سرویس فرهنگ و هنر جوان آنلاین: «از اینجا تا بهار» یک داستان بلند برای گروه سنی نوجوانان است که به قلم ظریفه روئین توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است. این داستان ۱۰۴ صفحهای از زبان دخترکی دانشآموز روایت میشود که به دغدغههای عاطفی خود با پدرش پرداخته است. دخترک نمیداند چرا بابای او گاهی از خود بیخود میشود و دست به رفتارهای عجیب و غریبی در خانه میزند. این عجیب بودن رفتار و عصبانیتها و پرخاشگریهای گاه به گاه پدر حتی به گوش چند تا از دوستهای دخترک هم رسیده و همین باعث میشود گاهی او را به باد تمسخر و سرزنش بگیرند. دخترک بفهمی نفهمی از دست رفتارهای بابایش کلافه است و احساس میکند که دیگر او را دوست ندارد، اما بالعکس مادر او بیشتر از هر روز به بابایش محبت میکند، طوری که گاهی باعث تعجب و حسادت دخترش میشود. گره داستان از آنجا باز میشود که دخترک دفترچه خاطرات پدرش را پنهانی از کشوی کتابخانه منزلشان بیرون میکشد و به راز بزرگ و سر به مهری که تا به حال از او پنهان مانده بود پی میبرد. پدر او یک جانباز اعصاب و روان است که در دوران جنگ دچار موج انفجار شده و از اینجا به بعد داستان وارد مرحله دیگری میشود که مخاطب را وامیدارد تا دفترچه خاطرات پدر را از لحظههای جنگ در جبهه مرور کند. نویسنده با زبانی بسیار ساده و روان داستان را در فصلهای مختلف کتاب نوشته و پیش برده است و اتفاقاً در داستانش به موضوعی اشاره کرده که در جامعه امروز ما جریان دارد. خیلی از بچههایی که بعد از جنگ متولد شدهاند، جنگ ایران و عراق را فقط در رسانهها و کتابها دیده و شنیدهاند و شناخت زیادی از این رویداد و عواقب آن ندارند، خصوصاً بچههایی که در بدن پدران رزمندهشان، یادگارهایی از جراحت جنگ به جا مانده است یا اسیر بودهاند یا به لحاظ جسمی یا روحی آسیب دیدهاند. نویسنده با رویارویی دخترک با دفترچه خاطرات، او را با حقیقتی آشنا میکند تا با شخصیت واقعی پدرش بیشتر آشنا شود، طوری که به داشتن چنین پدری احساس فخر و مباهات کند. در فصل پایانی داستان راوی قصه، کتاب را این گونه به پایان میرساند و در واقع پیام نهایی داستان را میتوانیم در سطرهای پایانی کتاب دریافت کنیم: «.. نشستم و دفتر خاطراتت را خواندم. خواندم و گریه کردم. آنقدر با علاقه خواندم که در یک نشست چندساعته دفتر را تمام کردم. حس کردم دفترت نقطه پایانی ندارد، یعنی جمعوجور نشده است. چیزی کم دارد. در واقع، فکر کردم این خود تو هستی که دفترت را کامل میکنی... در بین دوستانی که در جبهه داشتی علی خانبابایی شهید شد و تو خاطرهاش را نوشتی، کمال نصرت مجروح شد و از دو پا جانباز. باز تو خاطرهاش را در دفترت نوشتی. تو حالا در بیمارستان بستری هستی. معلوم نیست کی خوب میشوی، ولی من همیشه همراهت خواهم بود. ماجرای تو را در دفترت نوشتم. هیچ وقت تنهایت نخواهم گذاشت، هیچوقت.»
داستان «از اینجا تا بهار» اگرچه در بعضی از قسمتها و به خصوص در سطرهای پایانی، شکل و شمایل احساسی به خود میگیرد و بعضی از حرفهای راوی شعارگونه میشود، اما انتخاب یک سوژه مهم و قابل لمس از طرف نویسنده کتاب، آن هم برای نوجوانانی که باید با این واقعیتهای اجتماعی آشنا شوند، باعث میشود که این ضعفهای کوچک ساختاری خیلی به چشم نیایند.