سرویس تاریخ جوان آنلاین: در روزهایی که بر ما گذشت، روحانی مجاهد و انقلابی، زندهیاد حجتالاسلام والمسلمین روحالله حسینیان، پس از سالها تحمل بیماری، روی از جهان برگرفت و رهسپار ابدیت گشت. او بر نظام اسلامی به ویژه در ادوار و گذرگاههای دشوار آن، حقوق فراوان داشت و گاه برای دفع توطئه دشمنان، دشواریها و خصومتهای فراوان را متحمل گشت. صفحه تاریخ روزنامه جوان که در سالیان گذشته، بارها خاطرات و تحلیلهای تاریخی آن انقلابی آزاده را منعکس ساخته، در بزرگداشت هفتمین روز ارتحال او، شمهای از خاطرات سیاسی و مبارزاتی آن فقید سعید را مورد خوانش تحلیلی قرار داده است. امید آنکه تاریخپژوهان انقلاب و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
سفر تبلیغی موفقیتآمیز به یکی از روستاهای آباده!
برای طلاب آزمون خویش در طریق تبلیغ معارف دینی و توفیق در آن، واجد اهمیتی فراوان است. به واقع اهمیت در اینگونه سفرها، راه را بر توفیق بعدی آنان هموار میکند و به ایشان اعتماد به نفس میبخشد. مرحوم حجتالاسلام والمسلمین روحالله حسینیان، آغازین سفر تبلیغی خویش را به روستایی در حوالی آباده استان فارس انجام داده بود و آن را موفقیتآمیز میدانست: «ماه رمضان که حوزهها تعطیل میشد، طلبههای متعددی به شهرستانها میرفتند و تأثیرگذار هم بود. در منطقه آباده که ما زندگی میکردیم در دو جا طلبههای مدرسه حقانی آمده بودند. آقای معصومی نامی بود که تقریباً همان مباحثی که آقای مصباح در مدرسه حقانی تدریس میکردند را برای جذب جوانها مطرح میکرد که برای متدینین بسیار پرجاذبه بود و ایجاد انگیزه میکرد. آقای مهدوی هم بود پسر آیتالله مهدوی بیت امام که او هم در اقلید منبر میرفت و سخنرانی میکرد. خود ما هم که در سطح پایین بودیم، به روستاهای سیستان و بلوچستان میرفتیم. اولین سفر تبلیغی در جایی بود به نام سده که یکی از روستاهای آباده بود که در فصل تابستان یکی دو ماه به آنجا رفتم و یکی از تجربیات موفق من بود.»
درسهای رهبری در مشهد، تبیین جهانبینی اسلامی از طریق تحلیل زندگی امامان (ع)
مرحوم حسینیان در دوران زندگی تحصیلی خویش در حوزه علمیه قم، بسیار زود به جریان نهضت اسلامی پیوست و در این طریق، نخست سعی کرد تا تبیینگران اصلی مکتب انقلاب را بشناسد. در این میان اما، درسهای آیتالله سیدعلی خامنهای در مسجد امام حسن مجتبی (ع) و مسجد کرامت در مشهد، توجه فراوان وی را جلب نمود: «[در آن دوره]سخنرانیهای آیتالله خامنهای در مسجد امام حسن (ع) و مسجد کرامت و پخش جزواتی از آنها خیلی اثرگذار بود. مثلاً وقتی ایشان زندگی ائمه را بررسی میکرد، اصلاً یک دید و جهانبینی دیگری به طلبهها میداد. سخنرانی شخصیتهایی مثل آقای بهشتی هم بسیار مؤثر بود. گفتارها و جزوات مبنایی آقای مطهری که انسان را بهطور بنیادین تربیت میکرد و یک جهانبینی خاص اسلامی را حاکم میساخت، یا حتی سخنرانیهای شهیدهاشمینژاد و حتی دکترشریعتی تأثیر بسیار مثبتی در برافراشته شدن پرچم انقلابی در حوزه ایجاد کرد. مجموعاً آن فضا توسط این نوع نیروها ملتهب شد و تقریباً همه طلبههای جوان را با انقلاب ربط داد.»
معتقد بودیم که نباید خیلی به اشکالات شریعتی بپردازیم!
مرحوم حسینیان در افواه تاریخپژوهی و فرهنگی، در عداد حامیان دکترعلی شریعتی شناخته میشد. پارهای از منشورات مرکز اسناد انقلاب اسلامی نیز به این داوری دامن میزد. با این همه خاطرات وی گواه بر آن است که منظر حمایتی وی، از مطلقاندیشی به دور بوده و ناشی از یک تجربه نزدیک است که حتی اشکالات شریعتی را نیز در نظر داشته و آنها را نیز تحلیل کرده است: «با بعضی از دوستان از قم به حسینیه ارشاد میآمدیم و سخنرانیهای آقای دکترشریعتی را گوش میکردیم. واقعاً هم اثرگذار بود. اصلاً یک روحیه انقلابی شهادتطلبانهای به انسان دست میداد. مخصوصاً یادم هست آن سخنرانیاش بعداً بهعنوان کتاب شهادت به چاپ رسید یا حسین وارث آدم؛ حالا شب عاشورا یا [یکی از شبهای]محرم بود؛ در حسینیه ارشاد این را سخنرانی کرد. ما امام را در زبان ناطق شریعتی میدیدیم، البته قبول هم داشتیم که اشتباهاتی دارد. گاهی اوقات آیه قرآن را غلط میخواند و کلی تفسیر میکرد. مثلاً «کان ابراهیم امه قانتا» را میخواند «کان ابراهیم امه واحدا» و بعد بر سر اینکه چگونه امت واحد بود کلی بحث میکرد. منتها میگفتیم اینها قابل گذشت است. حرکت کلی شریعتی را باید در نظر گرفت. ما از همان اول انتقاد داشتیم که قضاوتی که راجع به روحانیت میکند، قضاوت به حقی نیست؛ منتها میگفتیم این حرکتی که ایجاد کرده جلوی مارکسیسم را میگیرد. در آن موقع مارکسیسم هم خیلی نفوذ کرده بود. یعنی یک مسئله عقلانی نبود، یک مسئله احساسی شده بود. هر کس میخواست احساس روشنفکری کند و خودش را روشنفکر بداند، حرفهای مارکسیستها را تکرار میکرد. احساس میکردیم شریعتی دارد اسلام را انقلابی نشان میدهد و جاذبههای مارکسیستها را از دست آنها میگیرد و دارد آنها را خلعید میکند، لذا معتقد بودیم که نباید خیلی به انتقادات و اشکالات شریعتی بپردازیم.»
ما خواهان حکومت اسلامی هستیم!
همانگونه که اشارت رفت، مرحوم حسینیان در دوران تحصیل در قم، در عداد فعالان نهضت اسلامی بود و در طریق تبلیغ پیام آن، هماره فرصتها را مغتنم میشمرد. از جمله صحنههای این رویکرد تبلیغی، چهلمین روز شهادت آیتالله سیدمصطفی خمینی بود که وی با تهور همیشگی خویش و با طرح شعار: «ما خواهان حکومت اسلامی هستیم!» ساواک را به وحشت افکند: «نزدیک چهلم حاجآقا مصطفی خمینی بود، با دوستان طلبه تصمیم گرفتیم حرف تازهای بزنیم؛ اینکه فقط شعار مرگ بر شاه بدهیم که خیلی اقدام مهمی نیست؛ باید چیزی بگوییم که حسابی ساواک را بترساند، لذا ابتدا پارچهای تهیه کردیم؛ آقای مهدوی - که بعدها به شهادت رسید - روی آن نوشت: ما خواهان حکومت اسلامی هستیم. اتفاقاً تحلیل ما درست هم بود. بعداً که اسناد ساواک را بهدست آوردیم دیدیم که این کار چقدر تأثیر داشته و این عمل بهعنوان مهمترین خبر از چهلم آقامصطفی منتشر شده است. گفتند حالا چه کسی این پارچه را [مخفیانه]حمل میکند؟ گفتم من! گفتند چطوری؟ گفتم آن را از زیر پیراهن به دور کمرم میپیچم و میبرم. آن [پارچهنوشته]را به کمرم پیچیدم و یک کاپشن هم روی آن پوشیدم و به سمت مسجد اعظم راه افتادم. در بین راه دیدم اینطرف و آنطرف ساواکیها همه باتوم به دست ایستادند. ابتدا وقتی با آنها مواجه شدم جا خوردم، اما سرم را پایین انداختم و از وسطشان رد شدم. بعد که از آنجا عبور کردم، نفس راحتی کشیدم که الحمدلله بخیر گذشت! سپس به بیرون از شبستان رفتم. در گوشهای از صحن ایستادم و بچهها دورم را گرفتند. آن پارچه را بیرون آوردم و بچهها آن را بردند و نصب کردند که یک مرتبه صدای شعار و فریاد بالا گرفت. معلوم شد که در جامعه آمادگی برای طرح این شعار (ما خواهان حکومت اسلامی هستیم) وجود دارد. خلاصه از آنجا که بیرون آمدیم ناگهان ساواکیها به ما حمله کردند و با باتومها شروع به زدن کردند. من که در حال گیج شدن بودم، فرار کردم و به گذرخان رسیدم. آنجا به بچهها گفتم لباسهایم را دربیاورند. وقتی لباس مرا درآوردند دیدم آنقدر باتوم به بدنم اصابت کرده که پیراهنم با پوست یکی شده و پوست کمرم کنده شده است. پایم هم زخم شده و ورم کرده بود. پای من از شدت ضربات، زخم شدیدی دیده بود که هنوز این زخم با من است!»
یکی از گاردیها گفت من مقلد آیتالله خمینی هستم!
حضور در فعالیتهای نهضت اسلامی برای مرحوم حسینیان، رهاوردهای فراوان داشت. در زمره این دستاوردها، شناختی بود که وی در پی هر نوبت از بازداشتها تجربه میکرد. وی در برخی از این دستگیریها دریافت که بدنه رژیم شاه، تماماً وابسته بدان نیست و حتی برخی از افسران گارد، در عداد مقلدان امامخمینی هستند: «اواخر سال ۱۳۵۶ در یکی از تظاهراتها دستگیر شدم. ما را به بازداشتگاه شهربانی قم بردند و خیلی با ما بدرفتاری کردند. از نیروهای گارد شهربانی تهران آنجا آمده و مستقر شده بودند. هر زندانی را که داخل میآوردند، به اصطلاح یک کوچه باز میکردند و فرد را در آن گذرگاه به باد کتک میگرفتند، همینطور با باتوم و مشت و لگد میزدند تا از این کوچه عبور کند. البته در بین گاردیها هم آدمهای خوب وجود داشت، آنجا که ما را بازداشت کردند اتفاقات عجیبی رخ داد. یکبار یک نفر از گاردیها آمد و مرا به نام صدا زد. گفت آقای فلانی مطلبی دارم. گفتم بپرسید. گفت با توجه به اینکه ما سفر حرام آمدهایم آیا نمازمان را باید شکسته بخوانیم یا کامل؟ گفتم مقلد چه کسی هستید؟ گفت من مقلد آیتالله خمینی هستم! خیلی تعجب کردم. گفتم به فتوای ایشان شما باید نمازتان را کامل بخوانید، چون که میدانید این سفر یک سفر حرام است... همان فرد گاهی میآمد و مسئله میپرسید. تقریباً ما همدیگر را شناختیم، اتفاقاً از همشهریهای ما هم بود. البته [نظرها]فرق میکرد. گاهی بعضی افراد به ما تذکر میدادند که خیلی با اینها گرم نگیرید، ممکن است خبرچین باشند. میگفتم ما مسئله امام را به آنها میگوییم؛ چه خبری میخواهند ببرند؟ چیزی نیست که نگران باشیم. جزو گروههای مسلح هم نیستیم که گروه ما لو برود، یک طلبه ضدشاه هستیم و اینها را هم در بازجوییهای اولیه گفتهایم و لذا خیلی نگران این چیزها نباشید...»
افشاگری در موضوع قتلهای زنجیرهای برایم برکات فراوان داشت!
حجتالاسلام والمسلمین روحالله حسینیان در کارنامه سیاسی خویش پس از پیروزی انقلاب اسلامی، فرازهایی متنوع دارد که یکی از آنها، افشاگری شجاعانه در موضوع معروف به «قتلهای زنجیرهای» است. پس از سخنان وی در برنامه موسوم به چراغ در سیمای جمهوری اسلامی، ماشین جنگ روانی جریان موسوم به اصلاحطلب، علیه وی فعال شد و به شکلی افسارگسیخته، به ترور شخصیت وی پرداخت! حسینیان درباره شرایط خویش در آن روزها چنین میگوید: «در چنین مواقعی اگر دشمنان حمله کنند، چندان دشواری و وزنی ندارد، اما وقتی دوستان به انسان خنجر میزنند، حقاً بسیار دردناک و شکننده است. در قضیه قتلهای زنجیرهای با وجود اینکه بسیار آزار دیدم، اما برایم برکات فراوانی داشت. روزنامههای زنجیرهای، نهادها و افرادی را به دروغ متهم میکردند و این جریان به ضرر انقلاب و هم خلاف فرمان خدا بود. دیدم که باید در این میان قربانی شوم، اما حق را بگویم. پس از آن موجی به راه افتاد که تحمل میکردم، اما وقتی یکی دو تن از دوستان، حرفهای ناگوار و غیرعادلانهای را زدند و به من منتقل شد، واقعاً کمرم شکست.»
حسینیان خود بر این باور بود که صبر و متانت در دوران بالاگرفتن جنگ روانی را از استاد خویش شهیدآیتالله دکتر بهشتی آموخته است. وی دراینباره به خاطراتی از سیره آن بزرگ اشاره میکرد که بس خواندنی و عبرتآموز است: «این نکته را باید بگویم که شهیدبهشتی، خود را بهگونهای تربیت و تهذیب کرده بود که اگر به این اعتقاد میرسید که کاری درست است، اگر همه دنیا هم جمع میشدند و مخالفت میکردند، خم به ابرو نمیآورد و اصلاً ناراحت نمیشد. خیلیها هستند که به راحت بودن تظاهر میکنند، ولی شهیدبهشتی واقعاً آسودهخاطر بود و حرفهای مخالفان مثل پتکی بود که به سندان میکوبیدند و ابداً احساس دلآزردگی نمیکرد. بعد از ۱۵ اسفند سال ۵۹ و سخنرانی معروف بنیصدر در دانشگاه، به طبقه چهارم دادگستری که اتاق شهیدبهشتی در آنجا بود، رفتم. یک عده از چپیها جلوی دادگستری جمع شده بودند و شعار مرگ بر بهشتی میدادند. در اتاق شهیدبهشتی، صدای آنها به وضوح شنیده میشد. شهیدبهشتی پشت میزش نشسته بود و با کمال آرامش و طمأنینه به کارش ادامه میداد. من از شدت عصبانیت در اتاق قدم میزدم. بالاخره نتوانستم طاقت بیاورم و گفتم چرا امام دخالت نمیکنند، چرا با بنیصدر برخورد نمیکنند که اینطور جولان ندهد؟ شهیدبهشتی با همان لحن قاطع و متین گفت آقای حسینیان! امام با تدبیرتر از آن است که خود را درگیر آدمی مثل بنیصدر کند. بنیصدر خودش میداند چطور تیشه به ریشه خودش بزند و اولین تیشه را هم دیروز زد! این حرفها و حالات شهیدبهشتی مثل آب سردی بود که روی آتش خشم من ریختند. ایشان ادامه داد آقای حسینیان! ما نباید برای جبران مشکلات خودمان از امام هزینه کنیم. اگر قرار باشد امام سپر بلای من مسئول شوند، در مواقع متقضی نمیتوانند نقش خود را ایفا کنند. خاطره دیگر موقعی است که امام در روز ۱۴ اسفند، هیئت حل اختلافی را تشکیل دادند و مسئولان را از سخنرانی منع کردند. قرار شد هر کس از این فرمان عدول کرد، او را مورد بازخواست قرار دهند و تخلفات او را به امام گزارش بدهند و سپس او را به مردم معرفی کنند. یکی دو روز پس از صدور این فرمان، نزد شهیدبهشتی رفتم و از بنیصدر انتقاد کردم. آقای بهشتی گفت مگر امام دستور ندادهاند که این کار انجام نشود؟ البته دستور امام در مورد مجالس سیاسی و پخش اینگونه اخبار و سخنها در سطح جامعه بود و صحبتهای خصوصی را، آن هم بین افرادی که به یکدیگر اعتماد واثق داشتند، دربرنمیگرفت، ولی ایشان به قدری نسبت به دستورات امام تعبد داشت که حتی در دفتر خودش هم اجازه چنین کاری را نمیداد. شاید یکی از ویژگیهایی که بنیصدر و سایر مخالفان را به شدت عصبانی میکرد، همین برخوردهای منصفانه آقای بهشتی بود که هرگز بهانه به دست کسی نمیداد. بسیاری از بزرگان هستند که با تمام شأن و جلالت خود، گاهی در مقام موضعگیری، بهانه به دست مخالفان میدهند و حرف نسنجیدهای میگویند، ولی شهیدبهشتی به کلی مبرّا از این عیب بود، به همین دلیل مخالفان به شایعهپراکنی میپرداختند.»
دروغی که «صبح امروز» به نام حسینیان ثبت کرد!
پس از افشاگری مرحوم حسینیان در پی قتلهای زنجیرهای، روزنامه صبح امروز- که توسط سعیدحجاریان یکی از عناصر سابق امنیتی اداره میشد- اقدام به انعکاس سخنان وی در جمع طلاب مدرسه حقانی قم کرد و جملهای را نیز بدان افزود! از آن پس تیتر صبح امروز و استناد به آن جمله خودساخته، در عداد حربههای ثابت حمله به حسینیان گشت. جالب اینجاست که شهریار شمس مستوفی - که در آن زمان خبرنگار روزنامه صبح امروز بود- در مهر ماه۹۴ و پس از مشاجره روحالله حسینیان و علیاکبر صالحی در مجلس بر سر برجام، در صفحه فیسبوک خود اعلام کرد که آن تیتر از اساس دروغ بوده است: «این روزها و بعد از تهدید صالحی توسط روحالله حسینیان در مجلس به قتل، عکس صفحه نخست روزنامه صبح امروز ۱۳۷۸ با این نقل قول از حسینیان که آخه باباجون، ما خودمان والله یک زمان قاتل بودیم! دست بهدست میشود و در صفحات شبکههای اجتماعی میچرخد، سخنی که هیچگاه از دهان حسینیان خارج نشد. در سال ۷۸ من در روزنامه صبح امروز کار میکردم نوار سخنرانی حسینیان در جمع شاگردان مدرسه حقانی در مورد کشته شدن سعید امامی در زندان، به روزنامه رسید و یکی از همکاران آن را پیاده و برای چاپ آماده کرد. پس از انتخاب این تیتر برای مطلب و چاپ آن، تکذیبیهای از حسینیان به روزنامه رسید، مبنی بر اینکه این جمله را او نگفته است پس از گوش کردن دوباره نوار مشخص شد اصل جمله این بوده است: آخه ما خودمان والله یک زمان قاضی بودیم، یک زمانی زندانبان بودیم. تاکنون صدها نفر واجبی خوردند و نمردند...، اما به اشتباه همکار ما قاضی را قاتل شنیده بود. البته اصلاحیه خبر چاپ شد، اما جمله ما خودمان والله یک زمان قاتل بودیم، برای همیشه به نام حسینیان ثبت شد.»