شهدا گوش میکردند و راه انقلاب را ادامه میدادند، این طور مظلومانه بسیجیها و نیروهای امنیتی به شهادت نمیرسیدند. اینطور که برخی از کارشناسان معتقد هستند، فقط پنجدرصد افراد اغتشاشگر منافق هستند و ۹۵ درصد معترضین، افراد نادانی هستند که خودشان را قربانی دسیسههای دشمن کردند. اینها نیاز دارند راهنمایی شوند. اینطور که همرزمان داداش میگفتند اخوی توانسته بود اقدامات خوبی در خصوص تأمین امنیت در استان سیستان وبلوچستان انجام دهد و به تمام فعالیتهای تروریستها در این استان اشراف اطلاعاتی پیدا کرده بود. تروریستها چندین مرحله برای ضربه به شهید اقدام کرده بودند، اما همه طراحیهای آنها منجر به شکست و اقدامات کور شده بود. البته که شهادت آرزو و شوق شیرین شهید هاشمی در سالهای اخیر بود.
تروریستهایی که برادرتان و همرزم ایشان را به شهادت رساندند دستگیر شدند؟
آن طور که ما مطلع شدیم، دو روز بعد از شهادت برادرم و همرزمش آن تک تیراندازها به دست بچههای سپاه پاسداران به هلاکت رسیدند. این تروریستها کسانی بودند که در کشورهای همسایه آموزش دیده بودند و از عوامل گروه جُندالله (جند شیطان) به شمار میرفتند. اینها خودشان را مدافع حقوق مردم منطقه معرفی میکنند، اما از کشتن همین مردم هم دریغ نمیکنند. خوشبختانه اهالی سیستان وبلوچستان به خوبی از ماهیت اینها با خبر هستند.