گفتوگوی «جوان» با طاهره خوارزمی، خواهر شهیدان عباس و شعبانخوارزمی از شهدای دفاع مقدس تهران
عباس در بخشی از وصیتنامهاش نوشته بود: «عروسی من در جبهه و «عروس» من شهادت است. با صدای غرش توپ، تانک و خمپاره و بارش نقلهای سربی بر سرمان عقد من را در آسمانها میخوانند و ثمره این وصال عاشقانه، فرزندم «آزادی» است که به شما میسپارم.»
کد خبر: ۱۲۷۶۱۶۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۲۲
گفتوگوی «جوان» با یکی از رزمندگان دفاع مقدس پیرامون حضور لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) در عملیات کربلای ۵ و دیدار تاریخی با حضرت امام (ره)
حاجعلی فضلی، در خاطراتش که اخیراً بیان کرده میگوید، در اثنای عملیات یک جایی کار گره خورد. به ذهنم رسید شاید خبر دیدار با امام بتواند انگیزه بچهها را مضاعف کند. با محسن رضایی تماس گرفتم و گفتم میتوانی یک وعده دیدار با امام برای بچههای لشکر ما بگیری؟
کد خبر: ۱۲۷۵۵۷۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۹
خاطرهای از عملیات کربلای ۵ به روایت یکی از رزمندگان دفاع مقدس
تنگی لباس غواصی برای بچههایی که تنشان از قبل جراحاتی داشت آزار دهنده بود. به سختی میشد این لباسها را به تن کرد. اما حداقل یک خوبی داشت، ضخامتش باعث میشد تا حدی از سرمای هوا جلوگیری کند. وقتی لباسها را به تن کردیم، بچهها در تاریکی هوا گم شدند.
کد خبر: ۱۲۷۵۰۶۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۷
خاطرهای از شهید همت در گفتوگوی «جوان» با یک رزمنده
تویوتایی توقف کرد. دیدیم حاج ابراهیم همت جلو نشسته و دو سه نفر هم عقب در قسمت بار نشستهاند. حاجی به محض توقف تویوتا از آن پیاده شد و با تبسم همیشگی و خودمانی پرسید: بچهها کجا میروید؟ گفتیم: گردان انصار. گفت: بروید جلو بنشینید. ما از همان نزدیکی گردان رد میشویم و شما را تا آنجا میرسانیم
کد خبر: ۱۲۷۵۰۶۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۷
روایت یک رزمنده از روزهای انتظار بین ۲ عملیات کربلای ۴ و ۵
بعد از اینکه به اردوگاه کوثر برگشتیم، چند روز بلاتکلیف بودیم. به عنوان نیروی بسیجی فکر میکردیم دیگر نمیتوانیم در عملیات شرکت کنیم. حرفی هم به ما نمیزدند و صرفاً باید انتظار میکشیدیم، اما چند روز بعد اعلام کردند که قرار است در یک عملیات دیگر شرکت کنیم. باورش سخت بود که طی دو هفته یک عملیات دیگر طرحریزی شده باشد
کد خبر: ۱۲۷۴۶۱۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۵
حضور و نقش لشکر ۴۱ ثارالله در ۲ عملیات کربلای ۴ و ۵ در گفتوگوی «جوان» با یک نیروی پیشکسوت این لشکر
تا آنجا که یادم است، ششم دی ماه بود که گفتند عملیات کربلای ۴ تمام شده و باید ببینیم که تکلیف چیست. بعد یک جلسهای در قرارگاه لشکر تشکیل شد. شهید حاج قاسم سلیمانی آمد و به عنوان فرمانده لشکر گزارش کوتاهی ارائه و عنوان کرد که عملیات جایگزین (کربلای ۵) انجام خواهد شد
کد خبر: ۱۲۷۴۶۱۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۵
جلسه دادگاه رسیدگی به پرونده شکایت خانوادههای شهدای غواص دفاع مقدس برگزار شد.
کد خبر: ۱۲۷۳۷۳۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۰
فعال سیاسی اصلاحطلب:
کد خبر: ۱۲۷۳۶۴۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۹
گفتوگوی «جوان» با خواهران شهید علیرضا جویلی که در ۲۰ سالگی به شهادت رسید
یک روز اساتید حوزه و معاونین با من تا منزل همراه شدند. شک کردم اتفاقی افتاده است. در مسیر مدیر حوزه سر صبحت را باز کرد و از شهادت علمالهدی که از علمداران اهواز بودند، برایم تعریف کرد. آنها میخواستند با این مقدمه چینی ذهن من را برای گفتن شهادت برادرم آماده کنند...
کد خبر: ۱۲۷۳۵۰۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۰
خاطراتی از پشتیبانی مردمی از جبهههای دفاع مقدس به روایت یک رزمنده
یکبار دستکشی به جبهه اهدا شده بود که سهم من شد، اما وقتی دستم کردم دیدم یکی از انگشتهای این دستکش پاره است. میخواستم آن را کنار بگذارم که دیدم نامهای در بستهبندی دستکش وجود دارد. آن را برداشتم و خواندم. نوشته بود این دستکش از طرف یک پسر بچه کلاس چهارم ابتدایی اهدا شده است. دستکشی پاره، اما پر از عشق و محبت...
کد خبر: ۱۲۷۳۳۱۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۸
گفتوگوی «جوان» با خواهر شهید دانشآموز ۱۹ ساله شیرزاد کاظمی از استان کردستان
وقتی مادرم از زبان دایی از شهادت پسرش خبردار میشود خیلی محکم میگوید شیرزاد فدایی سیدالشهدا (ع) و امانت خدا بود. من راضی هستم به رضای خدا. فقط مرا ببر تا پیکر شیرزاد را ببینم. وقتی مادرم را به سردخانه برای دیدن پیکر شیرزاد میبرند با سلام به سیدالشهدا (ع) و دیگر شهدای دفاع مقدس وارد سردخانه میشود و پیکر برادرم را میبیند. وقتی از سردخانه به منزل برمیگردد سه روز و سه شب برای شیرزاد روضه خوانی و مداحی میکند
کد خبر: ۱۲۷۳۳۱۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۹
خاطره یک رزمنده از بمباران جنگندههای دشمن در خط پدافندی فاو
یک روز گرم در تابستان سال ۶۵ یک جنگنده دشمن آمد و خطوط پدافندی ما را بمباران کرد. به نظر میرسید این جنگنده مأموریت دیگری داشت و در بازگشت، چون هنوز چند راکت برایش باقیمانده بود، باقیمانده بمبها و راکتهایش را روی سر ما خالی کرد! خیلی هم طول نکشید و بعد از چند دقیقه اوضاع آرام شد...
کد خبر: ۱۲۷۳۱۲۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۸
خاطرات و نکاتی از عملیات کربلای ۴ در گفتوگوی «جوان» با یکی از راویان دفاع مقدس
در خرمشهر و کنار ساحل شمالی اروندرود منبع آب مرتفعی وجود داشت که درست مقابل دید و تیر مستقیم دشمن قرار داشت. بعثیها از آن طرف اروند با شلیک به این منبع آب، آن را سوراخ سوراخ کرده بودند. با این وجود ارتفاع منبع آب طوری بود که میشد از روی آن عقبه عراقیها را در جزیره ام الرصاص مشاهده کرد
کد خبر: ۱۲۷۳۱۲۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۸
گفتوگوی «جوان» با برادر شهید عبدالهادی پیوستهگراز مؤسسان پایگاه بسیج «شهید عبدالهادی»
برادرم و شهیدان قلیزاده و محرم خیلی با هم جور بودند. هر بار که قرار میشد به اردوی کوهنوردی برویم، من هم همراه برادرم و شهیدان قلیزاده و مقدم به امامزاده داود (ع) میرفتم. خیلی وقتها با شهید مقدم در کوه مسابقه دو میدادم. میدویدیم و آمادگی جسمانیمان را به رخ همدیگر میکشاندیم
کد خبر: ۱۲۷۲۶۵۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۵
گفتوگوی «جوان» با مهدی راسخ محمدی از رزمندگان پیشکسوت دفاع مقدس
يك لندرور قديمي تحويل شهيد رضا مرادي بود. هر وقت يكي از بچههاي گروه به شهادت ميرسيد، پيكرش را با همين لندرور به تهران منتقل ميكرديم. شهيد مجيد جهان بين، عباس مقدم، عباس داورزني، عباس اردستاني و... را با همين لندرور به تهران برديم. جالب است كه پيكر خود شهيد رضا مرادي را هم با لندرور تحويلي خودش به شهر ري منتقل كرديم
کد خبر: ۱۲۷۰۹۳۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۵
گفتوگو با محبوبهسادات رضوینیا، نویسنده کتاب «عایده» زندگی مادر شهید «علی اسماعیل»
محبوبه ساداترضوی میگوید: عایده سرور بعد از شنیدن خبر شهادت محمدعلی گفت، کاش من مثل حضرت امالبنین چهار پسر داشتم و چهار نفرشان هم شهید میشدند، حیف که من فقط دو پسر داشتم، ولی خدا را شکر که هر دوی آنها شهید شدند.
کد خبر: ۱۲۷۰۹۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۶
خاطرهای از شهید سیدناصر سیاهپوش به نقل از کتاب «گردان سیاه پوش»
علی، چون در قزوین کسی را نداشت، خانه خالهام را با چند نفر از دوستانش اجاره کرد و این باعث شد که ناصر و علی بیشتر با هم در ارتباط باشند. یک سفره دو نفری برایشان انداختم تا راحت باشند. ناصر همین که دیس برنج را از من گرفت و سر سفرهکوچکشان گذاشت، روبهروی علی نشست و خیلی جدی گفت:ای خائن وطنفروش! ما این همه زحمت کشیدیم و انقلاب کردیم اون وقت اسمت رو گذاشتی شاهرضایی؟ بیخودکردی از شاه راضی هستی.
کد خبر: ۱۲۷۰۵۸۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۴
خاطرهای از محاصره گروهی رزمندگان در عملیات رجایی و باهنر در گفتوگوی «جوان» با یک رزمنده دفاعمقدس
خانه ما در محله دکان شمس شوشتر بود. این محله پر بود از مسجد و سادات زیادی هم در آنجا سکونت داشتند. باغی کوچک و خوشبو با انواع درختان میوه در همسایگی ما بود. این باغ فضای محله را لطیف میکرد. در اوقات شرعی صدای اذان از هر طرف به گوش میرسید. این محله شهدای زیادی داد
کد خبر: ۱۲۷۰۵۸۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۵
خاطرهای از دوران آموزشی در گفتوگوی «جوان» با یک رزمنده دفاعمقدس
به یک محیط باز روی یک ارتفاع رسیدیم. کمی آن طرفتر درهای بود که یک طناب به این سر و آن سر دره وصل شده بود. همانجا مربی بیمقدمه گفت باید از این طناب آویزان شویم و به آن طرف دره برویم. همه بچهها ترسیده بودند. چون تا آن لحظه از چنین ارتفاعی عبور نکرده بودیم
کد خبر: ۱۲۷۰۴۲۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۴
گفتوگوی «جوان» با جانباز عباس رسولیفر برادر شهید علی رسولیفر که پیکرش ۱۵ سال مفقود بود
در اردوگاه کوثر لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع)، من و علی کنار هم بودیم. شروع به عکس گرفتن کردیم. پیرمردی کناری نشسته بود. اینطور حس کردم دارد حسرت میخورد که کاش اینها با من عکس میگرفتند. علی بدوبدو رفت و دستش را روی گردن حاجآقا انداخت و گفت من با حاجآقا عکس میگیرم. خیلی مراعات بقیه را میکرد
کد خبر: ۱۲۷۰۴۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۴