در فاصله کوتاهی از عملیات بزرگ و غرورآفرین فتحالمبین، رزمندگان دست به کار بزرگ دیگری زدند و در جریان عملیات بیتالمقدس، خرمشهر عزیز را آزاد کردند. مرحله اول این عملیات در ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ انجام شد و رزمندگان در مدت ۲۴ روز توانستند خونینشهر را از چنگ دشمن بعثی درآورند. مجید جیرانپور، آن روزها به عنوان خبرنگار رادیو در منطقه عملیاتی حضور داشت و در کنار رزمندگان شاهد پیشروی آنها و به اسارت درآمدن نیروهای بعثی بود. جیرانپور از زمان اشغال خرمشهر تا پیروزی شهر خاطرات زیادی دارد که در گفتگو با «جوان» بخشی از این خاطرات را با ما در میان میگذارد.
شما به عنوان خبرنگار در منطقه حضور داشتید. با توجه به موفقیت رزمندگان در آن روزها، وضعیت جبههها و نیروها را در آستانه عملیات بیتالمقدس چگونه میدیدید؟
عملیات فتحالمبین توأم با پیروزی بود و از نظر روحی برای رزمندگان یک نقطه قوت به شمار میرفت. برای عملیات بیتالمقدس نیروهای بیشتری سازماندهی شده بودند و با توجه به غنیمتهایی که از دشمن گرفته بودیم، روحیه نیروها بالا رفته بود. یادم هست یکسری تانک و ادوات توپخانه و زرهی در گلها زمینگیر شده بودند که در طول عملیات به کارمان آمد. بالا رفتن روحیه رزمندگان، سازماندهی نیروها و غنیمتگرفتن سلاحها چند عامل تأثیرگذار در موفقیت عملیات بیتالمقدس به شمار میروند. خدا هم در دل دشمن ترس انداخته بود، بعثیها بالای ۳۰ هزار نیروی نظامی در شهر آورده بودند که در جریان عملیات یا فرار کردند و از شهر خارج شدند یا به اسارت درآمدند.
موفقیت رزمندگان برای خود عراقیها هم غیرقابلباور و شوکهکننده بود؟
آزادی خرمشهر عملیات بزرگی بود. عراق فکرش را هم نمیکرد ما در این عملیات این تعداد از بعثیها را اسیر بگیریم. فکر میکنم نزدیک به ۲۰ هزار اسیر از دشمن گرفتیم، عراق اصلاً تصور سقوط خرمشهر را نمیکرد. من در جریان سقوط خرمشهر در منطقه حضور داشتم و میدیدم عراقیها ماشینها را با تیرآهن مثل درخت به صورت عمودی روی زمین کاشته بودند و میترسیدند ایران در منطقه چترباز پیاده کند. زمین را هم به حالت شخمزده در آورده بودند و این کار را با هر جایی که صاف و مسطح بود، کرده بودند. فکر کنم در خرمشهر حدود ۱۵۰ نفر مانده بودند و از شهر دفاع میکردند. یک شب همراه چند نفر جلوی راهآهن رفتیم و به ما گفتند آن سمت عراقیها هستند. شهید مجتبی هاشمی در منطقه حضور داشت و گفت ما ۱۰ شب است که نخوابیدهایم و خیلی خستهایم. ایشان به ما توصیه کرد اگر اینجا بمانید برایتان خطر دارد و گفت ما مجبوریم در منطقه بمانیم و شما اجباری ندارید. ما شب تا صبح در کنار رزمندگان ماندیم و به آنها گفتیم شما استراحت کنید و ما جایتان در منطقه هستیم. آن شب هم حدود ۱۰ نفر بیشتر در منطقه نمانده بودند و جز ژ ۳ و تیربار چیز دیگری نداشتند. حتی آرپیجی هم نداشتند و شرایط بسیار سخت بود. گفتند سلاح سنگین نداریم و ماشینهایی را که در گمرک خرمشهر بود، عراقیها مال خود کردهاند. صبح آن روز به مقر سپاه رفتیم و در کوچهها میدویدیم و من ضبط را روشن کردم تا اگر شهید شدم، صدایم ضبط شود. هیچ کسی در کوچه و خیابانها نبود، فقط من و چند نفر دیگر از خبرنگاران بودیم و خانهها و مغازهها خالی بود و فقط صدای تیراندازی شنیده میشد. یکی از فرماندهان محور ما را به شهر برد و دیدیم در و دیوار خانهها از گلوله بارانها سوراخ شده است. تا لب کارون رفتیم و گفتند اینجا دیدهبانی میکنیم. خیلی مخفیانه کار میکردند و حتی غذا هم نمیتوانستند درست کنند. آن روزها فکر نمیکردم روزی خرمشهر آزاد شود. با خودمان میگفتیم خرمشهر عزیزمان رفت و خیلی از این موضوع ناراحت بودیم. در ذهن کسی متصور نبود خرمشهر روزی آزاد شود، اما خرمشهر آزاد شد و بیش از ۲۰ هزار نفر اسیر هم گرفتیم.
خاطرتان هست هنگام شروع انجام عملیات در ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ چه جوی بین نیروها حاکم بود؟
ما شبها کنار جاده میخوابیدیم و سنگر عراقیهایی را که عقبنشینی کرده بودند، شناسایی کرده و در بعضی از آنها موادغذایی گذاشته بودیم و روزها به آنجا سر میزدیم. شب عملیات دیگر دلمان طاقت نیاورد و به فرماندهان گفتیم که ما هم میخواهیم به جلو برویم. به ما گفتند شما اگر کار خودتان را انجام بدهید به اندازه حضور در عملیات اهمیت دارد. رزمندگان به صورت نوبتی جلو میآمدند، خداحافظی میکردند و میرفتند. شب دهم اردیبهشت عملیات از چند محور شروع شد و نزدیک صبح شاهد به اسارت درآمدن بعثیها بودیم. با خودمان میگفتیم اگر رزمندگان خط را شکستهاند و عملیات با موفقیت پیش رفته است ما هم جلو برویم. البته نیرویی نبود که با آن جلو برویم و همه چند کیلومتر جلوتر در خط مقدم حضور داشتند. اسرا را که میدیدیم حدس میزدیم رزمندگان قطعاً خط دشمن را شکستهاند. اسرای عراقی لباس نظامیشان را در میآوردند و با زیرپیراهن سفید خودشان را تحویل میدادند. پس از چندین روز ما کمکم داخل شهر شدیم و از دو طرف تیراندازی میشد. بچهها آنقدر خوشحال بودند که خطرات حاصل از انفجارها را به جان میخریدند. فیلمبردارها فیلمبرداری را شروع کرده بودند و من هم مشغول مصاحبه از نیروها شدم. با پیروزی عملیات به سمت مسجد جامع خرمشهر رفتیم و مسجد تقریباً سالم مانده بود. آنجا چند تن از بچههای جهاد و رادیو هم بودند، جلوی مسجد چند عکس یادگاری گرفتیم و بعد شروع به مصاحبه با رزمندگان کردیم.
برای این عملیات همکاری خوبی بین سپاه و ارتش برقرار بود؟
بله، همکاری خوبی بین ارتش و سپاه بود. یگانهای دریایی ارتش عملکرد خوبی داشتند، خودم همراه شهید صیاد شیرازی بودم و آمادگی نیروهای ارتشی را برای زدن پل میدیدم. این تأسیس پلها روی رودخانه کارون کار زیادی داشت و آن زمان جاهایی که میرفتیم لودر و بولدزر میآمد و زمین را آماده میکرد. بعد از آن هم سیستم پدافند هوایی در کنار پلها مستقر میشد، یعنی هر جایی که ما پل میزدیم در کنارش باید امکانات دفاع هوایی را آماده میکردیم، چون بلافاصله عراق شروع به بمباران پلها میکرد. این پلها برای تدارکات بهتر بود، چون جادههای آبادان خرمشهر در تیررس آتش توپخانه دشمن قرار داشت و احداث این پلها باعث تدارکات بیشتر و بهتر میشد. حمل نیرو و لجستیک از این پلها بسیار حیاتی و مهم بود، ارتش پلهای فلزی را با کمک یگان دریایی و غواصان میزد و با وجود بمباران هواپیماهای عراقی باز این پلها سالم ماند و توانستیم از آنها استفاده کنیم. شهید حسن باقری که از همکاران خودمان بود با هلیکوپتر شناساییها را انجام میداد و نقش مهمی در طراحی عملیات داشت. یگانهای آموزش دیده ارتش و سپاه پای کار آمده بودند و هماهنگی خوبی بین نیروها برقرار بود.
شما در جریان حضورتان در خرمشهر با شهید جهانآرا هم برخورد و دیدار داشتید؟
بله، ایشان را هم دیده بودیم. قبل از سقوط خرمشهر به سمت سپاه شهر رفتیم و آنجا گفتم، بد نیست گزارشی از منطقه بگیرم. به سمت جاده مرزی حرکت کردیم و به جایی رسیدیم که دیگر خانهای دیده نمیشد. تصمیم گرفتیم آخرین کوچه ماشین را پارک کنیم و پیاده برویم تا عراقیها ما را نبینند. چند ارتشی در آخرین کوچه دیدهبانی میکردند. با دیدن ما اول ترسیدند که نکند ما نفوذی باشیم و موقعیت دیدهبانیشان لو رفته باشد، خیلی عصبانی شدند. ما را سوار ماشین کردند و تا لب جاده آمدیم که عراقیها ما را دیدند و شروع به شلیک کردند. با سلام و صلوات به سپاه خرمشهر رسیدیم و آنجا پیش شهید جهانآرا رفتیم و ایشان گفتند این خبرنگاران را ما فرستادهایم و از بچههای خودمان هستند. صحبتهای ایشان باعث شد عصبانیت برادرهای ارتشی فروکش کند و دوباره به موقعیتشان برگردند. آنقدر شهر خالی بود که ما هیچ کسی را در شهر نمیدیدیم. ما هم گزارشهایی را که میگرفتیم با هواپیما میفرستادیم یا به نیروهایی که میخواستند به تهران بروند، میدادیم. به خاطر همین شیوه جابهجایی بعضی از گزارشهایمان مفقود شد. رادیو چندین گروه خبرنگار برای عملیات فرستاده بود و ۱۰، ۱۵ گزارشگر و خبرنگار در منطقه حضور داشتند. همه نیروها جوان بودند و خیلیها تا قبل از آن جنگ ندیده بودند. وسع رادیو در آن زمان همانقدر بود و خبرنگاران با کمترین امکانات در منطقه حضور داشتند.
خاطرهانگیزترین گزارشی که از عملیات گرفتید، مربوط به چه واقعهای است؟
وقتی عملیات تمام شد، تمامی اسرا را به اهواز آوردند و از طریق قطار به شهرهای دیگر فرستادند. ما هم قرار بود با قطار به تهران بیاییم که همانجا با دیدن اسرای عراقی از آنها مصاحبه گرفتم. چون میدانستم اگر این اسرا عقب بروند، دیگر دسترسی به آنها سخت خواهد بود. بعثیها وقتی اسیر میشدند درجه و لباسهایشان را میکندند و بعضیها هم عکس حضرت علی (ع) را در دست داشتند؛ بعضی از عراقیها به قدری شتابزده و دستپاچه اسیر شده بودند که سنگرهایشان همانطور دست نخورده مانده بود. تا چشم کار میکرد انواع لباس و کلاهخود را در منطقه میدیدیم. توانستم با خیلی از این اسرای عراقی مصاحبه کنم که یکی از شیرینترین خاطرات مربوط به آزادی خرمشهر همین گفتگو با اسرای بعثی بود.