یکی از راویان دفاع مقدس ماجرای رزمنده نوجوانی را تعریف میکرد که در دل یکی از سردترین شبهای کوهستانهای کردستان، با اخلاص عجیبی از منطقهای که به آن مأمور شده بود محافظت میکرد. راوی میگفت: «آن نوجوان روستایی به عمرش امام را از نزدیک ندیده بود، اما وقتی از او پرسیدیم با چه انگیزهای این سرمای استخوان سوز را تحمل میکنی؟ گفت به عشق امام...»
خیلی از اتمام دفاع مقدس نگذشته بود که برخی گفتند دوران انقلابیگری تمام شده است. آن روزها صحبت از بچههای دهه هفتادی بود که نه انقلاب را دیده بودند و نه حال و هوای دفاع مقدس را درک کرده بودند. بچههایی که در دوران سازندگی به دنیا آمدند و در دوران اصلاحات قد کشیدند، تا آمدند به خودشان بیایند، دو قطبی دهه هشتاد و اغتشاشات ۸۸ را تجربه کردند. اما وقتی موسم دفاع از حرم فرا رسید، از میان همین دهه هفتادیها، بودند جوانانی که قد علم کردند و راهی میدان نبرد شدند.
شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی وقتی که به جبهه سوریه میرفت، هنوز ۲۰ سالش تمام نشده بود. متولد آبان ۱۳۷۴ بود و آبان ۹۴ که به شهادت رسید، سه روز از تولد ۲۰ سالگیاش میگذشت. سید مصطفی مثل عباس دانشگر و محمدرضا دهقان امیری، دهه هفتادی بود. همانها که فکرش را نمیکردیم اینطور مردانه قدم در میدان مبارزه بگذارند و شهید شوند.
سالها گذشت و به لحظات مشکوکی رسیدیم که امروز شاهد آن هستیم. در حالی که موجی از رسانههای معاند سعی میکنند القا کنند کف خیابان را جوانان و نوجوانان دهه هشتادی گرفتهاند، یک دهه هشتادی دیگر به شکل عجیبی به شهادت میرسد تا در میدان عمل ثابت کند خط آن رزمنده سرما زده جبهه کردستانات هنوز ادامه دارد؛ «شهید آرمانعلی وردی» متولد دهه ۸۰ بود. یک جوان طلبه و بسیجی که وقتی به دست اغتشاشگرها به اسارت درآمد، هرکاری کردند به آقا و مقدسات توهین کند، زخمها را به جان خرید، اما لب به توهین باز نکرد.
با یک حساب سرانگشتی، رزمنده نوجوان جبهه کردستان میبایست متولد دهه چهل باشد. تقریباً هم سن و سال پدر آرمان بود و شهید علی وردی میتوانست جای پسر آن رزمنده باشد. این دو، چهار دهه فاصله سنی دارند. اما قلبها و راهی که انتخاب کردهاند بسیار بهم نزدیک است. آرمان هم در طول عمرش مثل آن رزمنده، برای یکبار ولیامر زمان را از نزدیک ندیده بود، اما به عشق او زخمها را به جان خرید و شهید شد.
سالها درگذرند و خط جهاد و شهادت طلبی در این مرز و بوم تمامی ندارد. اگر خوب گوش کنیم بانک جرس این کاروان ریشه در عاشورای حسینی دارد. به قول آوینی «ما را اگر میخواهی بشناسی داستان کربلا را بخوان» و حالا کربلای آرمان علیوردی در یکی از خیابانهای تهران او را به سوی خود فراخواند و آنجا مشهدش شد.
آرمان عصارهای از جوانان مؤمن و انقلابی است که اگر از آنها غافل نشویم، در این مملکت بسیاریند. اینها شاید سن و سالی نداشته باشند، اما بصیرتی دارند که خیلی از پیرمردها باید پای درسشان بنشینند و معرفت و انقلابیگری را از آنها یاد بگیرند. چه کوههای کردستان باشد چه کوچه پس کوچههای محله اکباتان تهران، آنچه از آرمانها شهید میسازد، بصیرت، ولایتمداری و عشقی است که نسل بهنسل به جوانانمان منتقل میشود و این راه تمامی ندارد. تا باده عشق در قدح ریختهاند/ اندر پی عشق عاشق انگیختهاند...