کد خبر: 1069524
تاریخ انتشار: ۲۹ آبان ۱۴۰۰ - ۱۴:۱۲
گفت و گوی "جوان" با برادر شهید رحمت غلامیان از شهدای دفاع مقدس
شهید رحمت غلامیان درزی نقیب از شهدای تخریبچی بود که از ۱۷ تا ۲۲ سالگی در جبهه‌های دفاع مقدس حضور داشت و بالاخره سال ۶۷ در عملیات والفجر ۱۰ زمانی که عراقی‌ها بعد از پذیرش قطعنامه دوباره قصد تجاوز به خاک کشورمان را داشتند در حین انفجار پل عبور عراقی‌ها مانند سرورش امام حسین علیه السلام بی سر به شهادت رسید.
زینب محمودی عالمی

شهید رحمت غلامیان درزی نقیب از شهدای تخریبچی بود که از 17 تا 22 سالگی در جبهه های دفاع مقدس حضور داشت و بالاخره سال 67 در عملیات والفجر 10 زمانی که عراقی ها بعد از پذیرش قطعنامه دوباره قصد تجاوز به خاک کشورمان را داشتند در حین انفجار پل عبور عراقی ها مانند سرورش امام حسین علیه السلام بی سر به شهادت رسید. آنچه می خوانید همکلامی مان با "مطلب غلامیان درزی نقیب" برادر شهید رحمت درزی نقیب است که از نظرتان می گذرد.

اصالتا اهل کجا هستید شهید متولد چه سالی بودند؟

 برادرم رحمت غلامیان درزی نقیبب متولد1345بود . ما پنج پسر بودیم دو فرزند دختر . شهید دومین فرزند پسر بود من دو سال از شهید بزرگتر بودم. پدرم کشاورز و کارگر یک کارخانه بود از ابتدا تا الان ساکن روستای درزی نقیب هستیم.

انگیزه شان برای اعزام به جبهه چه بود؟

برادرم دانش آموز اول دبیرستان بود. اولین بار سال 62 به عنوان داوطلب بسیجی به جبهه اعزام شد. انگیزه اش خون شهدا بود. مثلا می دید دوستانش شهید می شوند باعث شد به جبهه برود.

 چه سالی شهید شدند؟

آخر جنگ یعنی سوم اردیبهشت سال 1367 به شهادت رسید. 22 ساله بود.

از اول که به جبهه رفت واحد تخریب را انتخاب کرد. در جبهه دو واحد امکان شهادت شان زیاد بود. واحد تخریب و واحد اطلاعات. ایشان با اینکه سن کمی داشت واحد تخریب راانتخاب کرد. از ابتدای جنگ تا پایان جنگ واحد تخریب بود.

نحوه شهادت شان چطور بود کدام منطقه به شهادت رسیدند؟

در منطقه خرمان غرب کشور براثر انفجار مین شهید شد. پیکرشان را همان زمان آوردند و در روستای درزی نقیب بابلسر دفن هستند روستای ما پنج شهید دارد.

اعضای دیگر خانواده هم درجبهه حضورداشتند ؟

من جبهه بودم یک سال و نیم بعد برادرم به جبهه آمد. برادر دیگرم بعد از شهاد ت رحمت هم به جبهه آمد یعنی 67سال  با اینکه متولد 50 بود و 13 سال داشت به جبهه آمد.

من پاسدار بودم الان بازنشستخ هستم و مسئول روابط عمومی حفظ آثار و ارزش های دفاع مقدس بابلسرهستم.

خصوصیات بارز شهید که دیگران را مجذوب می کرد چه بود؟

ایشان با اینکه دو سال از من کوچکتر بود باعث جذب بسیاری از جوانان به جبهه بود. آدم خنده رو و اهل مشورت بود. اکثرا با دوستانش اوقاتش سپری می شد. اخلاق نیکی داشت. همیشه لبخند بر لبانش بود بیشتر با دوستانش بود تا خانواده. خیلی از رزمندگان وقتی رحمت را می دیدند ازرفتن مرخصی منصرف می شدند آنقدر شیفته اخلاقش می شدنددر جبهه می ماندند. شاید با دیدن ایشان انگیزه برای رفتن به جبهه پیدا می کردند. در بحث اعتقادی نماز اول وقت و غسل جمعه را به هیچ عنوان فراموش نمی کرد. نماز جمعه را امکان نداشت فراموش کند در جبهه بود. بچه مومن و متدینی بود. بیشتر پیش نماز بود اگر طلبه نبود. اکثر وقت ها جبهه بود چون نیروی تخصصی بود اگر مر خصی می آمد زود برگشت می کرد. طی حضور در جبهه شش مرحله مجروح شد.

بالای پانزده عملیات بزرگ شرکت کرد. از والفجر 2 در خیبر تا آخرین عملیات شلمچه اکثرا خط شکن بود. در فاو یکی از نیروهایی که اولین بار از اروند رود عبور کرد برادرم بود. تخریب چی بود. آن موقع فرمانده لشکر 25 کربلا مرتضی قربانی بود تیم اینها که می رفت برادرم مسئول محور و مسئول تیم بود که آخرین لحظه فرمانده لشکر گفته بود آبروی این بچه ها و انقلاب دست شماست. اینها یک تیم بودند تیم 12نفره که از اروند و از موانع عبور کرده بودند رفتند خاک عراق. اولین کسی که با عراقیها درگیر شد برادرم بود که شش تیر به ایشان اصابت کرد و به عقب برگشتند که چند روز مرخصی نماند و مجدد به جبهه برگشت.

کدام عملیات به شهادت رسیدند؟

در غرب عملیات والفجر 10 آخرین عملیات که عراقی ها از آن طرف مرز وارد خاک ایران می شدند این آخرین عملیات بود بعد از قطعنامه دشمن به ما حمله می کرد یک پلی داشتیم قرار بودنیروهای ما پل را منفجر کنند که عراقی ها این طرف نیایند همزمان داشتند پل را منفجر می کردند ترکشی به چاشنی مین خورد و همانجا برادرم شهید شد.

از چه ناحیه ای تیر به ایشان اصابت کرد؟

سرش کلا رفته بود یک دست و پایش قطع شده بود.

چطور از شهادت برادرتان باخبر شدید؟

من اهل جبهه بودم. آن روز در سپاه نگهبان بودم از خانه برای شیفت خودم به نگهبانی می رفتم که از ایثارگران صدایم کردند رفتم نشستم داشتند صحبت می کردند. برادرم تازه دو ماه نامزد کرده بود. بچه های تعاون می خواستند دلم را به دست بیاوردند. گفتند خبر دارید رحمت کجاست بالاخره گفتند رحمت شهید شد.تقریبا سه چهار روز بعد پیکرش را آوردند.

خانواده چطور باخبر شدند؟

آن موقع محل کارم بابلسر بود. پدرمادرم سر مزرعه بودند. من و دوستانم به روستای مان رفتیم.تمام کارهای مراسم را اماده کردم. پیکر برادرم بابلسرآمده بود. خانواده را آماده کردم با توجه به اینکه بارها در جبهه مجروح شده بود خانواده آمادگی شهادتش را داشتند. داغ فرزند سخت است. اوایل بی تابی می کردند. سال 67 خانواده امادگی شهادت بچه هارا داشتند

من از سال 61 تا اواخر جنگ در جبهه بودم.

شهدا در زندگی روزمره خانواده و مردم هستند شما حضورشان را دیدید؟

قبل از شهادت رحمت من مشهد بودم خواب شهادتش را دیده بودم بعد از 24 ساعت خبر شهادت راکه آاوردند گفتم آمادگی شهادتش را داشتم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار