سرویس فرهنگ و هنر جوان آنلاین: از خسرو سینایی عمدتاً با هنرش در سینما یاد میشود، اما او که معتقد بود همه چیز به قدرت تخیل مربوط میشود با شاعری در نوجوانی به سینما رسید، ادبیات را به سینما پیوند داد و با سالها حیرت از حافظ از دنیا رفت.
ایسنا در اینباره در گزارشی مینویسد: خسرو سینایی را که یازدهم مرداد در سن ۸۰ سالگی و بر اثر کرونا از دنیا رفت، بیشتر با مستندهایش همچون «مرثیه گمشده» و فیلمهای سینمایی از جمله «عروس آتش»، «هیولای درون»، «مثل یک قصه» و... میشناسیم، یا «گفتگو با سایه» که در آن به ادبیات گریز میزند، اما پیوند او با شعر و ادبیات فراتر از اینهاست؛ او در یکی از مصاحبههایش گفته بود از وقتی خواندن و نوشتن را آموخته به ادبیات علاقه بسیار داشته و در دوران متوسطه پای شب شعرهای فریدون مشیری و سیمین بهبهانی مینشسته و بعضاً شعرهایش را در این محافل میخوانده است.
سخنان خسرو سینایی درباره «ارتباط تنگاتنگ شعر، سینما و هنرهای دیگر با یکدیگر» در همایش «حافظ به روایت ادب و هنر» که در مهرماه سال ۹۱ توسط مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد، از دیگر جلوههای بهجامانده از دیدگاههای او در عرصه ادبیات و هنر است. او در این همایش گفته بود: در محدوده فرهنگهایی که کم و بیش شناختهام، برای من، سه اوج دستنیافتنی وجود دارد: در موسیقی: یوهان سباستین باخ؛ در هنرهای تجسمی: میکل آنژ و در شعر: خواجه شمسالدین حافظ. دانشجو که بودم گاهی برای فرار از سوز سرمای زمستانی شهر وین به کلیسایی که سر راهم بود پناه میبردم و ساعتی در آنجا مینشستم. غالباً کسی در آنجا آثاری از یوهان سباستین باخ را با ساز ارگ تمرین میکرد. آن موسیقی در آن خلوت و تنهایی کلیسا، چنان مرا به عالمی روحانی نزدیک میکرد که مولانا، شوریدهترین شاعر بزرگمان را حس میکردم که میگوید: مرغ باغ ملکوتم، نیم از عالم خاک/ چند روزی قفسی ساختهاند از بدنم.
او که فردوسی را نماد حماسه و بزرگی، سعدی را نماد خرد و جهاندیدگی، مولانا را نماد رهایی و شوریدگی و حافظ را دوست خود میدانست، گفته بود: نوجوان که بودم من هم به جرگه بیشمار مریدان خواجه شمسالدین پیوستم. در همان سالهای نوجوانی روزی تفألی زدم و از او پرسیدم: «خواجه من عاقبت به جایی میرسم؟!» خواجه با مهربانی به من جواب داد: مژدهای دل که مسیحا نفسی میآید/ که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید. امیدی که آن روز دوستم به من بخشید، آنقدر تکانم داد که هنوز هم پس از نزدیک به ۶۰ سال، برای تحقق گفتهاش میکوشم تا نزد او شرمنده نشوم. گرچه طی سالها خیام بزرگ را هم باور کردهام که گفت: سرتاسر آفاق دویدی، هیچ است/ و آن نیز که در خانه خزیدی، هیچ است؛ و بالاخره اینکه: «ما لعبتکانیم و فلک لعبتباز.»
سینایی معتقد بود که اگر شاعر باشی، شعر در ذهن تو شکل میگیرد و بقیه آنچه برای انتقال ذهن و احساست به دیگران به کار میگیری، ابزار کار توست.
همه چیز به قدرت تخیل مربوط میشود
خسرو سینایی در بخش دیگری از سخنانش در همایش «حافظ به روایت ادب و هنر» چنین گفته بود: «من از آن کارگردانهای سینما نیستم که حرکات دوربین را قبلاً تعیین میکنند. چون آنها به طور طبیعی شکل میگیرند. همه چیز به قدرت تخیل مربوط میشود. من فیلم را در ذهن آماده دارم؛ فقط سعی میکنم آن را بسازم» و مگر میتوان بدون قدرت تخیل شاعر بود؟!
این سینماگر معتقد بود که یک ذهنیت شاعرانه خلاق میتواند حتی «روش نثر» را در داستانی به کار ببرد و حاصل کار شاعرانه خواهد بود. او بوف کور صادق هدایت را مصداق روشنی در تأیید این ادعا میدانست.
او میگفت: بپذیریم که نوع ابزار و چگونگی بهکارگیری آن، شعر را نمیسازد، بلکه ذهن شاعر است که اثری شاعرانه را خلق میکند. پس میتوانیم کلام منظوم یا غیرمنظوم شاعرانه، موسیقی شاعرانه، نقاشی شاعرانه، و بالاخره سینمای شاعرانه داشته باشیم. یادمان باشد که شاعرانه بودن به معنای رومانتیک و سانتیمانتال بودن نیست. ریشه اصلی شاعرانگی در تخیل خلاق است که در محدوده وسیعی از حماسه تا غزل و بالاخره تا شعر آزاد و سپید حرکت میکند و در مواردی از ظاهراً پیشپاافتادهترین پدیدهها الهام میگیرد و با معمولیترین کلمات و جملات از آنها، شعر واقعی میسازد.
سینایی معتقد بود حافظ در اوج خلاقیت شاعرانه ذهنی، آنچنان در کاربرد کلمات، مهارت دارد و آنچنان کلمات را در اوج ابهام و ایهام و ظرافت و رندی و شیطنت، چون توری بسیار ظریف در هم میبافد که طی همه عمر او را مبهوت کرده است.
او گفته بود که یک عمر کوشیده تا ظاهراً تفکر و منشی عاقلانه داشته باشد، اما غالباً حافظ با او کاری کرده که نه فقط ساعتها و روزها بلکه سالها حیرتزده مانده است.