شهید آیتالله شیخ فضلالله نوری، از شخصیتهای محوری نهضت مشروطه است. متأسفانه بر اساس منابع رایج تاریخی، تصویری غیرواقعی از این شخصیت دائر بر مخالفت با مشروطه و طرفداری از استبداد ارائه شده و به همین دلیل، بسیاری از آرا و دیدگاههای او مورد واکاوی قرار نگرفته است. مخالفان شیخ، مجموعه اتهاماتی مانند مستبد بودن، همکاری با مستبدان و دربار، همکاری با روسها، فروختن موقوفه، گرفتن رشوه و دهها اتهام دیگر به ایشان نسبت دادند که در منابع نیز آمده است. این دیدگاه با نادیده گرفتن حرکت اصلاحی علما که زمینهساز مشروطه شد، اغلب علمای مشروعهخواه را همسوی استبداد معرفی مینماید و علت مخالفت آنها با مشروطه را ناشی از پیوند آنها با استبداد عنوان میکند. علت این امر آن است که غالباً کسانی که از این زاویه به شیخ نگاه میکنند، مدهوش آثار روشنفکرانی هستند که با او دشمن بوده و هستند و به تعمد از همان زمان تاکنون، بر چنین تصویر مستبدانهای از شیخ تأکید داشتهاند.
ما بررسی زندگی سیاسی شیخ را باید دستکم از تحریم تنباکو شروع کنیم. او همراه علمای نجف و بسیاری از علمای داخل، در تلاش برای اصلاح دولت و اوضاع ایران، به ویژه نجات آن از سلطه خارجی بود. از سالها پیش از مشروطه، علما در تماس با یکدیگر بوده و در اندیشه دفاع از دیانت و استقلال کشور تلاش میکردند. شیخ فضلالله در آن قضایا نقشی محوری و بسیار مؤثر داشت. سایر علما نیز چنین بودند و همزمان هم برای کاهش استبداد و فساد از داخل و هم کاستن از نفوذ خارجی و فرهنگ بیگانه تلاش میکردند. در مکاتباتی که مرحوم آشتیانی با یکی از فرزندان خود - که در نجف زندگی میکرد- داشت، کاملاً روشن است که وضعیت ایران، برای آنها کاملاً نگرانکننده شده بود. مرحوم آشتیانی از فرزند خود میخواهد به علما بگوید آب از سرچشمه گلآلود است! منظور او فساد و وابستگی امینالسلطان صدراعظم ایران بود که در صورت تداوم میتوانست به اضمحلال ایران منجر شود. او بعد از مرگ ناصرالدین شاه - که خود نقشی مرموز در آن ماجرا ایفا کرده بود- قدرت زیادی پیدا کرد. وقتی ناصرالدین شاه ترور شد، عملاً اوضاع ایران بههم ریخت. افراطیها سعی داشتند با استفاده از فرصت آشفتگی ایران، این کشور را به سمت اهدافی که خود میخواستند، ببرند. در این زمینه، تمامی جریانهای روشنفکری و ماسونی دست به دست هم داده بودند. این گروهها برخلاف مرجعیت شیعه که قصد اصلاح امور در ایران داشتند، درصدد براندازی سلطنت و شریعت در ایران بودند، در حالی که علما در پی اصلاح ساختاری بودند. اصلاح ساختاری علما، منجر به عزل امینالسلطان از صدارت شد.
ادامه همین ماجرا باعث شد علما به خصوص شیخ فضلالله نوری، به سمت طرح عدالتخانه بروند. عدالتخانه به این معنی بود که سازوکاری مشخص شود، تا افراد عادل به شکایات مردم رسیدگی کنند و حکم آنها نیز قابل اجرا باشد. این عدالتخانه باید از شاه خواسته میشد، نه از اروپا. اما مسیر تغییرات به سمت انقلاب پیش رفت و به جای عدالتخانه، مشروطه آورد! تا اینجا، شیخ فضلالله مانند باقی علما، با این جریان همراهی میکرد، اما وقتی شیخ دریافت اهداف دیگری از جمله حاکم کردن فرهنگ غربی در میان است و به نیت آنان پیبرد، با آنها درگیر شد. مظلومیت او این بود که نتوانست حرف خود را به علمای نجف برساند و آنها را نسبت به نیات واقعی غربگرایان مشروطهنما آگاه نماید. متأسفانه در نجف، جو بسیار تندی علیه وی ایجاد شد! حتی فرزندش آقا ضیاء هم - که در نجف بود- به انتقاد از او پرداخت! سند مهمی که اینجا عرضه میکنیم، نامهای است که شیخ فضلالله به فرزندش ضیاءالدین نوشته و سعی کرده است تا انتقادهای او را پاسخ دهد. این نامه، طبعاً اواخر استبداد صغیر نوشته شده و دورهای است که محمدعلی شاه نیز در حال تسلیم شدن است. نامه یاد شده، پس از ترور ناکام شیخ فضلالله نوشته شده و شیخ در آن میگوید ضارب را بخشیده است. اهمیت این نامه- که نخستین بار در سال ۱۳۳۰ در نشریه وظیفه منتشر شده و ما از اصل آن بیخبریم- در این است که ما را به طور جدی، با دیدگاههای شیخ آشنا میکند و نوع پاسخ دادن وی را به انتقادهایی که علیه او میشده، بر ما آشکار میسازد. مکاتباتی که بین فرزند و پدر رد و بدل شده، نشان میدهد که فرزند شیخ، بخشی از سخنان مخالفان را پذیرفته و به پدر مینویسد: «ورود اولیهات و خروج بعدیات از مشروطه، برای حب ریاست، شهوت، تفوق و مبالغه بر اقران بوده است!» مقصودش این است که رقابت شما با سید عبدالله سبب شده است تا ابتدا وارد مشروطه شده و وقتی دیدی که رقیب پیش افتاده، از آن خارج شدید! شیخ فضلالله در پاسخ مینویسد: «در مشروطه داخل نشدم، مگر برای اینکه صحیح دانستم و خارج نشدم، برای اینکه باطل دیدم». وی سیر صحیح دانستن و باطل دیدن مشروطه را در این نامه توضیح میدهد. او حتی موافقت اولیه خود را با مشروطه، از ایامالله به شمار میآورد. شیخ فضای آن دوره و حسن ظنی را که برای اصلاح امور در جریان افتتاح مجلس داشته، بیان میکند، اما در ادامه، با دیدن انحرافات، مسیر خود را جدا میکند. عمدهترین ایراد شیخ فضلالله، این است که جریان مشروطه، مروج افکار غربی بوده و مظهر آن را نظام پارلمانتاریستی و تحقق کنستیتوسیون میداند، نظامی که پشت سر آن روشنفکران غربی قرار داشتند. عبارات وی در این نامه، بسیار با ارزش و برای روشن کردن افکار او، فوقالعاده ارزشمند است. شیخ فضلالله در آخرین بندهای نامه، از آزادی مذهبی و اجتماعی و اینکه در این آزادی میتوانی هر لذتی را ببری، به شرط آن که به دیگران کاری نداشته باشی را مورد انتقاد قرار میدهد و میگوید حاضر به قبول آنها نیست!
از بندهای مهم نامه این است که شیخ فضلالله برای اصلاح جامعه ایران، به لزوم تأسیس دو نهاد تصریح میکند. یک: «تأسیس برای تربیت اهالی به معارفی که امروز از پرتو آنها روی زمین روشن شده است، ولی به شرطها و شروطها»، یعنی اصلاح نظام معارف کشور و دو: «تأسیس معدلت عمومی است» یا همان عدلیه، نظامی که سبب جلوگیری از ظلم و ستم به مردم باشد. او معتقد است تأسیس این دو نهاد را باید از شاه خواست «نه صیغه پارلمان و اختراع آزادی و برابری را که یک ثلث شریعت مقدسه را از بین ببرد» از غرب طلب کرد. این دغدغه اصلی شیخ فضلالله است. شیخ در این نامه مینویسد: «عدهای با دستاویز عدل به بهانه رفع ظلم، صیغه پارلمان را مطالبه میکنند» در حالی که او معتقد است: «دوام پارلمان منوط بر این است که در هر عصری، هیئت مخصوص (علما) مراقب آن باشند». همچنین وقتی بحث معدلت عمومی میشود، صحبت از قانون است که علما باید بر آن نهاد نظارت کنند. تربیت اهالی هم باید تحت نظارت علما باشد. شرطهایی که شیخ فضلالله در نامه مطرح میکند، همین شروط هستند. شیخ معتقد است در اصل «هندسه اصلاحات و نقشه ترمیمات» اختلاف فاحش وجود ندارد. یعنی در اینکه در ایران باید اصلاحات صورت گیرد، اختلاف نظر وجود ندارد، مشروط بر آن که در طریق رسیدن به اصلاحات، سازگاری با دین در نظر باشد. شیخ فضلالله جز تعبیر «هندسه اصلاحات» که تعبیر شگفتی است، از جامعه مدنی هم مشروط بر اینکه مشتق از «مدینهالرسول» باشد، دفاع میکند. به نظر شیخ فضلالله راه مشخص است: «به جای پارلمان، بیایید دردها را از اسلام بخواهید و تمدن را از مدینهالرسول بخواهید». شیخ جای دیگری میگوید از شاه بخواهید تمامی شرایط تأسیس علوم و معارف و شمول عدل و احسان را بر نحوی کنند که حالا و مالا بر اقتدار دین اسلام بیفزاید و این ممکن نیست مگر اینکه اصلاحات، زیر نظر یک هیئت از خواص جامعه روحانی انجام شود.
به نظر میرسد، این نامه میتواند یکی از مهمترین اسنادی باشد که در کنار آنچه شیخ در زاویه حضرت عبدالعظیم (ع) نوشت، نگاه و اهداف او را نسبت به آنچه به عنوان جنبش عدالتخانه و مشروطه رخ داد، آشکار کند. شیخ نه مخالف مجلس بود و نه مخالف مشروطه دینی مدنظر آخوندخراسانی و نه موافق استبداد قاجاری. او به عنوان یک عالم دینی، مخالف بدعتی بود که در پشت شعارهای آزادیخواهی، دین و سیاست را در ایران هدف گرفته بود.
***
«.. فرزند! فهرست انتقادات شما بر اعتقادات من، نسبت به تعلیمات و تأسیسات مشروطهطلبها ملاحظه شد و حیرت عظیم آورد، زیرا که اشعار بیّن داشت، بر اینکه این پدر پیر فانی، برای حب ریاست و شهوت، تفوق و مغالبه بر اقران و قهر و ظلم بر فلان و بهمان، در آغاز اقدامی کرد و سرانجام مخالفت ورزید. هیهات! هیهات! یا بنی! به جان عزیز خودت و به همان آستان قدس که واقع مسئله و باطن امر و حقیقت حال، بر خلاف این خیال است. [در واقعه مشروطیت]داخل نشدم مگر برای آن که صحیح دانستم و خارج نشدم مگر برای آن که باطل دیدم. در حدیث قدسی است که من غضب میکنم بر بندهای که مرا به دروغ گواه بگیرد. این پدر پیر تو پروردگار عالم را به گواهی میطلبد، بر آن که ورود و خروج در این امر، هیچ کدام به قصد نیل [به]مشتهبات، هواپرستی، سیاستطلبی، دنیاداری، زمانهسازی، دشمنسوزی، مکنتاندوزی و امثال ذلک نبوده است. این پندارها هیچ یک لایق ریشی نیست که در راه اسلام سفید شده است.
غیر مستحسنٍ وصال الغوانی
بعد ستین حجهٍ و ثمانٍ
این که نوشتهای ناحیه مقدس، محض تذکر خاطر انور معروض میشود، یکی مرقوماتی است که قبل از مهاجرت زوایه مقدسه، از نظر آقایان عظام گذشته و جزء اعظم از دواعی ایشان، در دخول در تشبید مشروطیت شد. فرزند! طی این مراحل، جهاد اکبر من است در راه اسلام. همه امیدواری به همین رشته از خدمتگزاری است. آن موافقت مشوره [ را]که [ از]ایامالله معدودات است، آیا چگونه فراموش میکنم تا نوشتهای را به یاد بیاورد؟
ذکر تنی و ما نسیت عهواً
لو سلا المرء نفسه ما سلاها
شما فراموش کردهاید که من جواب این تدافع و نبائی را در صفحات سبعه «شرح مقاصد»، از مطبوعات زاویه مقدسه نوشتهام و به تمام بلاد اسلام فرستاد [ اه]م. آری،ای فرزند! حسن ظن و رجاء رأی، بلکه عقیده راسخ ماها، سلسله علمیه ایران، در مرحله تقریرات و تصویرات مشروطیت و مبادی افتتاح مجلس و شروع در ترتیبات آن موقع، همان بود که به نجف اشرف و مشهد مقدس و شیراز و مازندران و غیرها نوشتیم و بعد همان دواعی حسیه و شواهد ناطقه- که در شرح مقاصد ثبت است- عزائم منسوخ شد و عقاید منحل گردید.
این که نوشتهاید «مساعدتهای مساعدین صوری است و دوام آن محال، [و از]محالات است و کار به کجاها خواهد کشید؟» فرزند! پدر پیر تو از تو توقع تفقد دارد و نه علم عیبجویی و غیبگویی! در بارگاه قدس و جوار امیرالمؤمنین (ع)، علوم آلمحمد (ص) باید آموخت و اندوخت، نه فنون سیاسی و دیپلماسی. کسانی هستند که به دادن این نطقهای عصرجدید و از برداشتن اخبار مجلات و جرائد اعجاب میکنند و آرزو دارند که با ویکتور هوگو، داروین و شکسپیر محشور شوند، ولی من آرزو دارم تو با حمله قرآن و حفّاظ حدیث و فقهای اهلبیت (ع) محشور شوی. ابنی! ابنی! فکری بکن و به عاقبت بیندیش. اینکه نوشته بودی «پادشاه با همه استعداد مجبور به تسلیم شد». فرزند! اگر خود راضی میکردم به غیبگویی، اینجا چیزی میگفتم، ولی عمل سلاطین مقیاس تکلیف ما نیست. این شریعت سماویه را، این قانون قرآنی را، نواب امام (علیه الصلوات و السلام)، قریب هزار سال است قرناً بعد قرن، به تحمل انواع مشاق و مجاهدت، نگه داشته و بر ما لازم است در قبال صاحبان اتساع مشرب و آزادی مذهب، از بذل جهد و مال و مهجه، چیزی دریغ نداریم، تا به دست طبقه آتیه بسپاریم، طبقه آتیه شاید خوشبختانه سیویلیزه باشند و در پلتیک به احرار سلانیک تأسی کنند! اذا اصلح المتخاصمان فما بال التظاره. جوانی که پدر پیر تو را هدف تیر کرد، آنقدر ملاطفت و تفقد از او کردیم که به حمایت خود امیدوار گردید و از چنگال مرگ رها شد. فعلاً بحمدالله صحیح و سالم است و خیال دارم او را توبه دهم و [ به]کاری که داشته است، وارد کنم. عزیمت پادشاه به موجب مصلحت وقت یا به مقتضای فطرت، تمامی بر دادگری و رعیتپروری است. شاید تلقین این کلمه و تلقیح این خیال که تا یک اندازه از پدر پیر شما بوده است.
اعتقاد من این است که ایران به دو تأسیس بزرگ محتاج است. اگر کردند انشاءالله میماند، والا- العیاذ بالله- مشکل است. یکی تأسیس برای تربیت اهالی به معارفی که امروز از پرتوی آنها روی زمین روشن شده است، ولی به شرطها و شروطها و دیگر تأسیس معدلت عمومی که تمام طبقات رعیت از شکایات دوائر دولتی و تطاول ظلام و حکام آسوده باشند. عنوان صحیح که از جنس مسلمان، بلکه مطالبه کردن آن از پادشاه خود شایسته و زیبنده و سزاوارتر است، همین است و بس.
حیات ملت و استقلال دولت و ترقی رعیت، من جمیع الجهات، انحصار دارد به این دو تأسیس عظیم، نه صبغه کنستیتوسیون و عنوان پارلمنت و اقتراح آزادی و برابری که یک ثلث شریعت مقدسه را میبرد. کسانی که دستاویز طلب عدل و علم و بهانه رفع ظلم و جهل، این صیغه را و این عنوان را مطالبه دارند، به جان ضیاءالحق- که خدا و رسول از آنها بیزارند- شاید از سلسله علمیه هم بر بعضی، حقیقت امر مکشوف نباشد و همه بر اشتباه به حقیقت امر ننگریسته، در دقایق امر فرصت باریک شدن نیافته باشند. بلی، اقدام و اهتمام به ترویج معارف و نشر معدلت و دوام این دو اساس بزرگ، منوط است بر اینکه در هر عصری هیئتی مخصوص، مراقب و قیم آنها بوده باشند، تا پاینده و جاوید بماند و معنی حقیقت به هم رساند و آن نتایج مسطوره و آثار مترقبه که در چند شماره نمیگنجد، بر وجه کامل حاصل شود. پسای فرزند! در اصل هندسه اصلاحات و نقشه ترمیمات، اختلاف فاحش نیست، اگر در طریق و کیفیت نائل شدن به آن مقصد عالی، بنا بر سازگاری باشد نه ناهنجاری، حفبّاً و کرامتاً، سایر علمای ایران بلکه درباریان که تا اینجا حاضرند و موقع را منتظرند.ای فرزند! اگر فرضاً از علمای ایران و ارکان دوران، هیچکس مساعدت من نباشد، من خود به فضل الله و برحمته، این خدمت را به دین اسلام و دولت ایران خواهم کرد، به شرطی که مصلحین، صورتاً و معناً خیراندیش و صلاحخواه باشند و درمان دردهای بیپایان را از احکام اسلام بخواهند و دربار این مملکت را به دریاهای عصر سعادت و قرون قدرت دوره اسعدیه الحاق بدهند و تمدن را از مدینه الرسول مشتق بفرمایند. تمامی تأسیس رواج علوم و معارف و شمول عدل و احسان، بر نحوی بکنند که حالاً و مالاً بر اقتدار و اعتبار دین مبین اسلام و قوانین مقدسه حضرت خیر الانام بیفزایند و این ملاحظه ضمیر ممکن نیست، مگر آن که اهل اصلاحات و ترمیمات، همیشه کاملاً در تحت نظارت خواص از جامعه روحانی این ملت بوده باشد و سایر طبقات اهالی، از ثمره متمتع بشوند و [ در]غرس شجره تربیت و استثمار آن، هیچگونه تجشم نکنند. فرزند! در فرنگستان، دین [ و]مذهب و عقاید، اهمیت ندارد، این اعمال دینیه و وظایف مذهبی که ما مردم ایران داریم، آنجا هیچ آبرومند نیست، لبکه مایه غمز و تهکم است. مسلمانهای راسخ العقیده و ممتحن القلب این مملکت، عدم مساعدت و مضایقتی که دارند، در همین کیفیت اجرای اصلاحات است. کدام پیرو اسلام از جلوگیری جور و ستم و افروختن چراغ علم، به شروطها ممانعت میکند؟
به جان خودتای فرزند عزیز! که این تشریحات و توضیحات، همه از روی حس و شهود است والا اختلافی با کسانی که اهل علم و حقوق اسلام و حفاظ شریعت باشند، در بین نیست. اشمئزاز قلوب و استیحاس نفوس و تنفر طباع، از همین جاست. به عبارت روشنتر بگویم نمیگویند رؤسای روحانی یا در مقام شکوای ظلم و جهل و فقر مملکت، از عصر سعادت و ادبار نبوت دم نمیزنند؟ و نمیگویند که ما اهل اسلام روزگارهایی، اولین درجه سیادت و سروری را دارا بودیم و دولتهای بزرگ دنیا را تهدید میکردیم؟ از سطوت و اقتدار ما، کره ارض میلرزید، اشعه علوم و معارف، بر تمام عالم میتافت، دولت ما باید با ما مساعدت جدی کند تا ما را به همان اوج سعادت و سیادت برساند. چرا میگویند که دولت ما، چون کنستیتوسیونل نیست و پارلمنت ندارد؟ اگر تدلیس میگویند، اینها لفظاً دو و لبّا یکی است، میگویم خیر، فرق فاحش دارد. از دعوتی که اساس آن حریت محضه و تساوی مطلق است، تا دعوت پیغمبران آسمانی، تفاوت از زمین تا آسمان است. اگر در معنی آزادی و برابری شبهه کنند، زنهار فریب نخور. اول نظری در صفحات اروپا بینداز، ببین آزادی و برابری یعنی چه؟ بعد تصفحی در اوراق احرار عصر جدید بکن، ببین آزادی و برابری یعنی چه؟ در تعریف حریت مینویسد: تمتع الشخص بما لا یضر به سواه، و در تفسیر مساوات مینگارند: ارباب النحل کلهم فی الحقوق شرع سواء. اگر به توای ضیاءالمله! بگویند در قانوناساسی که مذهب جعفری قید شده بود، آزادی و برابری را هم به اینطور و به این اتساع دایره که در فرنگ است ننوشتهاند، جواب یک کلمه بگو: «مقوم ماهیت مشروطه، همان حریت و مساواتی است که در فرهنگ مشاهده میشود و ما علینا الا البلاغ المبین».
حاصل جواب، حاضر بودم تا صحیح بود و غرض، رفع ظلم مایشاء و حکم ما یرید بود. وقتی حقایق غرض معلوم شد که به مقتضیات وقت میخواهند تغییر احکام بدهند و شالوده بدعت و ضلالت [ کنند]، رجوع کردم و در حمایت این خداوند غز اسمه، کوتاهی نکردم. امیدوارم یوم تبلی السرائر، ضمائر معلوم و ارادت مکشوف شود. والله، با هیچکس غرض ندارم و تمام غرضم در این دو روز یا سه روز، ترویج اسلام به اندازه [ای]که پیشرفت میکند و ترویج حمله اسلام [است]. از داعی، دیگر حالی باقی نمانده. گمان دارم عماً قریب ملاقات پروردگار بشود. قضی و مضی منی، فان الدنیا قد ادبرت بوداع و الاخر قد اقبلت باطلاع.
لکن افسوس که روی هم رفته خوب نشده. این ودایع الهی که دست به دست به طبقه ماها رسیده که عبارت از حفاظت دین و فقه آل محمد علیهم السلام باشد، خوب نگه نداشتیم و به طبقه لاحقه صحیحاً تسلیم نشد و بعد از ماه دیگر، علم و علما و مرجعیت برای شیعیان آلمحمد، به هم خورد و وضع دیگرگون شد. فالله خیر حافظاً و هم ارحم الراحمین.
الاحقر: فضلالله النوری»