چند روزی بود یک شک ترسناک به جانش افتاده بود. رفتارهای همسرش هر دقیقه مشکوکتر میشد و زن دیگر نمیتوانست این دلآشوبی را تحمل کند. تا دیروز مدام حرف از بچه میزد و مدام قربان صدقه او میرفت، ولی حالا برعکس، مدام توی خودش بود. حواسش پرت بود و هر جا میرفت گوشی را با خود میبرد و با هر هشدار پیامی بیدرنگ آن را چک میکرد. ترسید هنوز مادر نشده، زندگی عاشقانهاش را از دست بدهد. زنگ زد به خواهرش و همه چیز را تعریف کرد. خواهرش هم مثل همه خواهرهای دلسوز، نسخه تعقیب و گریز پیچید و گفت سایه به سایه تعقیبش کن و سر از کارش دربیاور.
زن بیچاره! چند روز افتاد دنبال شوهرش که سر از کارش دربیاورد ولی چیزی که دستگیرش نشد هیچ، بر شک و وحشتش هم افزوده شد. میترسید زیر سرش بلند شده باشد. فکر کرد جواب مردم را چه بدهد. توی در و همسایه آبرو برایش نمیماند. اگر طلاقش میداد باید کجا میرفت؟ دوستانش بستههای حمایتی زیادی پیشنهاد کردند. یکی گفت، کممحلی کن از صد تا چوب بدتر است. یکی گفت به او مهربانی کن که شرمنده شود. یکی گفت برایش دعا بنویس...
دوستان مارپل توانستند رد یک زن را در واتسآپ مرد پیدا کنند. او را هک کردند ولی تمام گفتگوها پاک شده بود. منتظر ماندند تا خودش بند را آب بدهد.
مرد که خوابید، دورهمی زنانه او با دوستانش شروع شد. همه مشتاق بودند او به جای همسرش به زن پیام بدهد. هول شده بود. نفسش تندتند میزد. اگر میفهمید روزگارش سیاه میشد. با همه این احوالات دل به دریا زد. نفسی عمیق کشید و به ناشناس پیام داد. فقط در حد یک سلام. منتظر یک قربان صدقه عاشقانه بود، ولی جواب زن غافلگیرش کرد. سکوت کرد و اشک روی گونهاش نشست. دوستانش مطمئن شدند به دوستشان خیانت شده و شروع کردند به آرام کردنش، ولی او از دست خودش عصبانی بود. تماس را قطع کرد و به خودش لعنت فرستاد که چرا به همسرش شک کرده است. مردی که به دکتر همسرش مخفیانه التماس کند که مشکل ناباروری همسرش را گردن او بیندازد تا احساس زنانهاش زخمی نشود مرد نیست، یک فرشته است.