کد خبر: 1056623
تاریخ انتشار: ۰۲ مرداد ۱۴۰۰ - ۲۱:۰۰
نظری بر افکار و اسراری که به ذهن امیر اسدالله علم خطور می‌کرد
در باب اهمیت روزنگاشت‌های اسدالله امیر قائنات، معروف به «امیر اسدالله علم»، پیش‌تر در این صفحه فراوان سخن رفته است. اینک که سالروز صدور فرمان پهلوی دوم، برای نخست‌وزیری او در سال ۱۳۴۱ است، خوانش بخش‌هایی از این یادداشت‌ها، بهنگام به نظر می‌رسد، چه اینکه ما را به بخش‌هایی از افکار و اسرار علم، رهنمون می‌سازد. مطالب از خاطرات علم در سالیان مختلف گزینش شده، اما به ترتیب تاریخی است. امید آنکه تاریخ‌پژوهان معاصر و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید.
احمدرضا صدری

سرویس تاریخ جوان آنلاین:   در باب اهمیت روزنگاشت‌های اسدالله امیر قائنات، معروف به «امیر اسدالله علم»، پیش‌تر در این صفحه فراوان سخن رفته است. اینک که سالروز صدور فرمان پهلوی دوم، برای نخست‌وزیری او در سال ۱۳۴۱ است، خوانش بخش‌هایی از این یادداشت‌ها، بهنگام به نظر می‌رسد، چه اینکه ما را به بخش‌هایی از افکار و اسرار علم، رهنمون می‌سازد. مطالب از خاطرات علم در سالیان مختلف گزینش شده، اما به ترتیب تاریخی است. امید آنکه تاریخ‌پژوهان معاصر و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید.


نه امریکایی‌ها و نه انگلیس‌ها، هیچ‌کدام علاقه‌ای به از بین بردن اعلی‌حضرت ندارند!
منفعت پهلوی دوم برای امریکا و انگلیس، از مقولاتی است که امیراسدالله علم در حضور شاه، بدان اذعان کرده است. وی در روزنگاشت چهار‌شنبه ۱۷ دی ۱۳۴۸، چنین می‌نویسد: «به سالگرد سوء‌قصد به جان شاه در دانشگاه تهران نزدیک می‌شویم: ۱۵ بهمن ۱۳۲۷. هر سال ما یک برنامه شکرگزاری برگزار می‌کنیم. عالیخانی رئیس جدید دانشگاه تهران، برنامه جدیدی پیشنهاد کرده است: جشنی برپا شود در بزرگداشت بنیاد دانشگاه تهران توسط رضاشاه، بدون تملق‌های سنتی و با شکرگزاری به درگاه احدیت. شاه این تغییر را تصویب کرد، اما نمی‌دانم خوشش هم آمد یا نه. صحبت سوءقصد که شد، شاه گفت دوست دختر ضارب، دختر سرباغبان سفارت انگلیس بوده است. عرض کردم من نیز این داستان را شنیده‌ام. در آن روزها، انگلیس‌ها و امریکایی‌ها نسبت به شاه مشکوک بودند، ولی آیا سوءظن‌شان در حدی بود که چنین توطئه احمقانه‌ای را علیه جان اعلی‌حضرت ترتیب بدهند؟ آیا سپهبد رزم‌آرا، رئیس ستاد ارتش وقت، پشت این توطئه نبود؟ او تنها مسئولی بود که در روز کذایی، خودش را در اتاقش حبس کرده بود، او و ناصر قشقایی. شاه دنباله مطلب را نگرفت و مدتی به فکر فرورفت. سپس گفت البته متوجه هستی که کمونیست‌های انگلیسی هم، چهار سال قبلش قصد جان مرا کرده بودند. عرض کردم که نه امریکایی‌ها و نه انگلیس‌ها، هیچ‌کدام علاقه‌ای به از بین بردن اعلی‌حضرت ندارند، تنها به ضرر خودشان تمام خواهد شد. چه دلیلی دارد که تنها حکومت باثبات منطقه را، متزلزل کنند؟ گفت شاید حق با تو باشد و تمام این قضیه سوءتفاهمی بیش نیست...»

اگر نوروز با روز عاشورا هم مصادف شود، مراسم سلام باید همچنان برگزار شود!
مروری بر روزنگاشت علم در روز شنبه ۲۰ دی ۱۳۴۸ نشان می‌دهد که نزدیک‌ترین افراد به محمدرضا پهلوی، چه نگرشی داشته‌اند و چگونه با اهانت به مقدسات دینی مردم، زمینه اضمحلال خویش را فراهم نموده اند: «در شام شاهانه حضور به‌هم رساندم. ملکه مادر پیشنهاد کرد بهتر است امسال مراسم سلام نوروز لغو شود، چون با دهه عاشورا مصادف شده. پیشنهاد چرتی بود، ولی ترسیدم مبادا جدی تلقی شود. معمولاً در این قبیل مراسم سکوت اختیار می‌کنم، ولی امشب با گستاخی دخالت کردم. پرسیدم منظور علیاحضرت چیست؟ ما که نمی‌توانیم سنت‌های ملی را، بابت مراسم بی‌معنی کنار بگذاریم؟! حتی اگر نوروز با روز عاشورا هم مصادف شود، مراسم سلام باید همچنان برگزار شود! سکوتی برقرار شد و کسی موضوع صحبت را، عوض کرد. شاه از فضولی من راضی بود...».

می‌ترسم یک روز بهای این مسامحه را بپردازیم!
یکی از محور‌های مهم یادداشت‌های علم، تردید‌های او درباره شیوه زمامداری محمدرضا پهلوی و تصمیمات نسنجیده اوست. او در روزنگاشت‌های جمعه ۲ تا چهار‌شنبه ۷ اسفند ۱۳۴۸، جلوه‌ای از این فکر خویش را نشان داده است: «من در مورد عدم هماهنگی تصمیم‌گیری‌ها، در این مملکت احساس نگرانی می‌کنم. تاکنون قدرت‌های خارجی، ما را به حال خودمان ر‌ها کرده‌اند، اما اوضاع داخلی اصلاً رو به راه نیست. من ذاتاً آدم صبوری هستم، ولی وقایع اخیر، حسابی بدن مرا به لرزه درآورده است. هر یک از وزرا، جداگانه به شاه گزارش می‌دهد و شاه نیز در نهایت دستورهایش را، بدون کمترین مشورت با نخست‌وزیر بیچاره صادر می‌کند. چه‌بسا رمز دوام نخست‌وزیری‌اش در شش سال گذشته هم، همین بوده است. با همه این حرف‌ها، شاه فرصت تفکر برای تصمیم‌گیری‌هایش ندارد و اشتباهاتی صورت می‌گیرد. شاه با ۲۸ سال تجربه و هوش خداداد، تا حدودی عاقل است، اما در دنیای امروز، حکومت کردن مسئله پیچیده و ظریفی شده است. من بار‌ها گفته‌ام ما باید مشاوران مخصوصی داشته باشیم تا در مورد هر مشکل مستقلاً مطالعه کنند و گزارش‌هایشان را به شاه بدهند، مثل سایر کشورها. خود او دیده است که مشاوران خصوصی رئیس‌جمهور امریکا، حساب‌شان به‌کلی از هیئت دولت امریکا جداست، ولی او زیر بار نمی‌رود و همیشه می‌گوید اصلاً مایل نیست دولت در دولت درست کند و معتقد است اطلاعاتی که از ساواک و ارتش به او می‌رسد، وافی به مقصود است. می‌ترسم یک روز بهای این مسامحه را بپردازیم».

ندیدی وقتی با اردشیر دست می‌دهم، چطور جلوی من زانو می‌زند؟
شاه از تملق اطرافیان خود، به وجد می‌آمد و آن را به حساب پایبندی آنان به سنن ملی و دیرین کشور می‌گذاشت! علم یکی از مصادیق این تفکر وی را، در روزنگاشت چهارشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۴۹، چنین آورده است: «علیا‌حضرت را از بیمارستان همراهی کردم. بعد از ناهار، شرفیاب شدم و از جمله مسائل، از ایشان پرسیدم اعلی‌حضرت اجازه می‌فرمایند نخست‌وزیر و وزیر خارجه را رسماً توبیخ کنم؟ چون در محضر اعلی‌حضرت، به‌هیچ‌وجه ادب و احترام لازم را به‌جا نمی‌آورند! پاسخ داد از تربیت امریکایی‌شان چه انتظار دیگری داری، مع‌هذا، بهتر است به آن‌ها یادآوری کنی، که وظیفه‌شان چیست؟ جواب دادم‌ای کاش من هم مثل اعلی‌حضرت، می‌توانستم گناه را به گردن تربیت آن‌ها بگذارم! بنده تردید ندارم که آن‌ها می‌خواهند به دیگران ثابت کنند، چه افراد مهمی هستند! شاه خندید و گفت نه موافق نیستم، ندیدی چطور وقتی با اردشیر دست می‌دهم، جلوی من زانو می‌زند؟ عرض کردم این نوع ادای احترام همان اندازه بد است، که زیاده‌روی در جهت مخالفش. آخرین باری که در پاریس بودیم، اردشیر همین کاری را که فرمودید، کرد و یکی از خبرنگاران فرانسوی از من پرسید شاه ایران به عنوان رهبری اصلاح‌طلب و دموکرات شناخته شده، آن وقت چگونه می‌تواند تحمل کند که یکی از وزرایش، در مقابل او این چنین زانو بزند و به خاک بیفتد. شاه اصلاً از این حرف خوشش نیامد و گفت حق بود به او می‌گفتی که اردشیر رعایت سنّت‌های ملی مملکت را می‌کند! باورنکردنی است که تا چه حد تملق و چاپلوسی، می‌تواند حتی باهوش‌ترین آدم‌ها را هم کور کند...».
حکومت‌های سلطنتی، به‌خصوص از نوع موروثی‌اش، در حال افول است! نمونه‌ای از تردید‌های علم، در باب کارآمدی سیستمی که در آن مشغول به کار شده، در روزنگاشت روز شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۴۹، بازتاب یافته است. او از خود می‌پرسد چرا یک نفر باید از این بابت که فرزند ارشد پدر خویش است، حکومت را به دست بگیرد: «من سال‌هاست به این نتیجه رسیده‌ام که سلطنت با سنت‌های ملی ما هماهنگ است و سرنوشت این مملکت، تا قرن‌ها به‌وسیله آن رقم خواهد خورد، مع‌هذا باید واقعیت‌ها را نیز بپذیریم. در هر جای دیگر دنیا، حکومت‌های سلطنتی از هر نوعش، به‌خصوص از نوع موروثی‌اش، در حال افول است. به‌عبارت دیگر حکومت پادشاهان با عقل و منطق جور درنمی‌آید، به چه دلیل پسر بزرگ یک پادشاه فقط به دلیل زمان تولدش، باید سرنوشت یک ملت را در دست بگیرد؟ اگر به منظور آیین و تشریفات و قانون اساسی باشد، حرفی است، اما وقتی که پادشاه تمام اداره امور کشور را در دست می‌گیرد، حرف دیگری است. اما در ایران، ما راه و چاره دیگری نداریم. پادشاهی که بپذیرد فقط نقش نمادین اجرا کند، حکم مرگ خودش را امضا کرده است! نمونه‌اش سرنوشت احمدشاه و سلسله قاجار است، تازه یکی از چند مثال. تردیدی نیست که ملت ما هنوز به بلوغ سیاسی نرسیده، که گناهی هم ندارد، تجربه دموکراسی را هم نداشته...».

شهبانو جرئت ندارد گلایه از خواهران شاه را، با او در میان بگذارد!
بخشی از یادداشت‌های علم، نشانگر مناسبات دربار و حتی نوع رابطه شاه با فرح دیباست. او در روزنگاشت شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۴۹، اذعان دارد که ملکه، جرئت طرح گلایه‌هایش از خواهران شاه را، با او ندارد: «در پروازمان به تهران، شهبانو خواست مرا تنها ببیند و مدت یک ساعت با هم حرف زدیم. از رفتار خواهر‌های شاه و فعالیت‌های خانواده او که به نظرش نسبت به ولیعهد تعصب‌آمیز است، گله داشت. منتها شخصاً جرئت نمی‌کند مسئله را با شاه مطرح کند و از من خواست در این مورد، به او تذکر بدهم. بیشتر چیز‌هایی که می‌گوید حقیقت دارد، ولی فراموش می‌کند که یکی از اقوام خود او، با استفاده از نام خانوادگی آنها، دست به چه دلال‌بازی‌هایی زده است. سعی کردم با ظرافت، به این مطلب اشاره کنم و یادآوری کردم طرفداری از قوم و خویش‌ها، هر نوعش بد است و باید از آن اجتناب کرد. شهبانو حرف مرا از صمیم قلب پذیرفت، مع‌هذا از من خواست موضوع را با شاه مطرح کنم... استعداد غریبی دارد، که همیشه انگشتش را بر نقاط حساس کار بگذارد...».

اردشیر را فراخواندم، تا قدری شعور در مغز پوکش فروکنم!
شاه پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، دست خواهر دوقلوی خویش اشرف را، در فعالیت‌های اجتماعی و اقتصادی باز گذاشت، تا چندان در عرصه سیاست، مزاحم او نباشد و کمتر اسباب آبروریزی شود! اسدالله علم در روزنگاشت چهار‌شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۴۹، جلوه‌ای از این رویکرد را، به تاریخ سپرده است: «قرار است والاحضرت اشرف در مقام رئیس هیئت نمایندگی امسال ایران در مجمع عمومی سازمان ملل شرکت کند، هرچند وزیر خارجه بسیار از این قضیه عصبانی است. نسبت به والاحضرت کینه دارد، چون او را باعث جدایی شهناز از خودش می‌داند. به شاه هشدار دادم که متعادل نگاه داشتن رابطه این دو فرد، از عهده من یکی برنمی‌آید! یا والاحضرت اشرف را وادار کنید از نمایندگی کنار بکشد، یا به اردشیر زاهدی بگویید خفه شود. شاه پاسخ داد به اردشیر بگو دست از این مزخرفات بردارد و هر کمکی لازم است، به والاحضرت بکند. بعداً اردشیر را فراخواندم، تا قدری شعور در مغز پوکش فروکنم! هیچ خوشش نیامد!»

دیدید که چطور دشمنان‌مان را، در زمان نخست‌وزیری من، از میدان به‌در کردیم!
اسدالله علم گویی در مقام تصدی دربار، قصد دارد تا هر از چندی، خدمات خویش به پهلوی دوم را، به رخ او بکشد و از او تأییدیه‌ای به نفع خویش به کف آورد! او در روزنگاشت خود در دوشنبه ۲ بهمن ۱۳۵۱، یکی از به اصطلاح خدمات خود را، این‌گونه به رخ شاه کشیده است: «شرفیابی. یادآوری کردم که چطور آخوند‌ها و سایر دشمنان‌مان را، در زمان نخست‌وزیری خود من از میدان به‌در کردیم! چه کسی غیر از اعلی‌حضرت، شجاعت این را داشت که از من حمایت کند؟ او اعتراف کرد که هیچ‌کس! وقایع ۱۳۴۲ را، که به ناآرامی‌های خشونت‌آمیز ۱۵ خرداد، در پی دستگیری [آیت‌الله خمینی]منجر شده بود و شاه به من تلفن کرده بود تا بپرسد قصد دارم چه اقدامی بکنم، یک‌بار دیگر یادآوری کردم. گفتم به‌خاطر دارید که به اعلی‌حضرت عرض کردم که به نقطه حساس‌شان خواهم زد و وقتی گفتم دمار از روزگارشان درخواهم آورد، شما خندیدید! چاره دیگری نبود. اگر ما عقب‌نشینی کرده بودیم، ناآرامی به چهار گوشه ایران سرایت می‌کرد و رژیم ما با تسلیم ننگ‌آوری، سقوط می‌کرد. در آن موقع، حتی این را به شما عرض کردم که اگر خود من هم از مسند قدرت به زیر کشانده شوم، شما همیشه می‌توانید با محکوم کردن و اعدام من، به‌عنوان مسبب آنچه واقع شده، خود را نجات دهید! از سوی دیگر اگر من موفق شوم، ما برای همیشه از دست جنگولک‌بازی‌های روحانیون و دخالت‌های خارجی، خلاص می‌شویم. شاه گفت بله، خوب به یاد دارم، هرگز خدمات شما را فراموش نمی‌کنم...».
مردم چیزی برای گفتن یا ابراز عقیده ندارند!
امیر اسدالله علم در بسیاری از برگ‌های خاطرات خویش، اذعان دارد که گاه مطالبی می‌گوید که خود به آن‌ها اعتقادی ندارد و لاجرم باید به آن‌ها تظاهر کند! او در روزنگاشت دوشنبه ۴ تیر ۱۳۵۲، می‌نویسد: «با خبرنگاران [روزنامه‌های]دیلی‌تلگراف و گاردین، مصاحبه کردم. مصاحبه سه ساعت طول کشید و خیلی خسته‌ام کرد. خبرنگار دیلی‌تلگراف پرسید چرا ما آن‌قدر سعی در سرکوب آزادی بیان و ابراز عقاید داریم؟ پاسخ دادم حالا که انقلاب سفید به مردم امکان داده به کلیه اهداف‌شان دست یابند، دیگر چیزی برای گفتن یا ابراز عقیده ندارند! این پاسخ شرم‌آوری بود، که تماماً یادآور شعار‌های رژیم‌های کمونیستی است. اما آخر چه چیز دیگری می‌توانستم بگویم؟»

صادقانه اعتراف کنیم که حکومت ما نواقصی هم دارد!
گویا نظر انتقادی علم به شیوه حکمرانی شاه، از جمله دغدغه‌هایی است که او را آسوده نمی‌گذارده است، هرچند که در نهایت رفتار‌های او را، با خود توجیه و حل و فصل می‌کرده است. او در روزنگاشت جمعه ۱۷ اسفند ۱۳۵۲، می‌نویسد: «شرفیابی. درباره ناآرامی در دانشگاه‌ها صحبت کردیم. شاه اظهار داشت اصلاً نمی‌فهمم! بیشتر مشکلات‌مان را پشت سر گذاشته‌ایم و سربازان ما، نشان داده‌اند که می‌توانند مثل شیر بجنگند، اما هنوز هم جنجالی که توسط اقلیت کوچکی از دانشجویان برپا شده، دست از سرمان برنمی‌دارد! من گفتم بعضی از آن‌ها دلشان می‌خواهد شهید شوند و دیگران هم مقایسه‌های نابجایی، بین نظام سیاسی ما و دموکراسی‌های اروپایی می‌کنند. شاه به تندی گفت، اما دموکراسی برای اروپا چه کرده است؟ و اضافه کرد بسیاری از این خرابکاران، حقوق‌بگیر قدرت‌های خارجی هستند! من اشاره کردم که اگر ما معتقد باشیم که با این همه پیشرفت مادی، مردم دیگر حق ابراز هیچ‌گونه شکایتی ندارند، فرمایش ایشان صحیح است، اما از سوی دیگر اگر صادقانه اعتراف کنیم که حکومت ما نواقصی هم دارد، آن‌وقت یاد می‌گیریم که به این به‌اصطلاح خرابکاران به دیده دیگری بنگریم!».

من اماله خواهم شد و اعلی‌حضرت نفعش را خواهند برد!
شاه در واپسین سالیان سلطنت، به بیماری‌های گوناگونی دچار بود. یکی از وظایف علم در آن دوره، این بود که موضوع را به گونه‌ای با وی در میان نهد، که خاطر ملوکانه مکدر نشود. نمونه‌ای از انجام این وظیفه، در روزنگاشت یک‌شنبه ۱۴ مهر ۱۳۵۳، منعکس شده است: «شرف‌یابی. مجدداً مسئله طحالش را مورد بحث قرار دادیم. به او اطمینان دادم که پزشکان، به من گفته بودند که جای نگرانی نیست. گفتم شما که بچه نیستید که من بخواهم حقیقت را از شما پنهان کنم، واقعاً اگر موضوع جدی‌ای در کار بود، حتماً به شما می‌گفتم. قرار است گزارش پزشکان و دارو‌های تجویز شده، به عنوان من اینجا فرستاده شود. بعد واقعه‌ای را تعریف کردم، که به قولی در زمان کریم‌خان زند اتفاق افتاده بود. یک روز پزشک دربار به او گفت که احتیاج به اماله دارد. کریم‌خان خیلی عصبانی شد و گفت شرم‌آور است، چطور جرأت کرده است چنین توهینی را در حق فرمانروایش روا دارد؟ به پزشک گفت پیش از اینکه جواب دهی، خوب فکر کن و بعد به من بگو چه کسی احتیاج به اماله دارد؟ پزشک فلک‌زده، فقط یک راه داشت. پاسخ داد: البته من، قربان. من اماله خواهم شد و اعلی‌حضرت نفعش را خواهند برد. شاه خیلی از این داستان خوشش آمد. ضمناً پیام را هم گرفت. اگر من به‌طور جدی نگران سلامتی او بودم، هرگز موضوع را به شوخی برگزار نمی‌کردم...».

هویدا خواجه‌ای است که استاد دسیسه‌بازی است!
اسدالله علم در مواردی چند، اوصاف نخست‌وزیران و مسئولان وقت را، از شاه شنیده و آن‌ها را در یادداشت‌های خود، به تاریخ سپرده است. او در روزنگاشت یک‌شنبه ۳۰ آبان ۱۳۵۵، از زبان پهلوی دوم و درباره امیرعباس هویدا، نکته جالبی را بیان کرده است: «شاه ادامه داد: راستی چرا هویدا، این‌قدر با شخصیت‌های قوی خصومت دارد؟ فقط حمایت من موجب شده، که کسانی، چون منصور روحانی و هوشنگ انصاری، مقام خود را در دولت حفظ کنند. اگر هویدا توانسته بود، از مدت‌ها پیش آن‌ها را از کار برکنار کرده بود! پاسخ دادم نخست‌وزیر آدمی ضعیف‌النفس و قلدرمآب است. از آن گذشته چنان‌که هر دوی ما می‌دانیم، خواجه هم هست. با این وجود خواجه‌ای است که استاد دسیسه‌بازی است. شاه در پاسخ گفت احتمالاً حق با شماست. ابداً مطمئن نیستم منظورش از طرح این مسئله چه بود، یا اینکه چرا اصلاً این موضوع را مطرح کرده بود... شاه به قدری پنهان‌کار است، که هیچ‌کس نمی‌تواند استدلال او را حلاجی کند. آیا در فکر تغییری در دولت است؟»

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار