در گذشته برای انجام آن باید هفتخان رستم را طی میکردی؛ اول کلی با خودت، دلت و ترسهایت کنار میآمدی، بعد نوبت راضی کردن اطرافیان بود که بسیار هم مقوله سختی بود و یک جورهایی نیاز به پوشیدن کفشهای پولادین داشت. میگفتند با لباس عروس سفید که رفتی خانه بخت، باید با کفن سفید هم از آنجا بیرون بیایی. مرد هم همین بود. زنی که برایش پسندیده بودند باید تا آخر عمر به او عشق میورزید. مردها هم مثل خانمها با تمام کموکاستهای زندگیشان میساختند و باهم آجر به آجر خانه را بدون غر و توقع بیجا در کنار هم میچیدند. کمکم مهر و علاقه در قلبشان نقش میبست؛ علاقهای که شاید بدون عشق اولیه بود، اما نتیجهاش عشق و وابستگیهای خانوادگی بود و حالا متأسفانه کمرنگتر شدنشان را میبینیم.
به پدربزرگ و مادربزرگهای خود و اطرافمان که نگاه میکنیم، میبینیم شاید نتوانند عشق و علاقه خود را مستقیماً بروز دهند، اما حاضر نیستند لحظهای از کنار یکدیگر جدا شوند. به نظر میرسد عشقهایی که قطرهقطره برای رسیدن به دریا جمع شدهاند، پایداری بیشتری نسبت به عشقهای آتشین یک باره امروزی دارد.
نتیجه این بحث را میتوانیم در آمار طلاقهای سالهای اخیر نیز بیابیم. آنچه یک باره به دل راه پیدا میکند، یک باره هم از دل میرود، چون دلیلی برای وجودش نداشتیم. زود میآید زود هم میپرد، اما عشقهای قطرهای در هر قطرهاش سالها تلاش و ایثار و ازخودگذشتگی نهفته است. طرف مقابل میبیند که تکتکشان دارند کنار هم برای ساختن زندگی بهتر تلاش میکنند و قدردان این تلاش هم خواهند بود، به گونهای که اصلاً نمیتوانند به جدا شدن از این زنجیره عشق هم فکر کنند. دقیقاً شبیه قدیمترها که زن و شوهر بعد از اینکه باهم پیمان میبستند، پای این عهد و پیمان خود بودند و آیه شریفه «اوفوا بالعقود» را با جان خود پذیرفته بودند. مگر اینکه همان لباس سفید آخرت آنها را از هم جدا میکرد، اما جوانهای امروزی خیلی زود پیمانها را از یاد میبرند و حرف مرد را یکی نمیدانند.
۰۷ درصد آمارهای طلاق در کشور ما در هفت سال ابتدایی زندگی اتفاق میافتد، دقیقاً همان زمان که زوجین باید در کنار هم قلبهای عاشقشان را به هم گره بزنند و با اعتمادسازی و گذشت و ایثار اتفاقات زیبایی را برای خود رقم بزنند، اما دقیقاً مسیر عکس رقم میخورد. با عشق ابتدایی آتشین، زندگی خود را آغاز میکنند، اما در مسیر با شروع مشکلات، قطرهقطره از آن کم میشود، چون مرد لحظهای حاضر نبوده غرور خود را کنار بگذارد و به حرفهای خانم خود گوش بسپارد و زن با نداشتنهای همسر، از برخی تجملات غیرضروری خود بکاهد و هر دو حاضر نبودهاند به خاطر داشتن حال خوب و کنار هم بودن از تعلقاتشان بگذرند.
روزگاری بود که وقتی اسم طلاق میآمد کمتر کسی تن به آن میداد، اما امروزه برای منفورترین و مبغوضترین عمل حلال زندگیهای زوجین، جشن میگیرند و کیک میخرند! چه اتفاقی افتاده که فراموش کردهایم طلاق عرش کبریایی را به لرزه میافکند و فردی را که روزی عاشقانه میخواستیم و تمام زندگیمان را برای رسیدن به او بخشیدیم، حالا بعد از رسیدن دلزده شدهایم و برای جدایی از او جشن میگیریم. حلقه مفقوده این زنجیره شاید شناخت باشد.
قدیمیها را که نگاه میکنیم، میبینیم برای رفتن به خواستگاری شاید با پرسوجو از اطرافیان و تحقیق و تفحصهای فراوان اطرافیان و پدر و مادرها بالاخره یک مورد به پسر معرفی میشد، یعنی انتخابهای افراد با شناخت از خانوادهها آغاز میشد، اما امروزه با وجود معضل شهرنشینی و مهاجرپذیری بالای شهرها و احساس بیکلاس بودن انجام آن در ازدواجها، این شناخت عملاً به امری سخت و غیرممکن تبدیل شده است، البته ما منکر طلاق در موارد ضروری نیستیم که اصل نهادن آن از جانب خدای متعال هم همین است؛ راهحلی است که خداوند برای بنبستهای زندگی قرار داده، اما راهحل پایانی، نه ابتدایی.
طلاق امروزه در بین زوجین جوان به دلیل کاهش ظرفیت آنان به اولین اقدام در مشکلات زندگی مشترک تبدیل شده است. ما انسانها راههای آسان و راحت برای رسیدن به هدف را دوست داریم. غافل از اینکه هدفمان را درست انتخاب کردهایم یا غلط؟! همگی خوب میدانیم که تغییر یک خصوصیت یا اخلاق ناپسند در خودمان کار مشکلی است و حاضر نیستیم دست به تغییر آن بزنیم. طبیعت ما انسانها به دنبال راهحلهای دمدستی است و جدایی و طلاق دمدستیترین راهحل است، مثل پاک کردن صورتمسئله، اما همیشه اولین و آسانترین راهی که به ذهن ما میرسد، بهترین انتخاب نیست. جوان امروزی تا تقی به توقی میخورد، طلاقش را میخواهد، اما به معضلات بعد از آن فکر نمیکند؛ جامعهای که آماده پذیرش این فرد نیست، فروپاشیهای عصبی دو طرف تزلزل در هویت فردی و اجتماعی، انزوا و هزاران مسئله دیگر که هر کدام خود آغازگر یک مسیر هزار توی مشکلات است.
آنچه روشن است اینکه فرد با پذیرش طلاق دالانی تاریک از مشکلات پیش روی خود گشوده است. او حالا باید با معضل تنهایی دست و پنجه نرم کند. دوستان خانوادگی او دیگر شاید در جمعهای خانوادگی خود، او را نپذیرند. باید به از دست دادن حمایتهای اجتماعی آشنایان و دوستانشان فکر کنند، به فشارهای روانی وارده بر شخصیتشان، بازخوردهای منفی دیگران، پیشنهادهای نامتعارف اطرافیان به آنها. جستوجو به دنبال شغل مناسبشان برای گذران زندگی شخصی. ختم کلام اینکه از مهمترین معضلات طلاق در جامعه، کاهش مسکن در اجتماع است، به طوری که فرد مطلقه به دنبال خانهای تکنفره و تنها باید بگردد، بنابراین هر چه آمار طلاق جوامع بالاتر برود، نیاز به مسکن نیز به مرور بالاتر میرود و دهها مشکل شخصی و اجتماعی دیگر بروز میکند که در جای خود قابل بررسی و تأمل است.