سرويس ايثار و مقاومت جوان آنلاين: ۳۷ سال پیش در چنین روزهایی، عملیات محرم روزهای پایانی خود را پشت سر میگذاشت. عملیاتی که طی آن، استان اصفهان بیشترین شهید و مجروح را تقدیم کرد. تنها در شهر اصفهان ۷۵۰ شهید تقدیم شده بود که با احتساب حومه، ۱۲۵۰ شهید سهم اصفهانیها از عملیات محرم بود. طغیان رودخانه دویرج در شب اول این عملیات، ماجرایی مشهور در دفاع مقدس است. در این حادثه طبیعی حدود ۴۰۰ رزمنده به شهادت رسیدند. رزمندگانی که با علم بر طغیان رودخانه، به دل امواج خروشان دویرج میزدند تا با عبور از آن، از محاصره و دور خوردن دیگر واحدها جلوگیری کنند. سردار حاجمرتضی شریعتی فرمانده گردان امام محمد باقر (ع) بود که در گفتگو با ما بخشهایی از خاطرات ناب خود از تکلیفمداری رزمندگان دفاع مقدس در شب طغیان دویرج را بازگو میکند.
سال ۶۱ شما فرمانده گردان بودید، چند سال داشتید و از چه زمانی وارد جبههها شدید؟
من متولد سال ۱۳۴۲ هستم. آن زمان حدود ۲۰ سال داشتم. برای بار اول یک ماه بعد از شروع جنگ، به صورت بسیجی اقدام به اعزام کردم. ۲۵ روز در پادگان ۱۵ خرداد اصفهان آموزش دیدیم و اولین گردان ساماندهی شده سپاه تحت عنوان مسلم بنعقیل را که سازمان رزمش کامل بود تشکیل دادیم. دی ماه ۵۹ به کردستان اعزام شدیم و آنجا هم توسط شهید صیادشیرازی و تعدادی از کلاه سبزهای ارتش آموزش فشردهای را پشت سر گذاشتیم. قرار بود از وجود ما در گیلانغرب و بازیدراز استفاده شود که شهید احمد فروغی از فرماندهان جبهه دارخوین آمد و ما را برای تقویت این خط به خوزستان برد. آنجا همه ما تحت نظر شهید خرازی قرار گرفتیم و کمی بعد هم که تیپ ۱۴ امام حسین (ع) به فرماندهی حاجحسین خرازی تشکیل شد. از آن زمان در جبهه جنوب بودم تا اینکه بعد از عملیات فرمانده کل قوا خمینی روح خدا، در تابستان سال ۱۳۶۰ به عضویت سپاه درآمدم.
اصفهانیها از عملیات محرم خاطرهها دارند، در این عملیات استان شما بیشترین شهید را داد، اما قبل از آنکه به ماجرای دویرج بپردازیم، عملیات محرم در مقطع آغازش چه اهمیتی برای جبهه خودی داشت؟
بعد از عدمالفتحی که در عملیات رمضان رخ داد، صدام تبلیغ میکرد که ایران دیگر توان انجام عملیات بزرگ را ندارد و باید تن به صلح بدهد، اما صلحی که عراق دست بالا را در آن داشته باشد. چون به زعم او ایران در موضع ضعف است؛ بنابراین انجام یک عملیات بزرگ لازم بود تا رکودی که در جبههها ایجاد شده بود شکسته شود. عملیات محرم در زمان خودش یک عملیات بزرگ بود که با حجم قابل توجهی از نیروها به انجام رسید. چند تیپ از سپاه مثل ۱۴ امام حسین (ع)، ۲۵ کربلا، ۸ نجف و ۱۷ علی بن ابیطالب در کنار چند یگان از ارتش در این عملیات شرکت کردند. از موسیان گرفته تا دهلران و نوار مرزی و جاده اندیمشک به دهلران، وسعت قابل توجهی هم داشت. طی این عملیات ۵۵۰ کیلومترمربع از خاک خودمان آزاد شد و ۳۰۰ کیلومترمربع از خاک دشمن هم به تصرف رزمندهها درآمد. در کنار آزادسازی مناطق اشغالی، پیروزی در عملیات محرم برای بالا بردن روحیه جبهه خودی و همین طور عموم مردم بسیار اهمیت داشت. در کنار آن شهرهایی مثل دهلران و موسیان از زیر دید و تیغ دشمن خلاص شدند و بعثیها ضرب شست خوبی دریافت کردند.
ماجرای طغیان رودخانه دویرج از حوادث مشهور دفاع مقدس است. اما گاهی در راهیان نور روایتهای خلافی از واقعه داده میشود، از آن شب بگویید. بر گردان شما چه گذشت؟
این حادثه شب اول شروع عملیات رخ داد (شامگاه دهم آبان ۱۳۶۰) گردان ما، امام محمد باقر (ع)، با گردان پشت سریاش که گردان امام رضا (ع) بود، بیشترین تلفات را دادند. دشمن ارتفاعات شرهانی را در تصرف داشت و از دویرج به عنوان یک مانع طبیعی استفاده میکرد. نیروهای اطلاعاتی ما ۳۰ الی ۴۰ روز تمام از این رودخانه با عمق کم عبور میکردند و به شناسایی خطوط دشمن میپرداختند. شب عملیات هم اوضاع رودخانه به همین ترتیب بود. حتی یک ساعت مانده به شروع عملیات، نیروهای اطلاعاتی گفتند آب تا زانو است. از آن به بعد ناگهان شرایط تغییر کرد. آب رودخانه لحظهای زیاد میشد. قبل از شروع عملیات تعدادی از نیروهای اطلاعاتی و تخریب برای شناسایی یکی از کانالهای دشمن رفته بودند. عراق در این عملیات برای اولین بار از بشکههای فوگاز و مینهای جدید بهره برده بود؛ لذا شناسایی تا آخرین لحظه لازم بود. در اینجا وقتی نیروهای اطلاعاتی برگشتند گفتند آب رودخانه بالا آمده است. هیچ کس حتی در قرارگاه فرماندهی باور نمیکرد رودخانهای که یک ماه تمام عمق آبش نهایتاً تا زانو میرسید، یکباره پر آب شود. وقتی به لحظه شروع عملیات رسیدیم، من دیدم آب تا کمر بچهها بالا آمده است. شدت زیادی هم داشت و عبور از آن خطرناک بود، اما قرارگاه تأکید داشت باید از رودخانه عبور کنیم.
با وجود خطر غرق شدن، اصرار قرارگاه فرماندهی چه توجیهی داشت؟
تیپ امام حسین (ع) در عملیات محرم نقش محوری داشت. اگر گردان ما و نیروهایی که متعاقباً باید در محور مرکزی وارد عمل میشدند، توقف میکردند، به احتمال قوی سایر یگانهایی که از محورهای دیگر عمل میکردند دور میخوردند و بسیاریشان قتل عام میشدند. شب عملیات من وقتی اوضاع رودخانه را دیدم، با شهید خرازی تماس گرفتم. ایشان در آن مقطع فرمانده سپاه سوم صاحبالزمان (عج) بود. به رمز گفتم این یاحسینها (منظور امواج آب بود) از روی سر ما بالا زده، امکان عبور نیست. ایشان گفت باید عبور کنی و بعد روی حرفش تأکید کرد. من سه بار پرسیدم: تکلیف است؟ بار سوم ایشان گفت: بله تکلیف است. این را که شنیدم، اجازه دادم ستون بچهها به آب بزند. به همگی شرایط بغرنج رودخانه را گوشزد کردم و گفتم نباید منتظر یک عبور آسان باشند. هر کس فانسقه نفر جلویی را میگرفت و به آب میزد.
آنجا چه تعداد شهید دادید؟ چه تعدادی سالم عبور کردند؟
عرض کردم که ارتفاع آب لحظهای تغییر میکرد. گروهان اول و نیمی از گروهان دوم به سختی، اما به سلامت از آب عبور کردند. از آن به بعد کار مشکل شد. من خودم، چون فرمانده گردان بودم و فرمانده باید وسط نیروهایش حرکت میکرد، تقریباً از انتهای گروهان دوم به آب زدم. همراهم بچههای بیسیمچی بودند. چند متری را در حالی سپری کردیم که آب تا کمرمان میرسید، اما ناگهان ارتفاع آب سه الی چهار متر شد. زیر پایمان خالی شد و روی آب معلق شدیم. جریان آب به حدی شدید بود که هیچ کس نمیتواند مدعی باشد، چون شنا بلد بود نجات پیدا کرده یا آن یکی، چون شنا بلد نبود غرق شده است. خود من اصلاً نفهمیدم چطور در جریان آب غوطهور شدم و این طرف و آن طرف رفتم. از آنجایی که ستون بچههای ما به آب زد، حدود ۵۰ متر آن طرفتر پیچ تندی بود که در آنجا شدت آب به حد اعلای خودش میرسید. هر کسی تا قبل از رسیدن به آن پیچ میتوانست از آب بیرون بیاید، نجات پیدا میکرد وگرنه کسی که از آن پیچ میگذشت جزو شهدا قرار میگرفت. وقتی در آب غوطهور شدم در تاریکی چیزی را نمیدیدم. به قدر خودم تقلا کردم و کمی مانده به همان پیچ، دیدم دست و پایم به گل و لای ساحل میخورد. خودم را از آب بیرون کشیدم. تعدادی از بچهها با نوار مسلسل یا شاخههای درختها (منطقه جنگلی بود) قبل از پیچ رودخانه ایستاده بودند و سعی میکردند آنهایی که در آب غوطهور بودند را نجات بدهند، اما حدود ۱۳۰ الی ۱۴۰ نفر از نیروهای گردان در آب غرق شدند و ۱۴۰ الی ۱۵۰ نفر هم سالم به آن طرف رودخانه رسیدند. از بچههای گردان امام رضا (ع) هم که پشت سر ما به آب زد، تعداد قابل توجهی شهید شدند. عمده شهدای این حادثه از این دو گردان بود و تعداد اندکی از گردانهای دیگر هم غرق شدند. جمعاً ۳۵۰ الی ۴۰۰ رزمنده در آن شب در امواج دویرج غرق شدند و به شهادت رسیدند.
تقریباً نیمی از گردان شما در طغیان دویرج شهید شدند، باز هم به عملیات ادامه دادید؟
بله، طبق برنامهای که داشتیم پیشروی کردیم و خط دشمن را شکستیم. بچههای ما جانانه ایستادند و تا ۱۵ روز بعدی باز هم شهید دادیم و با دشمن جنگیدیم. وقتی به نوار مرزی شرهانی رسیدیم، در مرحله سوم عملیات من و بچههای گردانم با تعدادی از نیروهای گردان امام حسین (ع) تعداد قابل توجهی از تانکهای دشمن را به غنیمت گرفتیم. در آنجا حاجرضا حبیباللهی و شهید ردانیپور خودشان را به منطقه رسانده بودند. یک گردان از تانکهای پیشرفته ۷۲T را در محاصره نگه داشتیم تا اینکه خودشان آمدند و تسلیم شدند. ۴۰ تانک سالم همراه با ۱۲۰ نفر از نیروهای دشمن را به اسارت گرفتیم. در کل این عملیات حدود ۱۵۰ تانک و نفربر بعثی به غنیمت درآمد که با استفاده از آنها، تیپ ۲۸ زرهی صفر تشکیل شد.
چه اتفاقی افتاده بود که دویرج ناگهان طغیان کرد؟
من بعدها شنیدم در محور شمالی عملیات که جبهه موسیان بود، به دلیل بارندگی شدید شب قبل از عملیات یک سد خاکی ایجاد کرده بودند، اما آب از این سد عبور میکند و با طی کردن حدود ۵۰ الی ۶۰ کیلومتر درست در ساعتی که ما میخواستیم به دویرج بزنیم، به ما میرسد. به همین خاطر هم ارتفاع آب ناگهان بالا رفت و هر لحظه تغییر میکرد.
پیکر شهدایی که آب برده بود پیدا شد؟
همه پیکرها پیدا شد. ادامه رودخانه دویرج وقتی به فکه میرسید، عرضش گسترش مییافت و از عمقش کم میشد. سه روز بعد که طغیان آب فروکش میکند، بچههای تعاون میروند و از دشت فکه پیکر شهدا را تفحص و جمعآوری میکنند. ادامه رودخانه به عراق میرفت، اما به خاطر عمق کم آب و همین طور فروکش کردن طغیان رودخانه، همه پیکرها در خاک ایران مانده بود.
نگاه رزمندههای دفاع مقدس به حوادثی که در جبههها رخ میداد، یک نگاه معنوی بود. شما چه تعریفی از چنین حادثهای دارید؟
خب ما به تکلیفمان عمل کردیم. اگر گردان ما و دیگر نیروها از آب عبور نمیکردند، دیگر یگانهای عملکننده آسیب میدیدند و چه بسا تعداد شهدا خیلی بیشتر میشد و اصلاً کل عملیات شکست میخورد. از طرف دیگر نبرد ما یک نبرد عقیدتی بود. اعتقاد داشته و داریم که در لحظه به لحظه آن مشیت الهی دیده میشود. خوب است ماجرایی را برای شما تعریف کنم. یک شب مانده به شروع عملیات محرم، من تصمیم گرفتم محل استقرار گردانم را تغییر بدهم و به نزدیکیهای نقطه رهایی برسانم. میخواستم بچهها یک شب قبل از شروع عملیات با هوای منطقه وفق بگیرند. موضوع را با سردار ابوشهاب فرمانده وقت تیپ ۱۴ امام حسین (ع) درمیان گذاشتم. ایشان پذیرفت و نیروها را جابهجا کردیم. بعد از رفتن ما، عراقیها با یک قبضه کاتیوشا که ۴۰ موشک دارد، منطقهای که ما قبلش استقرار داشتیم را حسابی کوبیده بودند. از حدود شش رزمنده نیروی تدارکاتی که آنجا بودند، دو، سه نفرشان به شهادت رسیده بودند. بعد از حادثه وقتی به محل استقرار چادرها برگشتم دیدم اغلب چادرها از ترکش موشکهای کاتیوشا سوراخ سوراخ شدهاند و اگر گردان ما آنجا بود، شاید خیلی بیشتر از حادثه دویرج شهید و مجروح میشدند. به نظر من اگر با دید دیگری نگاه کنیم، خواست خدا را چه در ماجرای انتقال گردان و چه در موضوع طغیان دویرج میبینیم.
گویی برادر شما هم یکی از شهدای عملیات محرم است؟
شهید حسین شریعتی برادر بزرگترم بود. غیر از ایشان رضا دیگر برادرم هم در این عملیات حضور داشت. رضا متولد سال ۳۸ و حسین متولد سال ۴۰ بود. هر دو از من بزرگتر بودند. حسین چند ماه قبل از شروع دفاع مقدس سرباز ژاندارمری شد و در خسروآباد آبادان حضور داشت. بعد از شروع جنگ حدود یکسال و نیم در خط پدافندی اروندکنار بود. خدمتش که تمام شد، شش ماه احتیاطش را به اصفهان برگشت. بعد به زیارت امام رضا (ع) رفت و آنجا نمیدانم با امامش چه گفت که تصمیم گرفت باز به جبهه برگردد. به اصفهان که آمد ثبت نام کرد تا به صورت بسیجی اعزام شود. من خودم برگه معرفیاش را پر کردم و امضا زدم. رضا اولین اعزامی بود که به صورت بسیجی میآمد، اما زودتر از منی که از اول جنگ در جبهه حضور داشتم برات شهادت را گرفت و روز ۲۲ آبان ۱۳۶۱ در ارتفاع ۱۷۵ شرهانی به شهادت رسید. دیگر برادرمان رضا هم در همین عملیات به شدت مجروح شد. خودم هم در آخرین روزهای عملیات مجروح شدم.
پس بیشترین بار این عملیات را پدر و مادرتان تحمل کردند؟
هم آنها و هم پدر و مادر ۷۵۰ رزمنده اصفهانی که در این عملیات به شهادت رسیدند. اصفهان با حومهاش در این عملیات ۱۲۵۰ شهید داد. بعد از عملیات آمار گرفتیم ۷۲ نفر از کادر تیپ امامحسین (ع) از جانشین تیپ گرفته تا فرمانده گردان و محور شهید شده بودند.
روزی که خبر شهادت حسین را به اطلاع خانوادهمان رساندند، مادرم به تازگی از ملاقات رضا به خانه برگشته بود. پدرم هم برای شرکت در ختم یک شهید به مسجد رفته بود. مادرم در خانه تنها بود که دو نفر از خواهرها و یک نفر از برادرهای پاسدار به خانهمان میروند و میگویند حسین به شهادت رسیده و الان پیکرش در سردخانه کهندژ است. این سردخانه در خیابان کهندژ اصفهان پیش از انقلاب محل نگهداری میوه بود که بعد از شروع جنگ از میوههای باغ مردم که همان جوانهای شهید بودند در آن نگهداری میشد. آن روز وقتی مادرم خبر شهادت حسین را میشنود، از سر سادگی میگوید مرتضی که قبل از حسین به جبهه رفته، چرا برای او اتفاقی نیفتاده و حسین شهید شده است؟
پیکر حسین هم در بین همان ۳۷۰ شهید تشییع شد؟
بله، قبل از آنها پیکر ۳۳۰ شهید را به اصفهان آورده بودند که پیکر حسین در یک گروه ۴۰ نفره به اصفهان میرسد و روز ۲۵ آبان ۱۳۶۱ همه این ۳۷۰ شهید یکجا تشییع و به خاک سپرده میشوند. آن روزها جای جبهه و شهر عوض شده بود و مردم هم در پشت جبههها با تشییع باشکوه فرزندانشان حماسه ماندگاری خلق کردند.