حدود ۱۱ سال پیش برای تهیه گزارشی به بیمارستان روانی امینآباد سابق (رازی فعلی) رفته بودم. در آنجا بیماران بسته به شدت و نوع بیماریشان در بخشهای مختلفی بستری میشوند. چون روند درمان بعضیها رو به بهبود است و در مقابل، بعضیهایشان ممکن است تا ابد درمان نشوند، پس نمیشود همه گروهها را یکجا نگه داشت.
با دو نفر از مسئولان آنجا برای بازدید از بخشهای مختلف بیمارستان راهی ساختمانها شدم. در بین ساختمانها سوئیتهای کوچکی که چندان هم قدیمیساز به نظر نمیرسید، ساخته شده بود که خیلی دوست داشتم بدانم برای کیست و دلیل ساختش چیست!
وقتی از پزشک آنجا پرسیدم، گفت: «در بین همه اتفاقات تلخ اینجا گاهی میبینیم دو نفر از بیماران وقتهایی که برای هواخوری بیرون میروند یا مثلاً به اردو میبریمشان همکلام و به هم علاقهمند میشوند، نمیدانم به هم چه میگویند و چه میشنوند ولی هر چه که هست، در روند درمانشان نتیجه مثبتی میدهد و انگار از آن به بعد درمان را با جان و دل میپذیرند... بعضیهایشان درمان میشوند و میروند سراغ زندگیشان و بعدها برایمان کارت دعوت عروسی هم میفرستند، ولی بعضیهایشان نه جایی را دارند که بروند و نه کسی منتظرشان است و نه به طور کامل درمانپذیرند که بشود با خیال راحت مرخصشان کرد و فرستادشان پی زندگیشان... به همین خاطر تصمیم گرفتیم سوئیتهایی بسازیم که وقتی دو نفر عاشق شدند و تشخیص دادیم قابلیت تشکیل زندگی مشترک را دارند، ازدواج کنند و بروند آنجا زندگی کنند. شاید باورتان نشود، ولی همین مستقل شدن و عشق و عاشقی به طور کل روحیات و مسیر زندگیشان را عوض میکند و انگار جان دوباره بهشان میبخشد.»
اتفاقاً باورم میشود، خوب میدانم عشق چقدر زیبا و حیرتآور درمان میکند! وقتی دو نفر همدیگر را در لباس یکدست بیمارستان با دمپاییهای پلاستیکی و ظاهری نه چندان دلفریب میبینند، میپسندند و عاشق میشوند و دلشان میخواهد تا ابد کنار هم باشند، فقط میتواند یک معنا داشته باشد و آن اینکه عشق فراتر از آن چیزی است که ما میدانیم! عشق هر روز میتواند یک برگ جدید رو کند تا بگوید من هستم، زندگی در جریان است.
در بدترین موقعیت زندگیات و در جایی که هیچکس خبری از تو نمیگیرد و هیچکس منتظرت نیست و انگار دنیا برایت تمام شده است، عشق پیدایت میکند و قلبِ یخیات را ذوب میکند و از نو میسازدش. عشق مرهم میشود، عشق جان دوباره میبخشد، عشق درمان میکند.