کد خبر: 988169
تاریخ انتشار: ۰۷ بهمن ۱۳۹۸ - ۰۱:۵۵
سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: تا صبح پلک بر هم نگذاشت. آلبوم عکس‌هایش را از توی صندوقچه خاطراتش بیرون آورد. با بغض و مرور کلی خاطره آن را یکی یکی ورق زد. الان اگر مامان مهتابش زنده بود داشت از توی عکس‌ها نگاهش می‌کرد. دستی روی عکس کشید و قطره اشکی روی آلبوم افتاد و سریع با سر آستین پاکش کرد. کلی قربان‌صدقه مادرش رفت و از اینکه نمی‌توانست حرف‌هایش را بشنود ناراحت بود.
نزدیک اذان بود، دلش برای جانمازش تنگ شد. برخاست وضو گرفت و روی سجاده قرمز رنگش که آن‌هم یادگار مادرش بود نشست. برای مادرش نماز خواند و فاتحه فرستاد. قلبش پر از درد بود. همان جا کنار سجاده کمی دراز کشید. دلش درد می‌کرد. حوصله نداشت برای خودش نبات داغ درست کند. به دخترش که آرام کنارش خوابیده بود نگاهی کرد و لبخند تلخی روی لبانش نشست، اما سریع یادش آمد که وضع او هم خیلی خوب نیست و تنها فرقش با او در این است که این روز‌های تلخ و عذاب‌آور را در بی‌خبری می‌گذراند. بی‌خبری آدم را فارغ از دغدغه‌های دنیا می‌کند و می‌گذارد زندگی راحت‌تر جریان بگیرد، اما خبر‌ها ذهن آدم را به‌هم می‌ریزد. مثل او که تا دیروز از دست مادرش به خاطر سنگدلی‌هایش ناراحت و دل‌چرکین بود، اما حالا که خبر مرگش را شنید دلش برایش تنگ شد و آرزو کرد کاش کنارش بود و دلخوری‌هایش را رودررو می‌گفت.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار