کد خبر: 1306172
تاریخ انتشار: ۱۸ تير ۱۴۰۴ - ۰۵:۴۰
گفت‌وگوی «جوان» با برادر شهید محمد مرادی از شهدای دفاع مقدس
گفته بود با لب تشنه شهید می‌شوم پدر و مادرم از قبل آماده خبر شهادت پسرشان بودند، چون چندین بار که محمد به مرخصی آمده بود گفته بود دوست دارم شهید شوم و شما نباید از شهادتم ناراحت شوید. آخرین بار که به جبهه می‌رفت، با خواهر و برادر‌ها روبوسی و خداحافظی کرد. شب قبل رفته بود در مکانی که بعد‌ها به خاک سپرده شد به دوستانش گفته بود من در همین مکان دفن می‌شوم
زینب محمودی عالمی

جوان آنلاین: شهید محمد مرادی در سال ۱۳۴۷ در روستای سیاه افشار بخش پیربکران از توابع شهرستان فلاورجان استان اصفهان به دنیا آمد. در خاندانی متدین و انقلابی که در میان‌شان حدود هشت شهید تقدیم شد. شهید محمد مرادی از کودکی پای روضه‌های امام حسین (ع) حضور می‌یافت و رشد تربیتی‌اش در مساجد و هیئت‌ها شکل گرفت. شهید در نوجوانی در حالی به جبهه رفت که دو برادر بزرگ‌ترش پیش از او بار‌ها به جبهه اعزام شده بودند. محمد بعد از چند ماه حضور در جبهه نهایتاً اسفند ۶۶ در عملیات والفجر ۱۰ در منطقه حلبچه به شهادت رسید. آنچه می‌خوانید حاصل همکلامی ما با قنبرعلی مرادی، برادر شهید محمد مرادی است که از نظرتان می‌گذرد. 

چند برادر و خواهر بودید؟ شهید از کودکی چه خصوصیات اخلاقی داشتند و در چه فضای تربیتی رشد کردند؟
ما در خانواده چهار برادر و چهار خواهر بودیم. محمد فرزند پنجم بود. از کودکی چهره نورانی داشت و بچه آرام و مظلومی بود. کسی از دستش ناراحت نمی‌شد. خیلی اهل گذشت بود. نمازش را از کودکی می‌خواند و همراه بزرگ‌تر‌ها روزه می‌گرفت. به دلیل جو مذهبی که بین فامیل داشتیم، هشت نفر از افراد خاندان‌مان به شهادت رسیدند. محمد هم تربیت یافته همین خانواده و خاندان بود. 

شهید مرادی چه دیدگاهی نسبت به عاشورای حسینی داشتند؟
محمد از کودکی در مراسم عزاداری امام حسین (ع) شرکت می‌کرد. چون در خانواده مذهبی و مؤمن به دنیا آمده بود، عاشق امام حسین (ع) و راهش شده بود. شغل پدرم کشاورزی بود و محمد در کشاورزی به پدرم کمک می‌کرد. برای خانواده دلسوز بود و هرکس هر کاری داشت برایش با جان و دل انجام می‌داد و حتی به همسایه‌ها در امور کشاورزی کمک می‌کرد. به بزرگ‌تر‌ها احترام می‌گذاشت و عاشق کوچک‌تر‌ها بود و همه را عاشق مرام خودش کرده بود. به نظر من محمد هم مثل بسیاری از شهدای ما، مسیر شهادت‌طلبی و کلاً هر کار خیری را که در زندگی انجام می‌داد پای روضه‌های آقا اباعبدالله (ع) آموخته بود. یک نکته دیگر اینکه محمد اوایل انقلاب روضه‌خوان مسجد روستای سیاه افشار بود. فرزند پسرعموی آیت‌الله شهید بهشتی سیدابوالفضل بهشتی امام جماعت این مسجد بود و محمد پای منبر چنین علمایی با اسلام و انقلاب آشنا شد. 

چطور شد به صورت بسیجی به جبهه رفتند؟
عشق به خدمت در بسیج یکی دیگر از وجوه اخلاقی محمد بود. در واقع عاشق حضور در جبهه و بسیج بود. در نوجوانی همراه من و برادر دیگرم به عضویت بسیج درآمده بود. در نوجوانی تصادفی برای محمد پیش آمد که با موتور کمپرسی برخورد کرد و در بیمارستان کاشانی اصفهان بستری شد. بعد از مرخصی و بهبود حالش و بعد از اینکه متوجه شد راننده کمپرسی دارای زن و بچه است، شکایت نکرد و گفت نمی‌خواهم مشکلی برای خانواده‌اش پیش بیاید. دوست نداشت خانواده راننده به سختی بیفتند. موقعی که وسیله نقلیه نبود یا کم بود با موتور سواری پدرم، معلم مدرسه‌اش را به مقصد می‌رساند. بسیار دلسوز دیگران بود. پدر و مادرم بین فرزندان دیگر، محمد را بیشتر دوست داشتند. روی حرفش حرف نمی‌زدند. وقتی محمد به جبهه می‌رفت مانع نمی‌شدند، نمی‌خواستند دل محمد بشکند، می‌گفتند حتماً سرنوشتش اینطور است. حتی ما دو برادر به جبهه می‌رفتیم خانواده مخالفت نمی‌کردند. برادرم همانگونه که در نامه‌هایش نوشته بود، به وسیله ترکش خمپاره دشمن و با لب تشنه شهید شد. در نامه‌هایی که به خانواده می‌فرستاد، نوشته بود دوست ندارم زخمی یا اسیر شوم. 
هر سه برادر با هم در جبهه حضور داشتید؟
محمد سال ۱۳۶۶ اولین بار از طرف لشکر نجف اشرف عازم شده بود و آن موقع ۱۹ سال داشت، اما من که از او بزرگ‌تر بودم از سال ۶۱ و ۶۳ به جبهه رفتم و در جبهه غرب کشور (بانه) حضور داشتم. مدتی در جبهه جنوب کشور در اهواز، دارخوین و در جزیره مجنون به عنوان امدادگر حضور داشتم. برادر دیگرم قبل از اینکه محمد به جبهه برود از طرف ارتش به عنوان سرباز عازم شده بود و حدود شش ماه در جبهه‌های جنوب حضور داشت. 

نحوه شهادتش چطور بود؟
محمد در جبهه تک تیرانداز بود. وقتی ایران در عملیات والفجر ۱۰ حلبچه عراق را گرفت، صدام از بمب‌های شیمیایی استفاده کرد؛ بنابراین رزمندگان در برخی نقاط مواضع‌شان را تغییر دادند. در همین جابه‌جایی‌ها محمد در مسیر برگشت بود که روی یکی از تپه‌ها تیری به قلبش اصابت کرد و شهید شد. 
چگونه از شهادت‌شان با خبر شدید؟
از طرف بنیاد شهید به پسرعموی ما خبر شهادت محمد را داده بودند. بعد به ما گفتند بیایید پیکر را شناسایی کنید. پیکرش را پنج روز بعد از عید نوروز سال ۶۷ به بنیاد شهید فلاورجان آوردند. رفتیم و تحویل گرفتیم. هنگامی که برادرم شهید شد من سرکار بودم. آخرین مرحله‌ای که به جبهه رفتم سال ۶۴ بود. 

وقتی خبر شهادتش به پدر و مادرتان رسید، چطور با این خبر کنار آمدند؟
پدر و مادرم چاره‌ای جز تسلیم در برابر مشیت الهی نداشتند. هرچند از قبل آماده خبر شهادت پسرشان بودند، چون چندین بار که محمد به مرخصی آمده بود گفته بود دوست دارم شهید شوم و شما نباید از شهادتم ناراحت شوید. آخرین بار که به جبهه می‌رفت، با خواهر و برادر‌ها روبوسی و خداحافظی کرد. شب قبل رفته بود در مکانی که بعد‌ها به خاک سپرده شد به دوستانش گفته بود من در همین مکان دفن می‌شوم. همانجا هم به خاک سپرده شد. از همرزمانش شنیدیم که محمد خیلی شجاع بود و وحشتی از جنگ نداشت. به یکی از فرماندهان که بچه محل ما بود، سفارش کرده بود در شب عملیات او را جزو نیرو‌های خط شکن به مصاف دشمن بفرستد. روستای ما (سیاه افشار) ۹ شهید دارد، هشت شهید به نام فامیلی مرادی و یک شهید به نام کشاورز داریم. پسردایی‌ام به نام شهید حمیدرضا مرادی شهید مدافع حرم است که در عراق به شهادت رسید. 

از حضور خودتان در جبهه بگویید. چه خاطراتی از آن دوران دارید؟
در یک مقطع در جزیره مجنون به عنوان امدادگر حضور داشتم. آنجا به عینه دیدم وقتی می‌گویند عمر و سرنوشت انسان به دست خداوند است چه معنی دارد. یک روز کنار سنگر با دوستان مان نشسته بودیم که در چند قدمی ما خمپاره آمد و ترکش‌هایش به همه جا پاشیده شد، اما حتی یک ترکش هم به من نخورد. یکی از دوستانم زخمی شد، ولی بقیه سالم ماندیم. این خاطره همیشه در ذهنم مانده است و من را به این باور رسانده که تا خدا نخواهد، هیچ اتفاقی نخواهد افتاد. 

وصیتنامه شهید محمد مرادی که روز ۱۰ اسفند ۱۳۶۶ اندکی قبل از شهادتش نوشته بود:
با درود و سلام بر امام زمان و امام حسین و شهدا از صدر تاکنون.‌ای پدر و مادر گرامی! می‌دانم که شما حق بزرگی بر من دارید، شما ناراحتی‌های بسیار را متحمل شدید تا من را به این سن و سال رسانیدید. هر پدر و مادری آرزو دارد جوانش در آینده یار و یاورش و در پیری عصای دستش باشد ولی شما خوب می‌دانید موقعیت فعلاً اینچنین ایجاب می‌کند در صف سلحشوران باشم و با دشمنان اسلام و قرآن و میهن عزیزمان ایران مبارزه کنم پس اگر شهادت نصیبم شد ناراحت نباشید بلکه افتخار کنید این امانتی که خداوند به دست‌تان داده است در راهش به نحو احسن به خودش برگردانید.‌ای پدر گرامی و مادر ارجمند و برادران عزیز و خواهران محبوب از شما می‌خواهم امام را تنها نگذارید و مبادا جبهه را فراموش کنید و مبادا این را فراموش کنید که خون‌های زیادی ریخته شده است و گل‌های بسیاری پرپر شده است تا این انقلاب تا این حد رسیده است و نگذارید این خون‌ها پایمال شود. از شما می‌خواهم برای من گریه و عزاداری نکنید و اگر خواستید عزاداری کنید به خاطر شهدای کربلای امام حسین (ع) و یارانش و بعد شهدای خمینی و در آخر برای شهیدتان و شما را به صبر و تقوی سفارش می‌کنم و از شما می‌خواهم که حسین وار زندگی کنید و نگذارید وسوسه‌های شیطان ایمان شما را لکه‌دار کند.‌ای مادر مهربان و خواهرانم! می‌خواهم زینب‌وار زندگی کنید و ایمان خود را قوی کرده و حجاب اسلامی را همانطور که در گذشته رعایت کرده درآینده رعایت کنید و باز هم‌ای پدر و مادرگرامی به خاطر تحمل رنج و مشقتی که برای بزرگ کردن من کشیده‌اید سپاسگزارم و در آخر پیروزی رزمندگان اسلام و پاسداران اسلام و بسیجیان شیردل را از خدا خواستارم و برای سفر آخرت از تقوی و اعمال نیک توشه تهیه کنید.

برچسب ها: اصفهان ، دفاع مقدس ، شهید
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
captcha
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار