اکثر ما همیشه فکر میکنیم اوضاع به همین منوالی که هست میماند، قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد و فوقش اگر اتفاقی افتاد، آن موقع فکری برایش میکنیم. این نگرش شاید در نگاه نخست آرامشبخش به نظر برسد، اما وقتی دچار مشکل و اتفاقی پیشبینینشده میشویم، تازه میفهمیم اوضاع همیشه به روال عادی نخواهد بود و نباید اهمالکاری کرد. به قول معروف قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید. بیماری همهگیر کرونا از آن دست بحرانهایی است که به همه ثابت کرد هیچ وقت به طور قاطع به ثبات و آرامش زندگیمان دل نبندیم. زندگی مثل بازی دومینو میماند که هر لحظه ممکن است تمام آنچه به زحمت و ظرافت ردیف کردهایم در یک لحظه فرو بریزد. خب به نظرتان برای مواجهه منطقی با چنین وضعیتی چه کار باید کرد؟ تجاربی که در ادامه میخوانید درباره این موضوع است.
توفانی که تمام صرفهجوییهایم را به باد داد
کارمند یک شرکت خصوصی
همیشه فکر میکردم شرکتهای بیمهای جماعتی کلاهبردار هستند که برای درآمد ما کیسه دوختهاند، به همین دلیل هیچ وقت ماشینم را بیمه بدنه نمیکردم. به خودم میگفتم خب من که دستفرمان خوبی دارم چه دلیلی دارد ماشینم را بیمه بدنه که یک بیمه اختیاری است، کنم و هر سال چند میلیون پول زبان بسته را به جیب بیمه بریزم، البته ۱۸ سال با همین نگاه چندین خودرو خریدم و عوض کردم و هیچ وقت هم تصادف نکردم. از نظر خودم مبلغ قابل توجهی را صرفهجویی کرده و از این موضوع بسیار خوشحال بودم تا اینکه با کلی وام و قرض و قوله یک خودروی شاسی بلند خارجی خریدم. همسرم اصرار کرد ماشین را حتماً بیمه بدنه کنیم. میگفت این دیگر وانت و پراید نیست و اگر فقط یک خط روی بدنهاش بیفتد، کلی ضرر میکنیم، ولی من زیر بار نرفتم و گفتم ۱۸ سال پول بیمه بدنه ندادم، حالا هم نمیدهم. یک روز که ماشین را در حیاط خانه نزدیک سقف بالکن طبقه دوم پارک کرده بودم و خودم در اتاق چرت میزدم از صدای شکستن شیشه از خواب پریدم. سراسیمه به سمت حیاط رفتم و متوجه شدم باد و توفان شدیدی میوزد. از آن توفانهایی که هر چیز سستی را جابهجا میکرد و حتی سایهبان حیاط را از جا کنده بود. چشمتان روز بد نبیند به دلیل وزش شدید باد گلدانهای کوچک و سبکی که لبه بالکن طبقه بالا بود، یکییکی روی ماشین افتاده بودند و نه تنها شیشه جلو خرد شده بود بلکه جایجای بدنه ماشین آسیب دیده بود. خلاصه کلام اینکه با یک حساب سرانگشتی، حداقل ۱۰ برابر صرفهجویی بیمهای این سالها را ضرر کردم. شاید باورتان نشود، از آن روز همه زندگیام را بیمه کردهام. احتیاط شرط عقل است.
پله آخر کار دستم داد
صاحب یک فروشگاه پوشاک
یک نردبان خانگی فلزی داشتیم که در مواقع لزوم از انباری میآوردیم و کارمان را راه میانداخت. چندماهی بود پیچ و مهره بالاترین پله آن شل شده بود و لق میزد. زنم میگفت به این نردبان اعتباری نیست و ممکن است کار دست خودت بدهی، اما من هر روز تعمیر یا تعویض آن را پشت گوش میانداختم و میگفتم اولاً مراقب هستم و حواسم است، ثانیاً مگر ما چقدر از این نردبام استفاده میکنیم تا اینکه یک شب برق خانه اتصالی کرد و تمام لامپهای لوستر پذیراییمان سوخت. خب طبعاً باز هم کارم به نردبام قدیمی افتاده بود. بالا رفتن همان و زهوار پله آخر دررفتن همان و از شانس بدد، ناخودآگاه دستم را به لوستر گرفتم و من و نردبام و لوستر باهم سقوط کردیم. زانوی سمت چپم آسیب دید و خردهریزهای لوستر به بدنم رفت و خلاصه مدتها درگیر بیمارستان و دوا و درمان بودم. شاید با یک انبردست و پیچ گوشتی و چند دقیقه زمان، پله آخر به راحتی تعمیر میشد و من هم جان سالم به در میبردم، البته این حادثه درس خوبی به من داد. آدمی دست به تعمیر شدم که هر چیزی در خانه خراب میشود، خودم سریع با ابزار درستش میکنم، در ضمن هیچ چیزی را پشت گوش نمیاندازم تا خدای ناکرده بعدش پشیمانی به بار نیاید.
به هر دری زدم، اما کم آوردم
صاحب یک رستوران بین راهی
بعد از ۱۰ سال زندگی مشترک حتی یک ریال پسانداز نداشتم. فرقی نمیکرد درآمد ماهانهام ۲ میلیون باشد یا ۲۰ میلیون. معتقد بودم همه را باید برای لذت بردن از زندگی خرج میکردیم. اوایل ازدواجم همسرم از این رفتار و روحیه من خوشش میآمد و میگفت خدا را شکر که یک شوهر دستودلباز نصیبش شده است، اما بعد از یکیدو سال کمکم غرزدنهایش شروع شد که ما چرا ماشین نداریم و دائم باید پول آژانس بدهیم، چرا خانه نداریم و باید کرایههای سنگین پرداخت کنیم. به او میگفتم چه اهمیتی دارد. خدا را شکر درآمد خوبی دارم و همه را برای راحتی و خوشیمان خرج میکنیم. این روال ادامه داشت تا اینکه کار و کاسبیام به کسادی خورد. چکهایم برگشت خورد و حتی زیر بار قرض رفتم. شرایطم به گونهای شد که مجبور شدم خانهای کوچکتر اجاره کنم و حتی با اتوبوس و مترو تردد کنم. این وضعیت حدود یک سال ادامه داشت تا اینکه تصمیم گرفتم یک مغازه اجاره کنم، ولی پول پیش آن را هم نداشتم. به هر دری زدم باز هم کم آوردم، اما در اوج ناامیدی همسرم پول قابل توجهی را که پسانداز کرده بود در اختیام گذاشت. با تعجب و کمی دلخوری گفتم ما یک سال است که با سختی زندگی میکنیم پس چرا پساندازت را رو نکردی. او که به شدت از حرف غیرمنطقی من ناراحت شده بود، در جواب گفت: لازم بود مدتی را سختی بکشیم تا قدر درآمدمان را بدانیم و ولخرجی نکنیم. او بخش اعظمی از پولهایی را که من بابت خریدهای شخصیاش میدادم، پسانداز کرده بود و حالا که به آن نیاز داشتیم رو کرده بود. من که متوجه اشتباهم شده بودم از همسرم عذرخواهی کردم و الان خدا را شکر وضعمان دوباره خوب شده، ولی به جای ولخرجی، بخشی از درآمدم را برای خرید خانه پسانداز میکنیم. کسی از آینده خبر ندارد. همیشه باید با برنامهریزی و آیندهنگری حرکت کرد.
علیوار به زندگی نگاه کنیم
اولین امام شیعیان طوری زندگی و تلاش میکرد که شایسته یک انسان خدایی و آفرینشگر است. چه زمینهای خشک و برهوتی که به دست مبارک و تلاشگر امیرالمؤمنین (ع) بوستان و گلستان شد و به بار نشست. علی (ع) مرد عمل و برنامهریزی بود و طوری زندگی و کار و تلاش میکرد که زاینده باشد و هنگام خداحافظیاش با دنیای فانی که فرارسد، بیهیچ غم و حسرتی چشم فرو ببندد و با کولهباری از کار نیک رهسپار دیار باقی شود. در عین حال، این اسطوره زندگی متعادل تا توانست دنیایش را آباد کرد تا رسالت انسانی خویش را به جا بیاورد. زندگی متعادل یعنی همین: «اِعْمَلْ لِدُنْیَاکَ کَأَنَّکَ تَعِیشُ أَبَداً وَ اعْمَلْ لاِخِرَتِکَ کَأَنَّکَ تَمُوتُ غَداً» (مستدرک الوسائل ج ۱ ص ۱۴۶) برای دنیای خـودت چنان عمل کن که گویا در دنیا تا ابد زندگی میکنی و برای آخـرت خـودت چنان عمل کن که گویا همین فردا میمیری.»