کد خبر: 96248
تاریخ انتشار: ۱۷ شهريور ۱۳۸۸ - ۱۶:۵۴
جهانگیر الماسی:
هنرمند را همیشه در قابی می‌بینیم که اثرش را در آن محصور کرده است، غافل از اینکه این موجود که همه‌روزه در جامعه و کنار ماست دارای تفکر و روحیه و ذوقی است که تنها در گپ و گفت‌ها و شاید در یک راهپیمایی کوتاه در خیابان ولی‌عصر(عج) خودنمایی می‌کند. جهانگیر الماسی مردی از دنیای بازیگری است اما به هیچ وجه در رابطه با زندگی و مسائل اجتماعی پیرامون آن بازی درنمی‌آورد. روزهای گرم تابستان این روزها رنگ و بویی دیگر دارد، من به همراه جهانگیر الماسی در کوچه‌های انقلاب قدم زدیم و اتفاقات این روزها را مرور کردیم. از او برای صبر و همدلیش در تهیه این مصاحبه تشکر می‌کنم و به خاطر سفرهایی که او در تاریخ این سرزمین کرده است به او غبطه می‌خورم. ماحصل این گفت‌وگو مصاحبه‌ای است که در ادامه می‌خوانید.
شما علاوه بر اشتغالات حرفه‌ای، در عالم روشنفکری هم گشت‌و‌گذاری داشته‌اید، داوری شما از سیر اندیشگی و عملی این جماعت چیست؟
قضاوت کار دشواری است. من نه تنها خودم از قضاوت در مورد آدم‌ها دوری می‌کنم بلکه همیشه از دیگران هم خواسته‌ام تا در این باره با کمی تأمل برخورد کنند. روزگاری در این مملکت کسانی بوده‌اند همچون جلال مقدم (خدا رحمتش کند) که حوزه تفکرش بسیار وسیع بود اما گاهی ترجیح می‌داد آثاری تولید کند که به نظر سطحی می‌آمد همچون صمد و فولاد زره دیو یا سه دیوانه که اصلاً با سابقه هنری و نوع نگاه او قابل قیاس نبود. اینکه سطح آثارش را تا این حد نازل می‌کرد، دلیل تاریخی و اجتماعی داشت زیرا با مردمی روبه‌رو بود که سطح درک و فهمشان با او فرق می‌کرد و این بار او باید خودش را با مردم تنظیم می‌کرد زیرا می‌خواست تفکرات و نوع نگاه هنری‌اش را تبیین و القا کند و تشخیص داده بود که کمی او باید با مردم همسو شود و بعد از مردم بخواهد که به او توجه کنند.
اما بعد از انقلاب در آثار بسیاری از همکارانم چنین چیزی را ندیده‌ام. اغلب آثاری که تولید می‌شوند نهایت تفکر و سلیقه را داراست. حتی خواسته و گرایش فکری آنها به روشنی در آثار دیده می‌شود.
دیگر فیلمساز یا آدم تئاتری تفکر و اندیشه‌اش ناظر بر یک جا و مخاطبش در جای دیگر نیست بنابراین قضاوت هم سخت می‌شود هم آسان. برای پاسخ دادن به سؤال شما باید سفر ذهنی کنیم به تاریخ 30 سال آموزشگاه‌ها و دانشگاه‌ها و ببینیم مطمع نظر مراکز فرهنگی از تربیت نیروهای متخصص چیست. من شاهد بوده‌ام که بسیاری از اساتید، فعالان حوزه فرهنگی و فکری، شعار تفکر و اندیشه سر داده‌اند که سینما یا تئاتر- البته کمتر- محلی برای اندیشه نیست بنابراین نباید دانشجو را متفکر تربیت کرد بیشتر باید تکنسین باشد.
به خاطر همین نگاه از معروف‌ترین الگوها به سمت معرفی آلفرد هیچکاک رفته‌ایم. مدیران نیامده‌اند در حوزه اندیشه از آنجلو پولوس، ساچریا چیترای، کوروسوا، ویسکونتی یا دسیکا یا حتی تروفو یا گدار نام ببرند. این اسامی که نام می‌بریم همه صاحب یک خط فکری جریان‌ساز بوده‌اند زمانی که به آثار آنها رجوع می‌کنید شاهد این هستید که مبنای فکری دارند و نقد و نظرشان در دنیا صاحب جایگاه است.
به هرحال در دنیا امروزه شاهد هستیم که حتی مدیریت اجتماعی هم با تفکر گره خورده است. در دوران سلطنت پهلوی، ممیزی فرهنگی یا برنامه‌ریزان فرهنگی منظور نظرشان این بود که جامعه را خام و ناپخته نگه دارند برای اینکه مدیریت بر توده‌های مردم آسان‌تر باشد.
این جمله معروفی است که شما شنیده‌اید اعلیحضرتا اگر می‌خواهید حکومت شما پایدار بماند مردم باید نادان بمانند. کتابی هست به نام لطفاً گوسفند نباشید عین معنای مخالف خلف این عنوان در جامعه ما در آن روزگار استوار بود و می‌خواستند همه گوسفند باشند.
برای اینکه کنترل این جامعه آسان است، همان تفکری که از یونان به ایران آمده است. اسکندر زمانی که سرزمین ما را فتح می‌کند نامه‌ای را به استاد حکیمش می‌نویسد که ما ایران را فتح کردیم حالا چگونه آن را حفظ کنیم و جواب استاد این است که آدم‌های نالایق و بدون اندیشه و تفکر را بر مقام‌های حساس بگمار؛ آدم‌هایی که نه شعور دارند و نه فرهنگ و ایده، منصب‌های مهم بهشان بده، خود به خود آنها حفاظت خواهند کرد.
مدیران نالایق کسانی را برای کمک انتخاب می‌کنند که هم قد خودشان باشد و جایی برای رشد نداشته باشند، برای اینکه موقعیت فردی خودشان ثابت بماند. اینها مجانی به آنها گزارش می‌دهند، به خاطر حفظ خودش نمی‌گذارد کسی رشد فکری و فرهنگی داشته باشد بنابراین جامعه همیشه برای یک مدیر ضعیف امن و ماندگار باقی خواهد ماند.
یعنی در این سده‌ها بعد از حمله رومیان هیچ تغییری در این رویه ایجاد نشد؟
تا میانه ابتدایی قرن بیستم وضع در تمام دنیا اینگونه بود اما در قرن بیستم و طلیعه قرن بیست و یکم با ظهور فیلسوف‌های اجتماعی مدرن که هم فیلسوفند و هم متفکرین اجتماعی، مدیر و مدبر و صاحب نگاه نو و تازه‌ای هستند همچون میشل فوکو تا فوکویاما تا هانتینگتون کسانی که بیشتر شناخته شده‌اند یا کسانی همچون آندری گلو کسمان، پوپر یا ‌هایدگر که نوآوران تفکرات تازه بوده‌اند. تغییراتی در نوع نگاه و کنترل حکومت‌ها به وجود آمد.
یکی از این تفکرات این است که به جای عقب نگه داشتن توده‌ها برای کنترل جوامع یا برای مدیریت اجتماعی مردم بمباران اطلاعاتی یا رشد آماری، فکری و رشد ریاضی و فرهنگی مردم گزینه بهتری است زیرا تفکر اجتماعی جدید مثل ماده مخدر است یک بار که به آن آلوده شدید دیگر هر روز نیاز بیشتری به اطلاعات جدید دارید بنابراین ماده اولیه تولید فکر و اندیشه می‌شود. نظریات جالبی در این باره مطرح و به کار گرفته شده است که نتایج حیرت‌انگیزی را به دنبال دارد.
رشد، جامعه را بیمه می‌کند. این واقعیتی است که جامعه همیشه نیاز به خون تازه دارد، به فرهنگ و انگیزه نو احتیاج وصف ناشدنی دارد.
جامعه برای ادامه حیات نیازمند احساس تعلق است. ما به عنوان انسان با یک موجود پویا سروکار داریم. انسان موجودی نیست که شما با او مثل یک فنر برخورد کنید. این فنر تا یک حدی و در یک گستره از زمان فشرده و عقب نگه داشته می‌شود اما یک روز این فنر در می‌رود. جهت پرش این فنر آن روزی که رها شود معلوم نیست به کدام سمت است؛ اتفاقی که در انقلاب خودمان در سال 1357 در شرف وقوع بود اما وجود حضرت امام و مدد ایشان از باورهای دینی که ریشه در باورهای کهن ملتمان داشت مردم را از این آسیب نجات داد.
در آن روزگار دسته‌های بسیار زیادی همچون مارکسیسم و لنینیسم و مائوئیسم و طرفداران انور خوجه و مارک خوزه و توفانی و رنجبری بودند و بسیاری دیگر که الگویشان جامعه سنتی اعراب بود، دیگری ترکیه را الگو می‌دانست، 1001 گروه که هیچ‌کدام جهت نداشت و متحد کردن این گروه‌ها کار ناممکنی بود که البته حضرت امام از پس آن برآمدند. تا این اتحاد و اتفاق فراهم شود کشور ما بسیار هزینه داد. بسیاری از جوانان ما از خون خود مایه گذاشتند. امام در مورد جنگ فرمایش ارزشمندی دارند تعبیر امام این بود که جنگ برای ملت ما یک برکت بود زیرا این جنگ اتحاد ملی ما را حفظ کرد. مردم با حضور دشمن پشت هم ایستادند و اگر این جنگ نبود باور کنید این مملکت هزار تکه می‌شد.
این اندیشه‌های نو چه تأثیری بر رشد فکری و فرهنگی مردم داشت؟ آیا اساساً این رشد اتفاق افتاد؟
اندیشه نو در مدیریت منابع انسانی بمباران اطلاعاتی است یعنی فراهم کردن خوراک فکری و فرهنگی برای نسل نو و میانسال.
ما اهل افراط و تفریط هستیم، گاهی به جوان‌ها و گاهی به میانسال‌ها می‌پردازیم اما در تفکر نو تجربه میانسال‌ها و سپیدموها که هنوز فعال و اهل فکر هستند در کنار انرژی و شور و شعف جوان‌ها به کار ‌خواهند آمد. با توجه به اینکه جوانان این استعداد را دارند که در برخی از مکان‌ها به مانند آن مرد با تجربه کارآمد باشند.
اتفاقاً در طول تاریخ مشرق‌زمین که بررسی کنید شاهد این هستید که تمام نیرو‌های برگزیده در اوج جوانی بهترین اندیشه‌های خودشان را مطرح کرده‌اند همچون سهروردی و عین‌القضات همدانی و دیگران.
شما در دوره‌ای زندگی و دست به تولید آثار هنری زده‌اید که اتفاقات بزرگی در آن همچون فرو ریختن دیوار برلین، از هم پاشیدن اتحاد جماهیر شوروی و البته انقلاب بزرگ جمهوری اسلامی ایران رخ داده است. این روزها نیز اتفاقات و اعتراضات به سرعت به وقوع می‌پیوندد، این اتفاقات را چگونه می‌بینید؟
من سقوط دیوار برلین که به مثابه شکست فکری اردوگاه شرق و تغییر ماهیت حکومت در آلمان بود را از نزدیک شاهد بوده‌ام. دوران ما دوران اعتدال است. تمام کشورها و جوامعی که این اعتدال را پذیرفته‌اند الان در امنیت خاطر و اتحاد و همبستگی و مهم‌تر رؤیاهای مشترک زندگی می‌کنند.
اعتراضات ماه اخیر این اعتدال و اتفاق را کمی مخشوش کرد. شما طرفدار کدام یک بودید؟
در دوره رقابت آقای خاتمی و آقای ناطق نوری، اسم من در گروهی رفت که طرفدار آقای ناطق بودند و کتکی بابت این گرایش فکری خوردم که برایم بسیار عجیب بود. کسانی که ادعای مردم‌سالاری و تفکر آزاد داشتند به خاطر شبه‌طرفداری من از آقای ناطق نوری چنان بایکوتی ما را کردند که هنوز هم ادامه دارد و من 12سال است که از سینما کنار گذاشته شده‌ام و این برای من درس عبرتی شد که دیگر اصراری برای بیان عقایدم ندارم. جامعه ما برای تحمل هم زمان زیادی را باید پشت سر بگذارد. ما شعار‌های زیادی را می‌دهیم اما تا عمل فاصله زیادی است. در قرن نوزدهم ولتر در اروپا می‌گوید، من حاضرم جانم را بدهم تا مخالف من فرصت حرف زدن در مخالفت من را داشته باشد اما ما در اینجا می‌گوییم من جانت را می‌گیرم اگر حرفی در مخالفت من بزنی.
زمانی که اتفاقات باعث شوخی‌هایی می‌شود که سرنوشت یک خانواده را عوض می‌کند دردآور است.
حتی سکوت هم نوعی حرکت سیاسی است نمی‌توان از آدم اهل فکری مثل شما که تحصیلات‌تان در حوزه علوم سیاسی است و در حوزه ایران‌شناسی و تفکر شیعه صاحب فکر هستید بی‌طرفی را قبول کرد.
من در اوایل انقلاب با جناب مهندس موسوی کار کرده‌ام. قبل از انتخابات در جلسه‌ای بودم کسانی راجع به ایشان تند صحبت کردند من اعتراض کردم و همین طور آقای احمدی‌نژاد که مورد احترام من است به خاطر دستگیری‌ای که از محرومان داشت.
من می‌فهمم که باید کارخانه ساخت. باید ماهیگیری را به مردم یاد دهیم اما در برخی از شهرستان‌های ما مردم نه تور داشتند و نه حال داشتند، گرسنه و تشنه بودند، ضرورت داشت که کسی در حد
50 هزار تومان به آنها کمک کند بعد آنها را سرکلاس ماهیگیری بنشاند. اول وجود داشته باشند بعد کارخانه سیمان برایشان بسازیم. البته معمولاً زمانی که کارخانه می‌سازیم سودش به جیب کسانی می‌رود که اصلاً ربطی به مردم محروم ندارند.
هم این افراد هموطن من هستند هم آن افرادی که سوار اتومبیل آزارا، لکسوس و پرادو هستند. هر دو پاره تن این خاک هستند. طاغوتی‌ها که رفتند البته این افراد کار کردند و این ماشین‌ها همه از راه حلال به دست آمده است. ضمن احترام به هر فکری من سعی کرده‌ام که انتخاب خود را مخفی نگه دارم، این به خاطر این نیست که من آدم ترسویی باشم فکر نمی‌کنم کسی از قشر هنرمند جرأت این را داشته باشدکه در بحبوحه جنگ برود مرز اسرائیل و لبنان که من و یکی از دوستان رفتیم تا در کنار برادرانمان باشیم. کارهای من در سینما و تلویزیون نشان می‌دهد که چگونه تفکری دارم.
شما چندین دوره عضو هیأت مدیره جامعه صنفی خانه سینما بوده‌اید، گویا بیمه شما قطع شده است! چرا مگر یک هنرمند که 30 سال است در عرصه حاضر است استحقاق حداقل‌ها را ندارد؟
من خودم جزو کسانی بودم که بیمه سینما را به وجود آوردیم. من و تورج منصوری قرارداد بیمه را تنظیم کردیم اما ناخودآگاه بیمه من در سال 82-81 قطع شد و تازه همین اواخر به من اعلام کردند که می‌توانم از طریق صندوق حمایت از هنرمندان خودم را با یکسال سابقه بیمه کنم!
نه تنها من بلکه بسیاری دیگر در این سال‌ها با بی‌مهری روبه‌رو شده‌اند؛ آقایان بهشتی، تارخ، پورصمیمی، مشایخی و بسیاری دیگر. وقتی شوخی‌ها و عکس‌العمل‌ها این گونه است که هنرمند و خانواده او این چنین مورد بی‌مهری قرار می‌گیرند، قلب هنر انقلابی ما به درد می‌آید.
هنر ما بر چه اصولی استوار است اگر در بازار آزاد دیده می‌شود، مگر ما اقتصادمان طرفدار بازار آزاد است، همه از امکانات دولتی استفاده می‌کنند من تهیه‌کننده‌ای سراغ ندارم که از جیبش پول بگذارد، مگر کسانی که قبل از انقلاب تهیه‌کننده بوده‌اند که آنها هم با یک وام بانکی حمایت می‌شوند.
اساساً این تقسیم‌بندی را نمی‌فهمم که چطور شد یک عده تهیه کننده‌اند. چرا؟ من ده‌ها آدم را می‌شناسم که جامه‌دار و دستیار بوده‌اند و امروز تبدیل به قطب‌های برنامه‌سازی شده‌اند و هنرمندانی را می‌شناسم که 30سال است در هنر این مملکت هستند اما در این سن و سال کسی از تجربیات ایشان استفاده نمی‌کند مثل فرامرز صدیقی.
من همیشه فکر می‌کنم که منافع ما در گرو منافع دیگران است. متأسفانه نگاه غالب در هنر امروز شده است تک‌روی! من اهل تک‌خوری و زندگی تکی نیستم، من در فرهنگ مذهبی و بومی جمعی زندگی کرده‌ام.
شما غاز هستید یا گاومیش؟
در جلسه‌ای در خانه سینما آقای مهاجرانی در نطق انتخاباتیشان پیرامون نقد آقای ناطق نوری به ایشان و همفکرانشان گفتند گاومیش‌ها.
غازها و گاو‌میش‌ها هر دو اهل کوچند اما غازها طوری کوچ می‌کنند که برازنده است؛ یک نفر جلودار است و اگر خسته شد جای خود را به دیگری می‌دهد. همیشه منظم هستند اما گاو‌میش‌ها در کوچشان هم را لگد می‌کنند، کشته می‌دهند!
من امسال نفهمیدم که چه تغییری در افکار صورت گرفت که گاومیش‌ها تبدیل به غاز شدند! چطور شد که آقای ناطق نوری به طیفی پیوست که از او انتقادات این گونه می‌کردند. یعنی دوستان به این نتیجه رسیدند که شیوه مدیریتشان اشتباه بود! چرا این را بیان نمی‌کنند.
من طلبکارم. با انگی که به پیشانی من از طرفداری این افراد زده شد بهترین سال‌های زندگی من تلف شد یعنی این افراد غاز شدند من گاومیش مانده‌ام!
تغییرات فکری در همه جای دنیا وجود دارد اما نه در حد نابود شدن زندگی بسیاری از آدم‌ها.
در آمریکا دوره‌ای دموکرات‌ها بر سر قدرت هستند و دوره‌ای جمهوریخواه‌ها اما این گروه‌ها هرگز نمی‌خواهند ریشه هم را بزنند. این قطار تکامل در حرکت است، دعوا بر سر این است که در کوپه چه کسی بنشیند. چه کسی که لکوموتیوران باشد و هر کسی هم که راننده باشد این قطار به راه خود ادامه می‌دهد اما در ایران اولین کاری که می‌کنیم این است که اول قطار را نگاه می‌داریم و می‌شکنیمش و صندلی و ریل را نابود می‌کنیم و بعد یک قطار تازه می‌سازیم.
مطالعات شما در حوزه جامعه‌شناسی اجتماعی است. در دوره‌ای شما از انواع و اقسام زندگی‌ها عکاسی کرده‌اید. اغلب جاهای ایران را دیده‌اید، شنیده‌ام کاشف بشاگرد بوده‌اید و در آنجا مالاریا گرفته‌اید. چرا هنر؟چرا وارد سیاست نشدید؟
هنر را یک ظرف می‌دانم که می‌تواند تفکر انسانی را منتقل کند. من به زبان بودن هنر می‌نازم. هنر شور و شعف و تعقل ایجاد می‌کند در انسانی که بخواهد انسانیت کند وگرنه فرق ما با حیوانات چیست.
تمام عظمت و لذت انسان بودن به تفکرش است. علتی که در باورهای دینی این قدر خداوند به انسان علاقه‌مند است این است که می‌تواند فکر کند، خلق کند حتی از خودش موجودی تازه‌تر بسازد. در هنر و مخصوصاً سینما که حوزه تفکر است چه بخواهیم چه نخواهیم تأثیرگذار هستیم.
با دیدن یک فیلم یا احساسات تحریک می‌شود یا نمی‌شود. احساسات با منشأ انسانی عقل و شعور است.
چرا بعضی‌ها خرد مردم و حافظه تاریخی مردم را دست‌کم می‌گیرند؟
واقعیت این است که مردم ما حافظه تاریخی ندارند. خیلی زود یادمان می‌رود اما وقتی مردم را به صورت توده واحد می‌بینید قضیه فرق می‌کند. خدا رحمت کند مرحوم سعدی علیه رحمه را، می‌فرماید بنی آدم اعضای یکدیگرند / که در آفرینش ز یک گوهرند. یک عده‌ای گوش هستند یک عده‌ای دست و یک عده‌ای عقل‌اند. زمانی که این توده مردم باهم‌اند همه چیز دارند اما زمانی که جدا از هم هستند گرفتار بلایای کوچک و بزرگ و روزمرگی عالمند، چیزی از یادشان نمی‌رود از جلوی چشمشان محو می‌شود و به محض خوردن یک تلنگر همه چیز به یادشان می‌آید.
مگر می‌شود سختی‌ها را فراموش کرد، هنوز ما یادمان است که در موشکباران چه شد.
یک عده‌ای اگر یادشان می‌رود و چشم روی آگاهی مردم می‌بندند، خودشان را گول می‌زنند. توده‌های مردم همیشه می‌فهمند. همه خواست توده مردم حق است حتی اگر مخالف افکار من باشد.
حرکت‌های جمعی گاهی به بیراهه می‌روند؟
گاهی کنترل‌ناشدنی است. گاهی با جریان به راه افتاده نمی‌شود، بحث منطقی داشت زیرا مثل سیل است می‌خواهد خراب کند و راه به جلو بسازد اما زمانی که کانالیزه می‌شود و پیکره این توده به سمت عقل و شعور متمایل می‌شود با آن می‌شود بحث منطقی داشت. از جهتی دیگر منافع مردم ما شبیه به هم نیست.
در اغلب اعتراضات جهان طبقه فرودست و زحمتکش علیه مرفهین فریاد می‌زنند، در اعتراضات اخیر کمی جابه‌جایی صورت گرفته بود؟
من خودم از چند روز این اعتراضات فیلم گرفته‌ام. طبقه مرفه ما که اتفاقاً در دل همین سیاست‌های غلط تپل شده است علیه دولت و نظام حرکت می‌کند و طبقه محروم که از طرف دولت بسیار نادیده گرفته شده است و هر چه قانون و اطلاعات و ظرفیت را به صورت تبعیض‌آمیز در اختیار گروه مرفه قرار داده است به کمک و حمایت دولت برخاسته است.
به قسمت آگهی‌های گردشگری خارج از کشور روزنامه‌ها نگاه بیندازید، هر آگهی نشانگر 1000 مشتری است و این یعنی پول یعنی سرمایه.
این آگهی‌ها نشان می‌دهد که در مردادماه دو میلیون نفر می‌توانند بروند آن سوی آب و برگردند و هر خانواده چهار نفری 10میلیون هزینه هواپیمایش است و 10میلیون هم بخورد می‌شود 20میلیون برای یک سفر چند روزه! ببینید توزیع ثروت ملی به چه صورت بوده است. ما شاهد هستیم که این طبقه محروم و مستضعف به میدان آمده است و از دولت در مقابل آن حمایت می‌کند.
این موضوع نشان می‌دهد که این مردم منافع مشترک ندارند اما اعتقادات مشترک دارند، فهم بالایی از دموکراسی دارند. اوج فهم مردمان از دموکراسی در اعتراض با سکوت نمایانگر بود.
من شاهد این جریان بودم و به نظرم در هیچ جای دنیا این اتفاق نخواهد افتاد. من در آن دو روز بسیار گریه کردم و الان هم که از آن صحبت می‌کنم به عظمت و شعور و فرهنگ و دانش و خرد و هویت این مردم فرقی نمی‌کند که مخالف تفکر شما و من باشند یا موافق افتخار می‌کنم.
راهپیمایی در سکوت یک اتفاق ملی است. خیلی‌ها سعی کردند این سکوت را بشکنند و خود این مردم آنها را پس زدند. من فکر نمی‌کنم که بالاترین طبقات اجتماعی در اروپا هم چنین معرفت و اتحاد و اتفاق را داشته باشند. جالب است که طرفداران آقای موسوی در سکوت راهپیمایی می‌کردند و طرفداران آقای احمدی‌نژاد هم در سکوت و این دو در کنار هم راهپیمایی می‌کردند. هر دو گروه از لحاظ فکری در مقابل هم بودند اما از لحاظ نوع اعتراض و بیان نظر در کنار هم و در یک قالب ملی حرکت می‌کردند. رؤیای بزرگ‌ترین فیلسوفان قرن این است که پنج نفر در کنار هم دست به سکوت بزنند. کسی مثل هرمان هسه در رمان گرگ بیابان رؤیای خود را این بیان می‌کند که همه ما به سیستم فحش می‌دهیم اما خودمان در درون این سیستم زندگی می‌کنیم و مثل آن رفتار می‌کنیم. کسی که اعتراض می‌کند دزدی بد است، سردسته دزدهاست. این نظر هرمان هسه در آن رمان است. این خواست همه بشریت، در ایران اتفاق افتاد. ایران منبع اندیشه‌هاست.
جلال آل‌احمد در سه دوره زندگی که تفکراتش در آنها تغییر یافت اصل اول جلال بودنش ثابت بود اما در دوران زندگی بسیاری از چیزها را فراموش کرد. در دوره‌ای می‌گوید بشکنی ‌ای قلم اگر از خدمت محرومان سرپیچی کنی و در دوره‌ای دیگر همان قلم سنگی بر گوری می‌نویسد که دیگر جماعت مهم نیست و فقط به خودش می‌پردازد.
شما طرفدار چه هنری هستید؟
شاید قدیمی شده باشد اما زیبایی هنر به رسالت و تعهدش است اما حق می‌دهم به کسانی که مقابل این شعارها می‌ایستند زیرا در دوره‌هایی کسانی این شعارها را دادند و راهی دیگر را پیشه گرفتند.
امروز چه چیزی هنر ما را به جایگاه اصلی خود می‌برد؟ باید به دنبال چه راهکاری باشیم که دانشگاه تولید هنر و هنرمند متعالی داشته باشد؟
در دوره سابق رشته تحصیلی در دانشگاه فارابی به عنوان مدیریت هنر به وجود آمد. من یادم است جوان‌ترین عضو یک گروه فرهنگی بودم با حضور کسانی همچون شیروانلو، محمدرضااصلانی، کامران شیردل و بسیاری دیگر از عزیزان که من تجربه این را داشتم در جوانی در خدمت این اساتید باشم و درس یاد بگیرم.
یادم‌ است آقای امین تارخ فوق لیسانس مدیریت فرهنگیش را از دانشگاه فارابی گرفت. اما یک‌بار در این دوران من یک کلامی را از یک رئیس دانشگاه شنیدم که برازنده ایران نبود. فرمودند که وظیفه دانشگاه این است که حضور جوان‌ها را در اجتماع چهار سال به تعویق بیندازد. متأسفم. اغلب رشد‌های فرهنگی و اندیشه و دیگر قضایا خودرو بوده است و هیچ برنامه‌ای دست به تولید نخبه نزده است. ما اسمش را گذاشته‌ایم انقلاب فرهنگی اما راه را در جاهایی کند رفته‌ایم. لیاقت انقلاب و مردم ما بیش از این است. ما باید انقلابی و در همه عرصه‌ها به اهداف اولیه وفادار بمانیم.
در اخلاق اسلامی چهار رکن وجود دارد که وفاداری جایگاه بسیار مهمی در میان آنها دارد. متأسفانه گاهی یادمان می‌رود اما امام بر وفاداری تأکید داشتند. پایبندی به ارزش‌ها راه پیشرفت مردم با فرهنگ و عظمت ماست. در فرهنگ و اندیشه اسلامی ایرانی از دیرباز این تفکر بوده است اما آنقدر شیفته غرب شده‌ایم که یادمان رفته است اتاق‌های پذیرایی ما بسیار قشنگ‌تر از اتاق خوابمان است چون همیشه خودمان را از یاد برده‌ایم.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار